دیوار مقوایی قسمت چهارم

تا کی می‌شود در پشت دیوارهای مقوایی پنهان شد؟

نفر دوم روی برمیگرداند و با خنده میگوید:چی کار میکن.. تا می خواست حرفش رو کامل کنید میو نفر دوم را روی زمین می اندازد و محکم نگهش میدارد.محکم میگوید:برای اولین بار، لقمه ی بزرگتر از دهنت را در دهان‌گذاشتی! زن نزدیک میشود و میگوید:میو سان ولش کن بریم.وقتی مص▪︎لح نیست،پس خط▪︎ری ندارد.

میو او را رها کرد و پیش زن رفت.نفر دوم از زمین نمیتوانست بلند شود.میو دوید و با نگرانی گفت:یامادا سان!تومیوکا...تومیوکا تو خطره! زن دست رو قلبش گذاشت و گفت:یعنی..یعنی چی؟ میو دست زن را گرفت و گفت:دوتا بودن.اون یکی الان... زن دوید و گفت:میو سان!بدو! نباید تومیوکام آسیبی ببیند.

آن طرف آقای یامادا(پدر تومیوکا)به سمت تومیوکا آمد و با عصبانیت گفت:از من انتظار داری این را خودم جمع کنم؟ تومیکا دستانش میلرزید.بلند شد و با بغض گفت:من...من هیچ وقت ازت انتظار زیادی نداشتم.این هم انتظار نیست،کاری هست که خودت..خودت کردی. پدر تومیوکا دستانش را بالا آورد.تومیوکا عقب کشید و گفت:تهد▪︎یدم میکنی؟حتی اگه بگی پسرم بی مع▪︎رفت بود،بهتره بقیه بگن که اون شریک... پدر تومیوکا خنده ی تلخی کرد و گفت:هنوز نمیدانی برای اینکه ضربه نخوری باید دستم را بگیری نه عقب بکشی؟

تومیکا اشک ریخت و با صدای آرام گفت:هیچ وقت به من یاد ندادی چطور باید از خودم دفاع کنم. پدر با خشم گفت:پس...پس الان به تو بده▪︎کار شدم؟من جان آن مرد را به خاطر تو... تومیکا حرفش را قطع کرد و گفت:اگه میم▪︎ردم بهتر از این بود که برای زنده موندنم جان دیگری گرفته شود.

صدای ج▪︎یغ دختری شنیده شد.میو با دستان لرزان اشک ریخت و گفت:تومیوکا...تومیوکا تو...تو که اینکار را باهاش نکردی؟نه؟ تومیوکا به سمت میو و مادرش رفت و با جدیت گفت:هیچ وقت به همچین کاری دست نزدم و نخواهم زد. مادر تومیکا به آقای یامادا نگاه کرد و به سمتش رفت.با عصبانیت گفت:نمیزارم زندگی پسرم رو با گند کاری هایت خراب کنی!... پایان