سلام عزیزان به پست من خوش اومدین. همونطور که از اسم پست معلومه، ما قراره یک سفر ویژه به سرزمین خیال داشته باشیم. تنها هزینهای که برای این سفر با پرواز ویآیپی نیازه، یک لایک کوچولو موچولوئه. کمربند خودتون رو بندید و آماده بشید برای پرواز.
نوشتن مثل یک سفر میمونه، سفری که از ذهن ما شروع میشه و با رسیدن به شهر کاغذ پایان پیدا میکنه. این سفر، از شهر رنگیرنگی خیال میگذره که درست مثل یک ایستگاه راهنما، مسافر رو به شهرهای دیگه راهنمایی میکنه و هر مسافری خودش انتخاب میکنه برای رسیدن به کاغذ از چه مسیری بگذره. یکی دوست داره از شهر ترس بگذره، یکی شهر خنده رو ترجیح میده و دیگری شهر تخیلی رو انتخاب میکنه. هر کدوم از این شهرها یک مسیرن که یک خاطره درست میکنن، یک لبخند ایجاد میکنن و یک زندگی رو تشکیل میدن. بعضی از این افراد دو یا بیشتر از این شهرها به دلشون میشینه و دوست دارن از چند مسیر عبور کنن. خوب این کار ممکنه؛ اما کار مسافر رو یکم سخت میکنه. با این حال، بیشتر مسافران دوست دارن چندتا از این شهرها رو به چشم ببین. هر مسافری برای هر سفری باید یک سری تجهیزات و اطلاعات داشته باشه تا گمراه نشه و نیازهاش رو برطرف کنه. مسافر سفر نوشتن هم باید برای این سفر طولانی خودش رو آماده کنه. نویسنده باید از مسیری که از اون میگذره، آگاه باشه و با استفاده از ابزارهای مورد نیاز بتونه خودش رو به مقصد برسونه؛ اما مهمترین چیز، نویسنده باید از مسیر لذت ببره و تلاش کنه بهترین بهره رو از مسیر ببره تا با دست پر به مقصد برسه. قبل از شروع بحث اصلی، این نکته رو هم متذکر بشم که این سفر برای افرادی که قصد نوشتن مقالههای علمی و یا کتابهای غیر داستانی رو دارن، مناسب نیست و شاید تنها بخشی که براشون مناسب باشه، اصول نگارشی باشه که در پستهای آینده نوشته میشه.
اولین موردی که میخوام در موردش صحبت کنم، سبک روایت و زاویه دید هست. قبل از خوندن ادامه متن، بهتره اول تصویر بالا رو بخونید تا با شناسه و تعداد شخص آشنا بشید. زاویه دید یک قصه، درست مثل یک دوربین فیلمبرداری میمونه و ما با اون دوربینه که میتونم داستان رو بفهمیم. ما باید بهترین دوربین ممکن رو انتخاب کنیم تا وقایع اصلی و پیامی که خواننده باید بفهمه رو متوجه بشه. دوربینهای ما چهارتا هستن: اول شخص مفرد یعنی من، دوم شخص مفرد یعنی تو، سوم شخص مفرد یعنی او، سوم شخص جمع و یا به عبارتی دانای کل. این رو هم بگم که در زبان فارسی مفرد به معنی یک نفر هست و جمع به معنای دو، سه و... نفر هست؛ اما در زبان عربی، مفرد به معنی یک نفر، مثنی به معنای دو نفر و جمع به معنای سه، چهار و... نفر هست که ما باهاش کاری نداریم و فقط با زبان فارسی سر و کار داریم. (امیدوارم متوجه بشید توی عکس چی نوشتم.)
در زاویه دید اول شخص مفرد، داستان از زبان یکی از شخصیتها روایت میشه که معمولا روایتگر، شخصیت اصلی و یا همون قهرمان قصه (که صرفا شخصیت مثبت داستان نیست) هستش. این نوع روایت دید محدودی داره و ما میتونیم از افکار و برداشت روایتگر با خبر باشیم. مثلا فرض کنید: وقتی وارد سالن شدم، صدای همهمه مثل موج، به سویم هجوم آورد. دستهایم لرزید و کاغذی که در مشت داشتم، سنگینتر از همیشه بود. همه نگاهها روی من بود؛ اما من فقط به یک صندلی خالی در گوشهای سالن خیره مانده بودم. همانجا که همیشه او مینشست. نفس نفسی کشیدم، کلمات روی کاغذ مثل پرندههای بیقرار در ذهنم پرواز میکردند. شروع میکردم، حتی اگر صدایم بشکند.
در زاویه دید دوم شخص مفرد، نویسنده مستقیم با مخاطب ارتباط برقرار میکنه همهچیز رو با *تو* روایت میکنه. در این روایت، فرد حس میکنه خودش شخصیت اصلی قصه هست و داره فلان کار رو انجام میده. مثل این میمونه که داری کسی رو وسط داستان هل میدی و میگی: بپر تو ماجرا! این سبک روایت به نسبت سه مورد دیگه کمتر مورد استفاده قرار میگیره و طرفدار کمتری داره: 🌱تو صبح بیدارشی و میری سراغ گوشی. میبینی شارژش صفره. تازه یادته دیشب شارژر رو زدی به پریز؛ ولی به گوشی نزدی. 🌱تو وارد راهرو تاریک میشی. صدای قدمها پشت سرت میاد. نفست تند میشه؛ ولی جرات نداری برگردی. 🌱تو نگاهش میکنی. لبخند میزنه و برای لحظهای فکر میکنی دنیا فقط همین قاب کوچیکه. زاویه دید دوم شخص مفرد، برای متنهای کوتاه، داستانهای تجربی و یا نوشتههای انگیزشی خیلی جواب میده. چون خواننده رو مستقیم وسط ماجرا میذاره و حس مشارکت میده.
حالا میریم سراغ زاویه دید سوم شخص مفرد. در این زاویه دید، راوی بیرون از داستان و درباره شخصیت ها با *او* و یا اسمشون حرف میزنه. خواننده دیگه مستقیم توی ذهن راوی نیست، بلکه از بیرون شخصیت رو میبینه. بخوام ساده توضیح بدم، در سوم شخص مفرد، راوی میگه: 📍او وارد اتاق شد، او فکر کرد، او ترسید و یا مثلا سارا وارد اتاق شد، سارا فکر کرد، سارا ترسید. این زاویه دید، رایجترین سبک در قصهها است؛ چرا که آزادی بیشتری برای روایت به نویسنده میده. با این حال این زاویه دید هم محدوده و فقط از افکار یک شخصیت خبر میده. 🌱علی وارد اتاق شد. کیفش را روی زمین انداخت و با خودش فکر کرد که امروز چقدر خسته است. 🌱نسترن در تاریکی قدم برداشت. صدای خش پشت سرش بلند شد و قلبش تندتر زد. 🌱سارا نگاهش را به او دوخت. لبخند کوچکی روی لبش نشست؛ اما در دلش طوفانی برپا بود. ما در این روایت هم تصویر بیرونی رو داریم و هم احساس درونی شخصیت.
حالا رسیدیم به زاویه دید سوم شخص جمع یا همون دانای کل. این زاویه دید یکی از قدرتمندترین و کلاسیکترین سبکهای روایت در داستاننویسیه. در زاویه دید دانای کل، راوی مثل یک خدای داستان عمل میکنه و همه چیز رو میدونه: افکار، احساسات، گذشته، آینده و حتی چیزهایی که شخصیتها خودشون نمیدونن. راوی میتونه بین ذهن چند شخصیت جابهجا بشه و تصویر بزرگ و کامل از داستان بده. معمولاً با *او* و یا اسم شخصیتها روایت میشه؛ ولی محدود به یک نفر نیست. در این سبک روایت راوی همزمان ذهن چند شخصیت و حتی حیوان رو هم میدونه : 🌱 علی وارد اتاق شد و با خود فکر کرد که امروز، روز سختی خواهد بود. در همان لحظه، سارا در آشپزخانه به این فکر میکرد که چرا علی همیشه دیر میآید. گربه هم روی مبل خوابیده بود و در خوابش موشهای خیالی را دنبال میکرد. 🌱او وارد خانه شد. بیخبر از اینکه سایهای پشت سرش حرکت میکرد. در همان لحظه، قاتل در ذهنش نقشهی فرار را مرور میکرد و پلیس در خیابان به دنبال سرنخ تازهای میگردد. دانای کل آزادی کامل میده؛ ولی خطرش اینه که اگر زیاد بین ذهنها بپری، خواننده گیج میشه؛ اما بهترین روش استفاده چیه؟ روایت دانای کل( سومشخص جمع) مثل یک دوربین پرندهست که همهجا میچرخه و همهچیز رو میبینه؛ اما چون خیلی قدرتمنده، باید با دقت استفاده بشه. به جای اینکه هر لحظه از ذهن همهی آدمهای داستان بگی، فقط چند شخصیت اصلی رو انتخاب کن. اینطوری خواننده گیج نمیشه و همچنان تصویر بزرگ رو میگیره. وقتی از فکر علی میری به فکر سارا، یک نشانه یا تغییر صحنه بذار. پرش ناگهانی باعث سردرگمی میشه. معمولا برای این کار چه تغییر راوی و چه تغییر زمان و مکان از (***) استفاده میشه. دقیقا سه ستاره، نه بیشتر و نه کمتر. مثلا در رمانهایی مثل ملت عشق که از دو راوی در زمانهای مختلفی شده، راوی دانای کل انتخاب خیلی بهتریه. به طور کلی، دانای کل برای رمانهای اجتماعی، تاریخی و یا فلسفی که میخوای یک نگاه جامع، به جامعه یا چند نسل داشته باشی، مناسبه. اگه بخوام در چند جمله خلاصه کنم، بهترین استفاده از دانای کل وقتی هست که میخوای چند شخصیت، چند زاویه دید و یک تصویر جامع رو کنار هم بیاری؛ اما باید با نظم و هدف باشه، وگرنه تبدیل میشه به آش شلهقلمکار!
رسیدیم به زاویه دید سوم شخص جمع یا همون دانای کل. این زاویه دید یکی از قدرتمندترین و کلاسیکترین سبکهای روایت در داستاننویسیه. در زاویه دید دانای کل، راوی مثل یک خدای داستان عمل میکنه و همه چیز رو میدونه: افکار، احساسات، گذشته، آینده و حتی چیزهایی که شخصیتها خودشون نمیدونن. راوی میتونه بین ذهن چند شخصیت جابهجا بشه و تصویر بزرگ و کامل از داستان بده. معمولاً با *او* و یا اسم شخصیتها روایت میشه؛ ولی محدود به یک نفر نیست. در این سبک روایت راوی همزمان ذهن چند شخصیت و حتی حیوان رو هم میدونه : 🌱 علی وارد اتاق شد و با خود فکر کرد که امروز، روز سختی خواهد بود. در همان لحظه، سارا در آشپزخانه به این فکر میکرد که چرا علی همیشه دیر میآید. گربه هم روی مبل خوابیده بود و در خوابش موشهای خیالی را دنبال میکرد. 🌱او وارد خانه شد. بیخبر از اینکه سایهای پشت سرش حرکت میکرد. در همان لحظه، قاتل در ذهنش نقشهی فرار را مرور میکرد و پلیس در خیابان به دنبال سرنخ تازهای میگردد. دانای کل آزادی کامل میده؛ ولی خطرش اینه که اگر زیاد بین ذهنها بپری، خواننده گیج میشه؛ اما بهترین روش استفاده چیه؟ روایت دانای کل( سومشخص جمع) مثل یک دوربین پرندهست که همهجا میچرخه و همهچیز رو میبینه؛ اما چون خیلی قدرتمنده، باید با دقت استفاده بشه. به جای اینکه هر لحظه از ذهن همهی آدمهای داستان بگی، فقط چند شخصیت اصلی رو انتخاب کن. اینطوری خواننده گیج نمیشه و همچنان تصویر بزرگ رو میگیره. وقتی از فکر علی میری به فکر سارا، یک نشانه یا تغییر صحنه بذار. پرش ناگهانی باعث سردرگمی میشه. معمولا برای این کار چه تغییر راوی و چه تغییر زمان و مکان از (***) استفاده میشه. دقیقا سه ستاره، نه بیشتر و نه کمتر. مثلا در رمانهایی مثل ملت عشق که از دو راوی در زمانهای مختلفی شده، راوی دانای کل انتخاب خیلی بهتریه. به طور کلی، دانای کل برای رمانهای اجتماعی، تاریخی و یا فلسفی که میخوای یک نگاه جامع، به جامعه یا چند نسل داشته باشی، مناسبه. اگه بخوام در چند جمله خلاصه کنم، بهترین استفاده از دانای کل وقتی هست که میخوای چند شخصیت، چند زاویه دید و یک تصویر جامع رو کنار هم بیاری؛ اما باید با نظم و هدف باشه، وگرنه تبدیل میشه به آش شلهقلمکار!
حالا میریم سراغ نوع روایت که در واقع همون چطور گفتن داستانه. زاویه دید مشخص میکنه از چشم کی میبینیم؛ ولی نوع روایت مشخص میکنه چطور تعریف کنیم. انواع روایت در نوشتن: ⭐روایت خطی داستان از نقطه A تا Z پیش میره و همه چیز به ترتیب اتفاق میافته. مثلا: 🌱سارا صبح بیدار شد و صبحانه خورد. به سر کار رفت و شب برگشت. ⭐روایت غیر خطی پرش زمانی، فلشبک یا فلشفوروارد که جذابیت و پیچیدگی اضافه میکنه. مثلا: 🌱سالها بعد، وقتی نویسنده مشهوری شد، یادش افتاد روزی مادربزرگش بذر تخیل را در ذهنش کاشت.
⭐روایت عینی فقط اتفاقات بیرونی رو نشون میده، بدون ورود به ذهن شخصیتها درست مثل یک دوربین فیلمبرداری. مثلا: 🌱او وارد اتاق شد. چراغ خاموش بود. گربه روی میز نشسته بود. ⭐روایت ذهنی پر از احساسات، افکار و برداشتهای شخصیتها. خواننده وارد ذهن شخصیت میشه. مثلا: 🌱او وارد اتاق شد و قلبش فرو ریخت. تاریکی مثل دشمنی قدیمی، به سویش هجوم آورد.
مهمترین نکتهای که باید متذکر بشم، هیچ زمانی و تحت هیچ زمانی نباید چند زاویه دید رو با هم ترکیب کنید. یعنی اینکه اگه از اول داستان با خودتون بگید من از زاویه دید اول شخص مفرد استفاده میکنم و از زبان سارا روایت رو انجام میدم، نمیتونم وسط داستان همزمان برم افکار علی و گربه رو هم بگم. در اینجا میتونیم در دفعات خیلی محدودی بیایم سه تا (***) بزاریم و بنویسیم مثلا علی و شروع کنیم از زبون علی ادامه داستان رو روایت کنیم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود خسته نباشی💘
میشه به پست آخرم سر بزنید؟مرسی🙏🏻