چرا؟🥲🙂↕️
سلام به این پست خوش اومدی 🎗حمایت از اکانت یادت نره.🥺💝
انگار انسان طوری ساخته شده که تا وقتی چیزی رو داره، نمیتونه واقعاً ببینهش. حضور، همیشه ساکته؛ غیبت، فریاد میزنه. ما عادت میکنیم به داشتن، درست مثل نفس کشیدن. هیچکس هر بار که هوا رو توی ریههاش میکشه، بهش فکر نمیکنه — تا روزی که نفسکشیدن سخت میشه. اونوقت تازه میفهمیم چقدر ساده و در عین حال، چقدر حیاتی بوده.
وقتی چیزی یا کسی همیشه کنارمونه، ذهنمون اون رو “بدیهی” فرض میکنه. بهش فکر نمیکنیم، چون مطمئنیم هست. اما نبودن، این اطمینان رو از بین میبره. نبودن، ناگهانیه، تیز و دردناک. یه جای خالی میذاره که پر نمیشه، چون دقیقاً به اندازهی “بودنِ” اون چیز تراش خورده. اون موقع تازه مغز شروع میکنه به بازسازی لحظهها، بوها، صداها، لبخندها... تا شاید چیزی از دست رفته رو دوباره بسازه، ولی نمیتونه. و همین ناتوانی، اسمش میشه دلتنگی.
شاید علت اصلیش اینه که انسان همیشه دنبال چیزهای “بیشتر”ه. وقتی چیزی رو داره، فکر میکنه هنوز کامل نیست. وقتی از دستش میده، تازه میفهمه اون “همینِ حالا”ی ناقص، خودش کمال بوده. اما فهمیدن همیشه دیر میرسه. شاید چون درد، معلمیه که فقط بعد از پایان کلاس سر میرسه. از دید روانشناسی، مغز به تکرار حساسیتش رو از دست میده. وقتی چیزی برامون تکراری میشه، مغز دیگه هیجان اولیه رو احساس نمیکنه. ولی وقتی از دستش میدیم، اون سکوت ناگهانی باعث میشه دوباره همهی خاطرات با شدت برگردن؛ مثل صدایی که وقتی خاموش میشه، تازه میفهمی چقدر بلند بوده.
اما شاید ما همیشه قرار بوده اینطور باشیم. شاید قرار نبوده تا وقتی چیزی رو داریم، قدرش رو بدونیم؛ چون زندگی با ندانستن معنا پیدا میکنه. ما با از دست دادن رشد میکنیم، با دلتنگی میفهمیم، با حسرت انسانتر میشیم.
در نهایت، از دست دادن دردناکترین راهِ یاد گرفتنه. اما گاهی تنها راهه. چون تا وقتی چیزی رو از دست ندادی، نمیفهمی چقدر باهاش زنده بودی.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
چقدر خدب بود پستت😭😭🛐
مرسیییی🎸🥺
خیلی خوب بود عالییییی🛐
مچکرم🎀🥺