بیوگرافی کامل ماری کوری
«ماریا سالومی اسکلودوسکا» در نوامبر 1867، در ورشو، پایتخت لهستان، به دنیا آمد. از همان کودکی، حافظه قوی و هوش سرشارش توجه همه را جلب کرده بود. او فقط ۱۶ سال داشت که در رقابتی علمی میان دبیرستانهای روسیه، مدال طلا گرفت؛ افتخاری که نشان از تواناییهای علمی کمنظیر او داشت.
پدر ماریا معلم ریاضی و فیزیک بود و بهشدت به تحصیل فرزندانش اهمیت میداد اما در سرمایهگذاری اشتباهی تمام پساندازش را از دست داد. این شکست مالی زندگی خانواده را تحتتأثیر قرار داد و ماریا ناچار شد در دوران نوجوانی برای تأمین مخارج خانواده و کمک به پدرش کار کند. او به تدریس خصوصی روی آورد و به کودکان و نوجوانان دیگر درس میداد؛ بیشتر ریاضی و علوم که در آنها ماهر بود و علاقه زیادی به آنها داشت، تدریس میکرد. زندگی ماریا بهشکل دیگری هم تحتتأثیر قرار گرفت؛ مادرش که او نیز معلم بود، وقتی ماریا فقط ۱۰ سال داشت، از دنیا رفت. این فقدان تلخ و شرایط سخت مالی، او را زودتر از همسالانش با دشواریهای زندگی آشنا کرد و روحیهای قوی به او داد که بعدها او را در مسیر علمیاش یاری کرد.
لهستان آن زمان تحت تسلط روسیه بود و در میانههای انقلاب جنبش زنان به سر میبرد. بااینکه ماریا نمرات عالی گرفته بود، بهدلیل قوانین روسها مبنیبر محرومیت زنان از تحصیل در سطوح عالی، از ورود به دانشگاههای لهستان منع شده بود. به همین دلیل، او همراه خواهرش، «برونیا»، در دانشگاه زیرزمینی ورشو فعالیت میکرد. این دانشگاه معروف به «دانشگاه شناور» بود. گروهی از روشنفکران لهستانی بهمنظور آموزش غیررسمی و مخفیانه آن را راه انداخته بودند و به زنانی مانند ماری این فرصت را میدادند به تحصیل ادامه دهند.
پس از مدتی، ماریا با اندوخته مالی که از تدریس به دست آورده بود، به خواهر بزرگترش کمک کرد به پاریس برود و در رشته پزشکی تحصیل کند. آن زمان، ماریا هنوز در لهستان بود و برای حمایت مالی از تحصیل برونیا، کنار تحصیل خود، تدریس خصوصی میکرد. چند سال بعد، برونیا که تحصیلاتش را در فرانسه به پایان رساند، از ماریا حمایت کرد تا او نیز به پاریس برود و رؤیای علمیاش را دنبال کند.
مارس 1890، ماریا نامهای از خواهرش دریافت کرد. او در نامهاش نوشته بود قصد دارد با دانشجوی پزشکی به نام «کازیمیر دلوسکی» ازدواج کند و پس از اتمام تحصیلاتش، به لهستان بازگردد. همچنین گفته بود ماریا میتواند تا یک سال دیگر به پاریس برود و در دانشگاه سوربن ثبتنام کند و نیز سال اول و دوم را در خانه خواهرش بماند. ماریا باور نمیکرد رؤیایش به حقیقت پیوسته باشد. برونیا و کازیمیر تصمیم گرفتند پس از اتمام تحصیلات برونیا، در پاریس بمانند؛ بهاینترتیب، مانیا میتوانست یک سال دیگر به پاریس برود. در این مدت، او به کارش ادامه داد و همچنان در کلاسهای دانشگاه شناور شرکت کرد.
سرانجام نوامبر 1891 و در 24 سالگی، ماریا راهی پاریس شد. او پس از اقامت در خانه خواهرش، راهی سوربن شد. هنگام ثبتنام در دانشگاه، نام ماریا به زبان فرانسه، به «ماری اسکلودوسکا» تغییر کرد. ماری چند ماه اول را در خانه خواهرش سپری کرد اما بهزودی متوجه شد این زندگی مناسب او نیست. فاصلهای که باید روزانه طی میکرد تا به دانشگاه برسد، حدود یک ساعت بود و این امر وقت و انرژی زیادی از او میگرفت. بهدنبال فضایی آرامتر برای مطالعه و صرفهجویی در زمان رفتوآمد، ماری تصمیم گرفت اتاقی نزدیک دانشگاه اجاره کند. پس از جستجوهای بسیار، موفق شد اتاق زیرشیروانی کوچکی در ساختمانی قدیمی پیدا کند. ژوئیه ۱۸۹۳، ماری موفق شد مدرک کارشناسیارشد خود را بهعنوان دانشجوی برتر در رشته فیزیک دریافت کند. او همان سال، تحصیلاتش در رشته شیمی را آغاز کرد و سال 1894، موفق به کسب مدرک کارشناسیارشد در این رشته شد.
او بعد از دریافت 2 مدرک فیزیک و شیمی از دانشگاه سوربن، سال ۱۸۹۴ میلادی عازم لهستان شد با این امید که بهعنوان استاد در دانشگاه کراکف مشغول به کار شود اما تلاشش برای تصدی چنین سمتی به جایی نرسید و علت هم فقط یک چیز بود: او زن بود! ماری کوری و پیر کوری اولین بار اوایل ۱۸۹۴ ملاقات کردند. آن زمان، ماری روی خواص مغناطیسی انواع مختلف فولاد پژوهش میکرد. این پروژه به درخواست شرکت «تشویق و ترویج صنایع ملی» انجام میشد و نیازمند تجزیه برخی سنگهای معدنی و جمعآوری نمونههایی از فلزات مختلف بود. اما ماری با کمبود آزمایشگاه مناسب برای این تحقیقات مواجه بود. او این مشکل را با یکی از دوستانش به نام «کوالسکی» که استاد فیزیک دانشگاه بود، در میان گذاشت. کوالسکی با پیر کوری آشنا بود و از کارهای او درزمینه مغناطیس اطلاع داشت. تصمیم گرفت ملاقاتی بین ماری و پیر ترتیب دهد تا ماری بتواند از تجربیات او بهرهمند شود.
پس از این ملاقات، پیوندی عمیق بین این دو پژوهشگر شکل گرفت و آنها مرتب یکدیگر را ملاقات میکردند. با گذشت زمان، پیر از ماری خواست برای همیشه در فرانسه بماند و با او ازدواج کند. آن زمان، ماری ۲۶ ساله و پیر ۳۵ ساله بود. ماری بعد از نخستین ملاقاتش با پیر احساساتش را اینطور توصیف کرده است: «به نظر از من خیلی کوچکتر بود اما 35 ساله بود. با ظاهری درهمریخته و کمی سراسیمه مقابل قامت بلند او سر جایم میخکوب شده بودم و مدهوش چشمانی شدم که به من خیره شده بودند. صدای آرام، سادگی بیهمتا و لبخند ملیحی که بر لب داشت، اعتمادبهنفس زیادی به او داده بود. طولی نکشید سر صحبت را بازکردیم و صحبتمان گل انداخت؛ موضوع بحث پرسشهایی علمی بود که دوست داشتم نظرش را درمورد آنها بدانم.»
خب امیدوارم خوشتون اومده باشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!