اینو به خاطره حمایت از یک دوست خوب نوشتم.
از زبون هلینا ) توی اتاق سرد و تاریکم نشسته بودم . داشتم مسائل ریاضی رو که خانم تامسون بهمون داده بود رو حل می کردم . اما ذهنم پیش سه سال پیش بود فلش بک سه سال پیش = به همره مامان . بابا و برادرم توی دادگاه بودیم . من به پهلوی بابام چسبیده بودم و به رای دادگاه گوش می دادم . قاضی گفت که منو برادرم قراره پیش مامانمون بمونیم . اشک توی چشمام حلقه زد . با بابا رفتیم بیرون بغلم کرد و خیلی سریع و مختصر گفت =دلم برات تنگ می شه . من که چهار سالم بود با گریه ازش خواستم که پیشش بمونم ولی اون ...... نمی تونستم باور کنم .... اون گفت که نمی تونیم همو دیگه ببینیم . گفت نمی تونیم با هم زندگی کنیم . سعی می کردم جیغ نزدنم . سعی می کردم خودمو به در و دیوار نکوبونم .سعی می کردم به صورتم چنگ نزنم . مامان اومد و منو با حالتی خشن از پدرم جدا کرد . پدری که از روزی که به یاد دارم پیشش بودم و حتی برای یک ثانیه هم ازش جدا نشدمه . شب بود توی تختم دراز کشیده بودم به تخت پدرم که خالی بود نگاه می کردم با صدای خفه ای هق هق گریه می کردم تا حالا تنها نخوابیده بودم .
احساس می کردن بغضی که توی گلومه تا ابد قراره همراهم باشه . یعنی چی میشد . یعنی ممکن بود دوباره بتونم بابا رو ببینم .... یعنی ممکن بود . واقعا اون تنها کسی بود که می تونستم کنارش باشم و زندگی کنم حال ) تا به خودم اومدم دیدم برگه مسائل ریاضی کلاس نهمی که جلوم بود توی اشک غرق شده . خواستم دستمو بلند کنم که اشکامو پاک کنم که دستم به پایه چسب گیر کرد و خ.ر.ا.ش بزرگی روی دستم درست شد تو حالی که دستام می لرزید اونو بالا آورم. روی دستام پر از جای ز.خ.م بود همه انگشت های کوچیکم روشون چسب بود . بدون هیچ واکنشی خیلی آروم دستمو پاک کردم و اونو لای چسب زخمی پیچوندم .
و راستی یادم رفت بگم اسمم هلینا س ۷ سالمه می رم کلاس نهم یه برادر دارم ۲۵ سالشه و مادرم. من با اونا زندگی می کنم چون مادرم از پدرم جدا شده
صدای مادرم از طبقه پایین اومد که با همون لحن خشن و بی روحش می گفت =بیاین پایین غدا بخورید . نا نفرت و کینه اینا رو به زبون م یاوری بعضی موقع با خودم فکر می کنم کاش می دنستم بابا م الان کجاست . حالش خوبه یا چی ... حداقل بدونم زنده س
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سناریو شانسی!!(کیپاپ ver) (بررسی)
اگه کسی ناظره منتشرش کنه🫠✨✨
یبار منتشر شده بود ولی شخصی شده بودد😭
ممنون میشم اگه کسی ناظره منتشرش کنه🌷✨🎀😅
مایل به پارت های بعدی
حتما
همین که رسیدم اسلاید سه سریع کامنتارو باز کردم
مرسی
فکر نمی کردم خوب باشه
خب...چطوری هفت سالشه بعد کلاس نهمه...بعد قلمت رو باید بهتر کنی شبیه فن فیکای فیسگونه، به علاوه ی اینکه حالت داستان هم همچین خوب نیست...امیدوارم بهترش کنی🌚💔
ویسگون*
چشم بهتره ش می کنم خیلی هول هولی نوشتم
به خاطر اینکه مدرسه رو زود تر شروع کرده و درسام خیلی خوبه دیگه کلاس اول نموند دیکه
هول هولی بوده خب عیب نداره...🌚✅💔
ولی بازم منطقی نیست هفت سالگی کلاس نهم باشه چون کمترین رده سنی ممکن برای کلاس نهم ۱۴ عه و پایین تر قبول نمیکنن...🌚💔
من خودم ۱۲ سالمه می رم کلاس نهم
عجب...🌚💔
پارت بعدد
عالیی ❤🛐
مرسییی
سنش رو نگرفتم
کلاس نهم میره؟ بعد چند سالشه؟
هفت سالشه
از این درس خوناس