
نمیخام اسپویلتون کنم، این داستانیه که جدیدا دارم مینویسم و امیدوارم ازش لذت ببرید★
*مایکل* : چشمانم را باز کردم...نور آفتاب از بنجره میله دار کوچک به چشمانم میخورد، بانداژ های شدیدی را روی شانه ام حس میکردم، میتوانستم درد را حس کنم...من کجا بودم؟ آرام روی تخت نشستم ، درد در بدنم فریاد میکشید، به اطراف نگاه کردم و متوجه دختر کوچولویی شدم که سرش را از گوشه در به داخل آورده و نگاه میکند، اما وقتی متوجه من شد سریع خود را قایم کرد مایکل:لازم نیست بترسی...کاری به کارت ندارم... **دختر کوچولو وارد اتاق شد، لباسی پاره پاره و سفید ولی بلند اما خاکی و خ*نی به تن داشت، میشد کب*ودی های زیادی رو روز دست و پاهایش دید، بیشتر به دختر نگاه کردم...موهای سفید داشت که خیلی بلند بودند و چشمانش هتروکرومیایی بود...یکی سبز و دیگری آبی...آرام کنار تختم ایستاد و با آن چشمانی که مانند بهشت بود به من خیره شد...
سلام آقاهه... **اولین جمع ای که بهم گفت...آقاهه؟عجیب و کمی خنده دار بود، جواب دادم: سلام کوچولو... **بهم خیره نگاه کرد و گفت: به ز*ندان بزرگ ما خوش اومدی **زندان؟چی؟...اوه...آره یادم اومد...ما توی ج*نگ بودیم....در آخرین لحظه تیر به شانه من خورد و من از درد بیهوش شدم و...انگار الان زندانی ژاپنی ها شدم... **به دخترک نگاه کردم و گفتم: تو چرا اینجایی؟ **دختر بهم گفت: منم مشل تو ژندانی شدم، قبلا ی بار اژ اینجا فلال کلدم ولی خب باژم فلقی نمیکنه...اونا منو پیدا میکنن... **دندان های شک*سته دخترک در دهانش مشخص میشد، میشد فهمید چرا اینجوری صحبت میکنه، دستمو با تردید بردم جلو و آروم سرشو نوازش کردم، پرسیدم: تو اجازه داری بیای اینجا تو اتاق مجروهین؟ **دختر کوچولو گفت: ژندانی ها اجاژه دالن هلجا بلن بجژ اتاق مدیل و رییش ها...البته...اجاژه ندالیم بلیم حیاط **کمی بهش خیره شدم، بعد گفتم: اسمت چیه کوچولو؟... **خیره بهم نگاه کرد... +:اسمم لو یادم نمیاد -:چرا؟ +وختی چهارشالم بود اودم اینجا و اژ اون موقع همه بهم میگن ژشت و لاغرمردنی، واشه همین اسممو یادم نیشت...
**با ناراحتی بهش نگاه کردم... تو چند ساله اینجایی؟... **دختر کوچولو با انگشتانش شروع به حساب کردن کرد... الان هشت شالمه...پش...فکر کنم چهارشاله.... -:چرا آوردنت اینجا؟ +:چون میخواشتم فلال کنم بلم ی کشول دیگه -:فرار؟...اونا حتی به تو هم رحم نکردن...خب...میخای برات ی اسم انتخاب کنم؟... +: اشم؟؟؟یعنی بعدش دیگه بهم نمیگن ژشت؟ -: البته که نه.... +:پش انتخاب کن -: خب تو ظاهر منحصر به فردی داری و اسمت هم باید منحصر به فرد باشه...پس...نظرت درمورد....اوممم....کاسانه...کاسانه چطوره؟؟؟ +:کاشانهه...خیلی...قشنگهه... **کاسانه لبخندی شیرین با اون دندون های نصفه و نیمه اش بهم تحویل داد...
ادامه دارد...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)