یک سری قصه هست که از رادیو های قدیمی پخش میشده من هم چنتا از تون هارو تو هر پست اینجا می نویسم
یک معجزه! ریحانه دختری بود که هر روز برای نگرانی مادرش کار می کرد حقوقش دیروز تمام شده بود و یک هفته هنوز تا حقوق بعدی مانده بود . به سمت خانه ی قدیمی یشان که در محله های پاچنار بود قدم برداشت و تا له کوچه ی چهل و هشت رسید !
دقیقا هم چهل و هشت سال از عمر خانه ی قدیمی یشان گذشته بود و مادرش حالا ۴۹ ساله بود و خودش ۲۱ ساله ، به سمت خانه یشان حرکت کلید را داخل قفل چرخاند و با باز شدن در بوی چوب نم خورده از حیاط خانه به مشامش رسید . وارد حیاط شد ، به راه پله های چوبی ی قدیمی نگاه کرد ، خیلی سال از زندگی یشان در آن خانه گذشته بود !
ریحانه وارد خانه شد و به وسایل خانه نگاه کرد اما تنها چیزی که دید چند فرش کهنه ، میز های خاک گرفته و صندلی های شکسته بود . دیگر نا نداشت نشست روی زمین و شروع کرد به گریه کردن ، نه از روی ناراحتی از روی خستگی! گریه کرد و گریه کرد طوری خیلی سریع خوابش برد.
ساعت حدودای هشت شب بود ، ریحانه در حالی که زانو هایش را بغل کرده بود خوابش برده بود که یکهویی صدا زنگ در رو شنید سریع خودش رو جمع و جور کرد و اومد در و باز کرد . وقتی در رو باز کرد مرد تقریبا قد بلند و مسنی رو دید که کلاه و بارونی ی کلاسیک و قدیمی ای پوشیده .
سریع به خودش اومد و پرسید : ((ببخشید شما چیکار دارید ؟)) مرد قد بلند ابروهایش را بالا انداخت و گفت : ((ریحانه خانم شمایید؟)) ریحانه کمی ترسید و گفت:(( ام بله کاری دارید؟)) مرد گفت:((یه بسته برای شما اورد )) ریحانه گفت:((ولی من که چیزی سفارش ندادم؟!)) مرد گفت : (( این بسته از طرف یک نفر که نمی خواد بدونید کیه برای شما اومده))
ریحانه کمی ترسید ، مرد بلند قد بسته رو کنار پله گذاشت و دور شد. ریحانه سریع بسته را برداشت و در خانه را بست ، خیلی ترسیده بود با خودش گفت نکنه ب.م.ب باشه ! نه بابا من کی هستم که حالا بخوان منو با ب.م.ب ، ب.ک.ش.ن ! خلاصه با ترس و لرز در جعبه را باز کرد داخلش یک پاکت سفید و یک حلقه ی نقره ای بود ، شبیه همونی بود که مادرش دلش می خواست داشته باشه.
ولی بجز خودش کسی از این موضوع خبر نداشت ! آروم پاکت رو باز کرد و دید که چهل میلیون وجه نقد داخل اون پاکت به همراه یک نامه هست . نامه رو باز کرد توش نوشته بود : برای خرج بیمارستان مادرتون و خرج های اضافی . ایندفعه اشک های ریحانه با شدت بیشتری روی زمین میریخت ولی ایندفعه از خوشحالی !
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
فرصت ؟
پارت دوم دوم !
بله میدم