این یک داستان نه درباره ی من درباره ی کاراکتر همون کاپیتان دانیال امیدوارم لذت ببرید اگهدخواستید بگید پارت دو رو هم بسازم
داستان توی یک پاساژ بزرگ شروع میشه این پاساژ پر از گیم بود و هر شب گیمر ها جمع می شدند تا مسابقه بدهند
توی یکی از این فروشگاه ها که لوازم گیم گرون میفروختند پسری با برادرش به اسم های دانیال و کیریپر(همون ماینکرفت)با هم زندگی میکردند برادر کوچکتر که به خاطر گیم مورد علاقه اش لقب خود رو کیریپر گذاشت بود گفت...
کریپر:هی دانیال همه ی تیم های اینجا سه نفرن ما دو تای خواهشا یکی دیگه هم بیار تو تیممون دانیال: پوستر گذاشتم هنوز کسی نیومده همین لحظه در باز شد
یک دختر اومد تو و گفت:برای آگهی اومدم دانیال:سلام خب ... خوش اومدی بیا یک نمونه کار نشونمون بده
دختر: باشه دانیال رفت و بازی الدرینگ رو گذاشت دختر نشست پای دستگاه و واقعا قدرت گیمش عالی بود دانیال و کریپر که افتاده بودن تو ظرف عسل به دختر گفت خب تو عضو هستی
دانیال: خب حالا اسمت چیه همکار؟ دختر:جرجینا دانیال خب جرجینا امروز یه مسابقه داریم میتونی بیای بازی؟ جرجینا:آره
۴ ساعت بعد... خب بچه ها امروز دوتا تیم داریم که میخوان باهم بازی کنن تیم ۱ دراگون ها به کاپیتانی دانیال تیم۲ آتشین ها به رهبری پادشاه آتیش
بازی شروع شد تیم دراگون ها جلو افتاد با قدرتی که اون سه نفر داشتن مگه میشه نبرن تیم آتشین ها عصبانی بود اما کار از کار گذشته بود
یک ماه گذشته و تیم دراگون ها بالا جدول بود و بهترین بود دانیال مغازه رو بست و رفت سمت خونه تو راه بازگشت دید جرجینا داره میره سمت یک کوچه
دانیال خوشحال شد و گفت: هی جرجینا هی جرجینا جرجینا صدای دانیال رو نشنید دانیال دنبال جرجینا رفت و وقتی رسید به اون کوچه تنگ جرجینا رو ندید! یه پرتال عجیب دید آروم رفت داخلش
دید جرجینا با لباسهایی عجیب آنجا وایساده جرجینا برگشت و تا دانیال رو دید تعجب کرد و با نارحتی گفت تو اینجا چیکار میکنی؟
دانیال : من؟ خودت اینجا چیکار میکنی؟ جرجینا : باشه! باشه! اینجا یه دنیای متفاوت اما شبیه زمینه و ما میتونیم به دنیای شما پورتال باز کنیم و من اینجا شاهدخت هستم
جرجینا:خب بیای بریم قلعه تا ببینم چیکار میتونیم بکنیم کمی بعد..... پادشاه:سلام دخترم خوبی این آقا کیه؟ جرجینا آروم رفت سمت پدر و قضیه رو گفت پادشاه: خب باشه ولی مادرت اگه بفهمه میکشتت
جرجینا: باشه بابا! باشه! بهم بگو بنظرت چیکار کنم اون آدم خوبی پادشاه: خب میتونی بگی محافظ شخصیته و داره آموزش میبینه جرجینا لبخند زد و گفت : ایده ی مهشری بعد روبه دانیال کرد گفت: قبول می کنی؟
دانیال: خب فکر کنم آره
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانت جالبه ولی تا حدی حس میکنم مبهمه. امیدوارم توی پارت های بعدی به سوالام جواب داده بشه. ✨
یه چیزی بهت بگم
من ۵ بار همه ی تستا تو خوندم عاشق تستات بودم
خوشحالم تونستم با کسی که آرزو شو داشتم صحبت کنم
نزدیک من بیلدرهای زیادی نیست
داستانم
ممنون✨
توی ادامه داستان به سوالات جواب
میدم راستی عضو کشتی ماجراجویی شدی؟
تو چارلی اسمتو بزار
باشه.
من جورجیا ام❤🎮
اسمت جرجینا هست؟
یا از کاراکتر خوشت اومده
ادامشو بسازم؟
داستانو خودم طراحی کردم اگه بشو تو چارسو عکس جرجینا رو میزارم
سلیقه ام مثلشه
اگه عکس بزاری خیلی بهتر میشه
می خوای ادامشو بسازم؟
با عکس