
سلام بچه ها پیج قبلیم پرید و من میخوام توی این پیجم ادامه ی داستان رو بنویسم🙂بوس بوس❤ حمایت=حمایت 💕
سلام اسم من دلارامه✨من ۱۸ سالمه🌻میخوام واستون داستان عشق من و ارمین رو تعریف کنم😍👌❤ تعطیلات تابستون بود💤هر کاری که میخواستم میکردم💙اما روزی که زندگی عادی من و به یه زندگی جدید ناعادی تبدیل کرد فردا بود🍒قرار بود فردا با خواهر گلم و مامانم و بابام بریم به ویلامون توی شمال🚗شب اروم و قرار نداشتم همش فکر شمال توی سرم بود،خیلی خوشحال بودم👼سعی کردم خودم و خستم کنم و بخوابم اما نشد که نشد😳تازه ساعت ۳ صبح به خواب فرو رفتم😴ساعت ۷ صبح با زنگ تلفنم بیدار شدم.خاموشش کردم اما بعدش با صدای زنگ مامانم که داد زد دلاااااارام پاااااااااااشو پاااااااااشو.همه وسایلم رو دیشب جمع کرده بودم و فقط مونده بود خودمو جمع کنم🤐به سختی بلند شدم و ارایش کردم 💄نه اونقدر زیاد نه اونقدر کم💅 وقتی حاظر شدیم که راه بیوفتیم گفتم ای وای دیدی یادم رفت💔مامانم گفت چیییییییی؟گفتم دفترم.مامانم گفت نمیدونم چی چیه ولی برو بیارش تا بابات ماشین و از پارکینگ بیاره🚗اوردمش و گذاشتم توی کیفم😍قرار بود ۲ ماه شمال بمونیم✨
وقتی بعد از ۵ ساعت سخت بالاخره رسیدیم به ویلا راحت روی تختم دراز کشیدم😴دیدم بابام داره تلفنی با یکی حرف میزنه😳رفتم شنیدم دیدم داره مهمون دعوت میکنه😓پرسیدم کیه گفت یکی از دوستامه💙دیدم بعد از هفت ساعت یکی داره با سانتافه بوق میزنه🤐🚗دیدم رسیدن👼منم روی مبل داشتم فرندز رو برای ۲۸۵۷۲۸۵۷۲۸۴۷۱۹۴۸ بار میدیدم😂😍وقتی اومدن بعدش یه پسر با موهای مشکی چشای مشکی👀👅میاد داخل😴💔دستبندهاش✨بوی عطرش وقتی بغلش کردم✨موهااااااش✨چشاش✨تازه فهمیدم که عشق توی نگاه اول چیه😍💗یه خواهر بزرگ تر داشت❤خواهرش ۲۴ سالش بود💙اونم خوشگل بود ولی داداشش ادم بده ولی در جمع مودب بود🤐😓مامانش و باباش که خیلی باحال بودن اومدن تو❤فهمیدم اسم پسر شرور ارمینه🙃😌(البته اسم پسر شرور رو بعد شناختش گذاشتم😂😂)بعد از گذشت ۲ ساعت از اومدنشون با پسر شرور بیشتر اشنا شدم✨😍
یجورایی مغرور اما شرور و مودب بود🙃😓مخلوط اینا شده بود ارمین😌شب قرار بود بریم به رستوران و موزیک زنده😍خوشحال بودم❤من با خواهر ارمین خوب جور شده بودم👌🙃ساعتای ۹:۳۰ بود که داشتم اماده میشدم بریم به رستوران✨قبلش یه دوش گرفتم و موهامو اول با سشوار و بعد با اتو خشک کردم و صاف💇ارایش زیبایی کردم💄خط چشم و ریمل و رژگونه ی ملایم و رژ کم رنگ جذابی زدم❤لباس مشکی با شلوار مشکی و مانتوی سفید و شال سفید پوشیدم😍💗کتونیمم مشکی و سفید بود👌قرار بود با ۲ تا ماشین بریم😂😳یه ماشین مال مامان باباها و یه ماشین مال بچه ها🤐💔مونده بودم💔😓
ینی قرار بود خواهر ارمین برونه و خواهرم کنارش من و پسر شرور هم کنار هم😓💔🤐البته بدم هم نمیومد اما یه جایی خوندم برای جذب یه مرد مثل خودش به اون بی اهمیتی کنید😌👌منم گفتم نه و نمیشه😂💔گفتم من جلو میشینم خواهرم گفت زر نزن بشین عقب😳😌یا خوداااااا خواهرم تغییر کرده بود💔نشستم عقب فکر از پسر شرور رفت پیش خواهرم ارام💔اصلا نفهمیدم چجوری رسیدیم😂خواهرم و ول کردم و شاد میبودم😌اما شب فکرم قطعا درگیرش میشد🤐خوش گذشت من شیک سفارش دادم و بعدش برای شام همبرگر که نصفش رو خوردم پسر شرور هم نصف دیگش رو(واااااااااااااایی😂😂😂😂😂❤❤❤❤😍😍😍😍😍😍😍😍😍)
توی راه وقتی برمیگشتیم ساعت ۲ شب بود خوابم برد و افتادم روی شونه های پسر شرور👀👣بعد حس کردم یکی بغلم کرد که فهمیدم بابامه بهش گفتم مررررررسی فدات شم💋گذاشتم روی تخت و پتو رو روم کشید💙صبح دست تو دست پسر شرور بودیم و چشا بسته تو چشای هم👀تکون خورد دستشو کشید و رفت صورتشو شست و رفت برای صبحانه✨بعدش منم بلند شدم😌
بعدش کمی فکر کردم که امشب یا روی کاناپه میخوابم یا اتاقم رو عوض میکنم. خلاصه هیچی صورتم رو شستم کمی کرم زدم به صورتم و راحت بدون هیچی رفتم از اتاق بیرون🍒صبحانه خوردیم💗بعدش داشتم میرفتم بیرون توی حیاط(بچه ها حیاط تقریبا خیلی بزرگه و شبیه جنگل یا باغ هست🌳)با دوستم ویدئوکال گرفتم که دیدم خواهرم داره صدام میکنه گفتم بله گفت بخاطر رفتار بد دیشبم منو ببخش منم گفتم اوکی😂😌
بعدش دوباره با دوستم ویدئوکال گرفتم گفتم من انگار عاشق شدم نمیدونم این عشقه یا نفرته یا هوس💔که یوهو دیدم......
خب بچه ها اینم از پارت اول😻چطور بود💜 دوستتون دارممممم❤😘 چالش=دوست داشتی جای کدوم شخصیت باشی؟دلارام یا ارمین✨فالو=فالو💓کامنت=کامنت😗لایک=لایک♥حمایت=حمایت🌈
بای بای💕پارت بعدو برو توی پیجم ببین✨
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی عالیه عزیزم😘✨
حتما ادامه بده💕