11 اسلاید صحیح/غلط توسط: Hana انتشار: 4 سال پیش 357 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام من با پارت بعدی اومدم😄
از زبان جیمین= رسیدیم به شهربازی نمیدونم چرا نمیخواستم از ا/ت جدا شم خاک بر سرم چرا انقدر خودمونی شدم😬اما.... اما واقعا شیفته ی چهرش شدم🤤🤤من( جیمین):میگم ا/ت... نه خانم ا/ت بریم چرخ و فلک سوار بشیم🤨😉
ا/ت: اممم چیزه میگم چیزه
از زبان ا/ت= نمیدونستم چی بگم به خاطر خجالتی بودنم تو رودروایسی قرار گرفتم میخواستم بگم نه اما اگه ناراحت میشد چیی آخه یکی از نگرانیای من تو زندگیم این بود که یه موقعی کسیو ناراحت نکنم این یکی از نقطه ضعفای من بود بهتره بگم به آقای نامجون زنگ بزنه ببینیم اونا کجان
من:امممم چیزه اول میخواید زنگ بزنید ببینین که ثمین و آقای نامجون کجان بعد😅
جیمین: باووشه
از زبان نامجون= رسیدیم به ساحل روی یه صندلی جوبی نشستیم که ثمین بحث و باز کرد
ثمین:میگم چیزه میشه..... میشه ازتون یه سوالی بکنم!
من( نامجون): شما ده تا بپرس😝..... چیز نه بب...... ببخشید ب.... ب... بله فرمایید☺
ثمین:😅نمیخواد انقدر رسمی حرف بزنین میگم حالا نقشه مون میگیره؟
من( نامجون):تمام تلاشمونو میکنیم تا بگیره😊
ثمین: بلهههه😅
داشتیم درمورد دوستامون حرف میزدیم اون گفت که وارد چند تا رابطه شده خب من یکم ناراحت شدم اما خوشحالم شدم که الان توی هیچ رابطه ای نیست اون داشت درمورد خصوصیات دوستاش میگفت بیشتر درمورد ا/ت میگفت بهش حق دادم اون نگران کوچیک ترین عضو گروه شه و میترسه که جیمین نتونه ازش محافظت نکنه خب منم نگران کوکم اونم کوچیک ترین عضو مدام فکر میکنه که برای هیچ کسی مهم نیست اما درست برعکس اینه داشتیم حرف میزدیم که گوشیم زنگ خورد جیمین بود ساعتو نگاه کردم دیدم تازه ساعت ۵:۳۰ دیقس
من( نامجون):الو سلام قبول نکرد نههه🥺
جیمین:یااااا اگه قبول نمیکرد زود تر بهت زنگ میزدم انقدرم جلوی دختره ضایع بازی درنیار😒
من( نامجون):پس چیشده
جیمین:آممم راستش میخواستم بگم که میشه تا ساعت ۷ باهاش باشم😅
من( نامجون):با کی!؟چییییی!!!! یعنی چی
جیمین:چیه میخوای زود برگردی🤨
من( نامجون ): آه نه نه منظورم این نبود اما خب چرا
جیمین:خو.... خوب... خوب..... را..... راستش
من( نامجون):جیمین راستش چییی کشتیمون بابا
همچنان از زبان نامجون=
جیمین:فکر... فکر میکنم عاشقش شدم😅😔
ثمین داشت چپ چپ نگام میکرد بلند شدم ازش معذرت خواستمو رفتم یه گوشه تا باهاش حرف بزنم
من( نامجون ):واقعا؟! واو اینکه خیلی خوبه
جیمین:پس میشه؟؟
من( نامجون): معلومه که میشه
جیمین:وای ممنون بای( با ذوق فراوان گفت )
گفت بای و تلفنو قطع کرد😐نذاشت حداقل خدافظی کنم😐😐😐😑😑😑
رفتم پیش ثمین
ثمین:مشکلی پیش اومده؟
باید یه بهانه جور میکردم من( نامجون): آه آره دوباره دوتا از دوستام دعواشون شده😅
ثمین:😅دوباره؟ 🤨
من( نامجون ):آره دوباره این دعواها برای ما عادی شده دیگه
ثمین:ماا!؟؟
وای میخواستم یچیزیو درست کنم مثل اینکه داره بدتر میشه😰
من( نامجون):اره دیگه آخه ما ۷ تا دوستیم پیش هم زندگی میکنیم
ثمین:😯
من( نامجون ):خوب.... خوب ما گیریمورا بعضی موقع ها باید پیش هم باشیم دیگه
ثمین:گیریمورا مگه پیش هم باید زندگی کنن؟!
ای وای چی از دهنم اومد بیرون😨
من( نامجون ):آممم آره دیگه ما کارآموز گیریمورای حرفه ای هستیم که قراره در آینده سلبریتی هارو گیرم و میکاپ کنیم😊
ثمین:اهان ولی من فکر میکردم کارآموز ی برای آیدل شدن هست😕
من( نامجون):خوب دیگه حالا که دیگه هست ما فقط بعضی اوقات کنار هم زندگی میکنیم اونم برای تمرین
ثمین:آهان☺به هر حال من که از قانونای اینجا چیزی نمیدونم
اولین بخیر گذشت🤫
از زبان ا/ت=
جیمین رفتو به آقای نامجون زنگ زد بعد از چند دقیقه اومد و گفت :مثل اینکه نمیخوان از هم جدا شن ما تا ساعت ۷ وقت داریم یعنی تا یک ساعتو نیم دیگه😀
من:😅😅😅😅
جیمین:خوب بریم سوار شیم؟ نه وایسا اول بریم ترن هوایی
من:آخه... چیزهه
جیمین:نترسید من کنار تونم😃
همچنان از زبان ا/ت=
جیمین دستمو گرفتم و باخودش کشوند به گیشه ی بلیط و چند تا بلیط گرفت
من صورتم سرخ سرخ شده بود
چند تا وسیله سوار شدیم که آخریش چرخ و فلک بود تو صف بودیم که جیمین پشتم بود دیدم یهو غیبش زد دورو برمون نگاه کردم نبود با خودم گفتم حتما بر میگرده صفش خیلی طولانی بود بعد از ده دقیقه هنوز نیومده بود با نگرانی به اطرافم نگاه کردم تو حال گشتن بودم که یهو یکی زد روی شونم برجام میخ کوب شدم اروم برگشتم دیدم جیمینه( نکته جیمین ماسک و کلاه داره🤫)همون موقع هم نوبت ما شده بود بلند جوری که فقط کسی که بلیطا رو تحویل میگره بشنوه داد زدم:نمیدونی وقتی غیب میشی آدم نگرانت میشه فکر کردم همینجا گذاشتیم و رفتی😠
جیمین:😶😶😶😶
وای چی گفتم قلبم انقدر تند میزد به خاطر حرفم که دوتا سکته درجا زدم گفتم:ب... بب..... ببخشید😣
جیمین:مهم نیس😃😄
بلیطو وقتی داشت میداد یهو مرده گفت هوای دوست دخترتونو داشته باشین معلومه که خیلی دوستون داره با این حرفش بیشتر سرخ شدم رفتیم سوار چرخ و فلک شدیم که یهو......
که یهووو یه بستنی اومد جلو چشمام😳چند تا پلک زدمو به خودم برگشتم
جیمین:بگیرش بخور من خودم شکلاتی دوست دارم برای همین گفتم شاید شماهم دوست داشته باشی😋
منم واقعا عاشق چیزای شکلاتی بودم مخصوصا از نوع بستنیش نمیتونستم رد کنم این نه به خاطر خجالتم به خاطر شکم خودم 🤦🏻♀️بستنیو ازش گرفتمو یه لیس زدمو خواستم هم ازش تشکر کنم هم عذرخواهی به خاطر دوتا کلمه هزاربار رنگ عوض کردم از خجالت اشک تو چشام جمع شد ولی باید میگفتم اون وقت اگه نمیگفتم عذاب وجدان میگرفتم😖بستنیو با دوتا دستام گرفتم پامو جفت کردمو دستامو گذاشتم رو پام جیمین رو به روم بود
من:اممممم میگم اِاِاِ چیزه
جیمین با تعجب و کنجکاوی بهم نگاه میکردو بستنیو میلیسید
من گلومو صاف کردم و دلم زدم به دریا چشامو بستم و گفتم :ببخشید سرتون داد زدم و ممنونم که بستنی مورد علاقمو برا گرفتین....
😱خاک بر سرم این چی بود گفتم زیر چشمی به جیمین نگاه کردم خوشحال به نظر میرسید تا خواست چیزی بگه از خجالت چشامو محکم بستم یکم به خودم پیچیدم گفت: واو چه تفاهمی پس شماهم شکلاتی دوست دارید😃
من:ب.... ب.... بله😅
تا اینو گفتم چرخ و فلک محکم وایساد من کمربندشو نبسته بودم باعث شد پرت شم رو به جلو تعادلم بهم خورد یعنی داشتم میفتادم پایین که
جیمین منو محکم کشید بغل خودش من از ترس چشمام محکم بسته بودو میلرزیدم بستنیمم پرت شد پایین🥺😢
جیمین:چیزی نیست نترس
صدای مرده که بلیط میگرفت از پایین با یه بلنگو گفت( خب چرخ و فلک ارتفاع داره دیگه برا همین میکروفن نیاز داشت تا یه چی بگه):لطفا ارامشتونو حفظ کنین برقا رفته لطفا تحمل کنین تا برقا بیاد
من از ترس جیمینو محکم چسبیده بودم گفتم: یعنی الان میمیریم؟ 😭
جیمین بلند داد زد گفت: ببخشید اما براتون کی میاد همراه من خیلی ترسیده
مرده: نمیدونم ممکنه تا فردا طول بکشه
من همونجا گریم گرفت و از استرس داشتم میلرزیدم و یخ میکردم
جیمین داد زد :لطفا هرکاری از دستتون برمیاد بکنین هرچقدر پول بخواین میدم ولی مارو این بالا تا فردا نزارین
لامصب ما دقیقا بالای بالا وسط آیفون بودیم حق داشتم بترسم خوب😖😫
از زبان ثمین= خب آقای نامجون فکر کنم دیگه باید برگردیم
نامجون:بله درسته
من( ثمین):فکر کنم اونا هم تو شهر بازی بهشون خوش گذشته پس به ا/ت زنگ میزنم که بیاد جلوی همون رستوران
اومدم زنگ بزنم که دیدم گوشیم شارژش تموم شد من( ثمین ): ای وای بر من
نامجون:آه اشکال نداره پیش میاد من زنگ میزنم به جیمین
من( ثمین):ممنونم
نامجون: الو........... سلام....... چییی.............. تو چرخ و فلک؟!........... یعنی چی تا فردا
انقدر نگران شدم که گوشیو از دست نامجون گرفتم زدم رو بلندگو بلند داد زدم فردا چی چیشده ا/ت حالش خوبه باهاش چیکار کردی لعنتییی
دیدم ا/ت با گریه میگه آجی من حالم خوبه ولی..... ولی میترسم هق هق هق
من( ثمین):چیشده...
موضوع رو جیمین برامون توضیح داد گفتیم که خودمونو تا نیم ساعت دیگه میرسونیم تقریبا ساعت نزدیکای ۷ بود که راه افتادیم
از زبان ا/ت= بعد از اینکه یکم آروم شدمو به خودم اومدم فهمیدم جیمینو بغل کردم خودمو از بغلش پرت کردم بیرون مثل جن دیده ها گفتم:وای چی.... چی... چیکار کردم😨ب... بب...... ببخ.... ببخشید😭
جیمین:چرا مثل جن دیده ها شدی چیزی نشده که فقط ترسیده بودی از قصد که اینکارو نکردی😕
از خجالت داغ داغ شده بودم گفتم : اگه اگه کمربندمو بسته بودم این..... اینجوری نمیشد😭
جیمین: وای چقدر قرمز شدییی نکنه تب داری😰
دستشو اوورد گذاشت رو صورتم گفت فکر کنم تب داری قلبم داشت از جاش کنده میشد صورتمو کشیدم عقبو از دستش جدا کردم گفتم:... ن.... نه.... به... به... خاطر...
جیمین:فکر کنم از ترس لکنت گرفتی.... چیز یعنی گرفتین
انقدر تند تند قضاوت میکرد ترسیدم چیز دیگه ایم بگه چشامو بستمو گفتم : وقتی خجالت میکشم این ریختی میشه😖
جیمین همینجوری هاج و واج نگام کرد گفت:هههه( خنده ی خجالتی😚) که اینطور ولی لازم نیست جلوی من خجالت بکشین😃
من:😅😅😅😅
از زبان جیمین= وای باورم نمیشه که از من خجالت میکشه اونم جوری که لپاش سرخ شده سکوت عمیقی بینمون ایجاد شد که با صدای ثمین از توی بلندگو سکوت از بین رفت به پایین که نگاه کردیم کسایی که به اونجایی که سوار شده بودن نزدیکتر بودنو پیاده کرده بودن
ثمین:ا/ت حالت خوبه؟
ا/ت: آجی ثمین من خیلی میترسم
ثمین: نترس عزیزم آقای جیمین پیشته😄
ا/ت:اخه من جلوی ایشون معذبم😖( ا/ت توی دلش: اه چرا اختیار زبونم از دستم در رفته( نویسنده:نشونه ی عشقه عزیز جانم🤓))
با این کلمش تصمیم گرفتم بیشتر خودمو تو دلش جا کنم تا دیگه معذب نباشه یا خجالت نکشه
از زبان ا/ت= ثمین و آقای نامجون باهامون حرف زدن یکم آروم شدم ولی نمیدونم چرا یه حسی بهم میگفت تا فردا همین جاییم😵تا اینکه یه نگهبان اومد پیش مرده بهش گفت :من معذرت میخوام شما مجبورید تا فردا اونجا باشین واقعا معذرت میخوایم جیمین یهو دادی کشی که منم گریختم گفت: یعنی چی یعنی یه نرده بان هم ندارین مارو بیارین پایین چرا به آنشنشانی زنگ نمیزنین😡
مرده:راستش نرده بونامون انقدر بلند نیستن نرده بونای آتشنشانیم انقدر ارتفاع ندارن واقعا عذر میخوایم😔 ثمین اعصابش بهم ریخته بود داشت با مرده بحث میکرد نامجون داشت ارومش میکرد منم که انگار یه سطل آب خنک خال کردن روم جیمینم همش عصبانیتشو میخورد
ثمین با بغض تو بلندگو گفت : آجی ببخشید نمیتونم کاری بکنم قول میدم اول صبح اینجا باشم
منم برای اینکه ناراحت نباشه: گفتم مشکلی نیست میتونی بری منم مشکلی ندارم
نامجون گفت:مراقب خودتون باشید منم تایید کردم اونا رفتن جیمین داشت با کلافگی به بیرون نگاه میکرد
من:ااممم مثل اینکه اینجا میمونیم
جیمین:ببخشید
من:واسه چی
جیمین:اگه من نمیگفتم بیایم شهر بازی اینجور نمیشد
من:نه .... نه اینطور نگین لطفا
جیمین: همش تقصیر منه ببخشید واقعا معذرت میخوام
انقدر داشت معذرت خواهی میکرد که اعصابمو خورد کرده بود منم از کلمه ی معذرت میخوام متنفر بودم بهش گفتم: لطفا دیگه کلمه ی ببخشید رو جلوی من به زبون نیارین من از این کلمه متنفرم🤯
جیمین:ببخش...... نه چیز..... هیچی
بعد اروم خندیدم اونم با خنده ی من خندید
از زبان نامجون=
من( نامجون ):اممم خوب خانم....
ثمین:لطفا با من راحت باشی منو ثمین صدا کنین
من( نامجون ): بله ببخشید خا..... نه ثمین هتل تون کجاست؟
ثمین:🏢 ( این آدرسه مثلا👈🏻🏢)
راه افتادیم
ثمین: ببخشید آقای نامجون میشه یه راهنمایی به من بکنین
من( نامجون): لطفا شماهم منو نامجون صدا کنین بله میتونید درمورد چی؟
ثمین: بله. امم خوب راستش هیچ کس نمیدونه که ما امروز با هم اومدیم سرقرار و قرار شده بود برای شام باهم برگردیم الان نمیدونم چه بهانه ای بیارم شما چیزی پیشنهاد نمیکنین؟
واقعا چیزی به ذهنم نمیرسیدم گفتم:اومممم خب شماهم نرید هتل
زدم کنار و ماشینو نگه داشتم گفتم :بیاید پیش ما
ثمین: آخه چیزه نمیشه کهه من با ۶ تا پسر تو یه خونه😅
من( نامجون ):اونجا یه اتاق خالی هست میتونید برید اونجا
از زبان ثمین= چاره ی دیگه ای نداشتم قبول کردم
وقتی رسیدیم خونشون رفتیم تو یکی که داشت دهان شوی قرقره میکرد تا منو دید کلش از دهنش ریخت بیرون( منظورش جینه😂) چپ چپ منو نگاه کرد منم یکم رفتم پشت نامجون
نامجون:لطفا دنبالم بیا تا اتاقتو نشون بدم منو برد تو یه اتاق گفت : میشه تا نیم ساعت اینجا باشی تا من موضوع رو براشون بگم؟
من( ثمین):ب..... با.... باشه
از زبان تهیونگ=نامجون دست یه دختررو گرفته بود برد توی اتاقی که خالی بود و برا مهمون گذاشته بودیمش من و اعضام با نگاهمون دنبالشون کردیم من و کوک از فوضولی رفتیم پشت در امروز جین فهمید که اون کار کار من بوده و منم برای جبران وقتی با هوپی رفته بودم خرید برای کوکی شیر موز گرفتم اونم باهام آشتی کرد گوشمون رو در بود صدا ضعیف بود بیشتر دقت کردم که ببینم چی میگن که یهو در باز شد خورد تو مخم کوکم هول کرد رفت مثل مونگولا به تابلوی بغل اتاق خیره شد
از زبان نامجون= شما دوتا شما دوتا واقعا کهه.....
شوگا: نچ نچ نچ خجالت بکشین
بعد یقشونو از پشت گرفت بردتتون پایین
هوپی:نامجون اون خانم کی بود؟
جین: نچ نچ نچ چرا به ما نگفتی دوست دختر داری
تهیونگ: نامجونااا نمیدونستم سلیقت انقدر خوب باشه😚😉
همچنان از زبان نامجون=
کوکی:اوووو نامجون پس برای همین تو این مدت چیزیو نشکسته
همه زدن زیر خنده منم گفتم :را.... راستش اولین قرارمون بود کهه....
کل موضوع رو براشون گفتم اونام قانع شدن
جین: خوب حالا چیزی خوردین ما که هنوز نخوردیم
من( نامجون ):آممم نه
شوگا:خوب برو صداش کن بیاد همه باهم بخوریم
من( نامجون ):.... با... باشه
هوپی و جین میزو چیدن
کوکی و تهیونگ دنبال فیلم میگشتن تا سرگم بشیم
شوگا هم داشت رو صندلی چرت میزد😑
رفتم ثمینو صدا کردم اومدو غذارو خوردیم اعضا سر میز همش زیر چشمی به ثمین نگاه میکردن که باعث میشد معذب بشه بعد از غذا نوبت ته ته بود که ظرفارو بشوره که ثمین گفت: من میشورم
جین:نه لازم نیست شما مهمونین
ثمین:اههه من اومدم خونه ی شماها بعد نمیشه که هیچکاری نکنم
تهیونگ از خدا خواسته باشه ای گفتو رفت
من( نامجون ): منم کمکتون میکنم
شوگا:خدا به دادمون برسه😂
بقیه هم خندیدن
از زبان جیمین= خدارو شکر قبل از سوار شدن نودل داغ گرفتم🤦🏻♀️
من( جیمین ):خووب بفرمایین
ا/ت: خیلی ممنون
کنار هم نود لو خوردیم کم کم داشت هوا سرد میشد که ا/ت از توی کولش یه پتو دراوورد جلوم گرف گفت:بیا کارآموز نباید سرما بخورن
من یکم به پتوی توی دست ا/ت خیره شدم بعد به خودش بگاه کردم که انگار داشت میلرزید اما لبخند ملیحی داشت که ارومم میکرد گفتم: نه من خوبم بندازید روی خودتون😃
ا/ت: نه نمیشه
من( جیمین):خب اینطوری نمیشه
از زبان ا/ت= یهو دیدم از جاش بلند شد کولم که سنگین بودو انقد جای خودش خوراکی هایی که گرفته بودم گذاشت جای خودش تا تعادل بهم نخوره خودش اومد پیش من نشست من گیج بهش نگاه کردم یهو پتورو از دستم کشید یه طرفشو انداخت رو من یه طرفشو انداخت روی خودش من یکم ازش فاصله گرفتم اما اون اومد چسبید به من سرمو گرفت گذاشت روی شونه ی خودش اومد دستمو گرفت که بکنه زیر پتو که گفت:ا/ت تو که از زبونم لال مرده هاام سرد تری😕
من داشتم از خجالت آب میشدم
جیمین :خجالت نکش ادم که انقدر خجالتی نمیشه
سرمو از روی شونش برداشتم یه لبخند زدمو به بیرون نگاه کردم فقط نور ماه روشنای ما بود کم کم خمار خواب شدم جیمین داشت با گوشیش ور میرفت
از زبان جیمین= داشتم با گوشیم ور میرفتم که یهو یه چی افتاد روی شونم دیدم که ا/ت عه گوشیمو گذاشتم کنار دیدم خواب خوابه آروم زمزمه وار گفتم:آدم آخه چقدر کیوت حتی تو خوابم کیوتو خیره کنندس نتونستم خودمو کنترل کنم سرمو بردم نزدیکشو پیشونیشو خیلی آروم بوسیدم منم سرمو آروم گذاشتم رو سرشو به خواب رفتیم
از زبان ثمین= بعد از شستن ظرفا رفتیم بیرون پیش بقیه همه پای تلویزیون منتظر ما بودن تا ما بیایم و فیلمو بزارن من و نامجون روی کاناپه نشستیم بقیه دراز کشیدن فیلمه دو سااعت بوود همه همون جا خوابشون برد سر تهیونگ روی شکم کوکی بود کوکیم سرش روی پای جین بود هوپیو یونگی سرشونو گذاشته بودن روی شونه های هم دیگه منم داشت خوابم میبرد اما مقاومت میکرد اما نامجون داشت با اشتیاق فیلم میدید گفتم:نگرانشونم بهشون زنگ بزنم( آروم گفت)
نامجون:شاید خواب باشن اگه بیدارشون کنی دیگه نمیتونن توی اون ارتفاع بخوابن
من( ثمین):اره راست میگی
ا/ت یه لحظه ام ذهنم بیرون نمیرفت مدام بهش فکر میکردم
از زبان نامجون= محو فیلم شده بودم آخه فیلمش عاشقانه بود که سر یه نفر افتاد روی شونم دیدم ثمین با خودم گفتم ببرمش توی اتاق ممکنه وقتی بیدار بشه معذب بشه بلندش کردم بردمش توی اتاق خوابش عمیق بود معلوم بود که حسابی خستس گذاشتمش روی تخت و پتورو کشیدم روش چند دقیقه ای بهش خیره شدم و سرمو آروم بردم سمت لباش بردم نزدیک تر.. با خودم گفتم که هنوز زوده که تو عوض کردمو پیشونیشو بوسیدم و رفتم بیرونو تلویزیونو خاموش کردمو رفتم توی اتاقم اعضا انقدر کیوت خوابیده بودن که دلم نیومد بیدارشون کنم
فردا......... 🌅
خوب اینم از این پارت اگه دوست داشتین لایک کنین😀😘
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
13 لایک
عالییییییییی ادامه بده عاجی...وگرنه با دمپایی جین میام تو خوابت شهیدت میکنم😀😐🍡
لطفا پارت بعد را بزار 🥺🙏
دهه تروخدا بزار پارت8رو
میدونی چقد گذشته؟
چرا دیگه ادامه نمیدی
پارت بعد پلیزززز
پارت بعد کو
پارت بعددد
خیلی عالیییی بود❤
پارت بعد لطفا🥺💋
عالیییییی بوددددد😍😍😍😍
پارت بعدی لطفاااا😎😋
مرسی😄😀💜💙
داره بررسی میشه😉