از اولین باری که دیدیمش،ده سال گذشته بود. او دیگر هری پاتر جوان که در راه رو های هاگوارتز راه میرفت و با هر قدمش دردسری به بار می آورد نبود.او بالغ شده بود و این یعنی کابوس طرفدارانش آغاز شده بود.
از روز اول که نمیدانست چطور چوب دستیاش را به دست بگیرد تا همان روزی که ولدمورت را شکست داد،از روزی که نمیدانست چگونه به سکوی ¾9 برود تا روزی که پسرش را راهی هاگوارتز کرد،روزی که دوست های جدید پیدا کرد تا همان روزی که مجبور به خداحافظی ابدی شد،در همه آن روز ها ما کنارش بودیم،اما حالا...
حالا دگر کسی در راه رو ها راه نمیرود،تابلو ها خالی شده اند،هیچ کسی در دستشویی متروکه دخترانه معجون درست نمیکند،دیگر دانش آموزی به بخش ممنوعه کتابخانه نمیرفت.هگرید دیگر حیوانات را در خانه اش نگه نمیدارد.حالا دگر دلمان برای کابوس صورتی هاگوارتز هم تنگ شده است
کوچه دراگون حالا هیچ رهگذری ندارد،کسی در شوخی فروشی برادران ویزلی دنبال معجون عشق نمی گردد،بانگ گرینگاتس دیگر امن ترین بانک نیست.
شاید ولدمورت شکست خورده باشد،شاید جادوگر ها نجات پیدا کرده باشند و یا شاید هاگوارتز هنوز سالم باشد،اما برای ما،همه آنها مرده اند.چرا که دیگر کلاه گروه بندی از خودش نا امید شده،پروفسور مکگانگال دلش برای دوستانش که در جنگ کشته شده بودند تنگ شده،هری پاتر فارغالتحصیل شده و هاگوارتز سیاه و سفید شده. بله،شاید بعضی ها هنوز منتظر قسمت جدید هری پاتر باشند،اما یک لحضه فکر کنید،هاگوارتز بدون هری؟میز غذا بدون رون؟کلاس درس بدون هرماینی؟وحشتناک است. پایان هری پاتر چهارده سال پیش آغاز شد و هنوز هم کسی نتوانسته این آغاز را به فرجام برساند
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیـــــی بود
آههههههههه
خسته نباشی
قربونت
🥰🥰
فقط میتونم آه بکشم.
فوقالعاده بوووود😝
عالی بود♥
ممنون عشقم