
سلامممم من برگشتم با قسمت 5 اگه قسمت های قبل رو نخوندید اول اون هارو بخونید?? راستی شرمنده بابت اینکه یکم دیر شد???
مرینت شب خوابید و صبح بیدار شد که بره مدرسه وقتی داشت لباس میپوشید همش به حرفای آدرین فکر میکرد و انقدر ناراحت شد که نزدیک بود گریش بگیره اما خودشو کنترل کرد و گریه نکرد بالاخره آماده شد که بره مدرسه?
وقتی که به مدرسه رسید اولین کسی رو که دید آدرین بود اما خب به روی خودش نیاورد و سریع از کنارش رد شد و رفت تو کلاس و منتظر خانم بوستیه شد?
خانم بوستیه وارد کلاس شد و به همه سلام کرد و بچه ها در جوابش گفتند: سلام خانم بوستیه) بعد از اینکه چشم خانم بوستیه افتاد به مرینت گفت: مرینت!! خوشحالم که میبینمت من و تمام بچه ها نگرانت بودیم خوشحالم که حالت خوبه?? الان بهتری؟؟) مرینت گفت: بله خانم بوستیه فقط یه سردرد کوچولو بود لازم نبود که ابنقدر نگران بشید نمیخواستم نگرانتون کنم?) بعدش هم یک لبخند بسیار زیبا تحویل خانم بوستیه داد?? خانم بوستیه گفت: خب خداروشکر بهتره که دیگه برگردیم سر درس??
اما قبل از اینکه خانم بوستیه درس رو شروع کنه آدرین جلوی همه ی کلاس گفت: مرینت ما هممون نگرانت بودیم چرا جواب پیامامو نمیدادی؟؟ مرینت که خجالت کشیده بود بلند شد و گفت: اممممم ..... امممم.... من جواب دادم حتما گوشیم نشکل پیدا کرده که پیامام نیومد?) بعد هم اخم کرد و به خانم بوستیه نگاه کرد و منتظر شروع درس شد خانم بوستیه به آدرین گفت که دیگه بس کنه چون میخوایم درس رو شروع کنیم
بعد از اینکه درس دادن خانم بوستیه تموم شد زنگ تفریح خورد و تمام بچه ها از کلاس بیرون رفتن تا خوراکی بخورند و بازی کنند آلیا سریع اومد پیش مرینت تا باهاش صحبت کنه آلیا گفت: مرینت تو هیچ وقت چیزی رو از من پنهان نکردی ولی الان احساس میکنم داری یه چیزی رو از من پنهان میکنی لطفا همه چیز رو به من بگو?? مرینت گفت: ببین آلیا من همه چیز رو به تو گفتم اما تو باور نکردیشون) آلیا گفت: ببینم نکنه منظورت اینه که آدرین واقعا لایلا رو دوست داره؟؟? مرینت گفت: چرا دقیقا منظورم همینه) بعد هم با گریه از آلیا دور شد??????
آلیا توشُک بود و نمیتونست حرف بزنه یا فکر کنه اما سریع رفت دنبال مرینت تا آرومش کنه و دلداریش بده?? همه جارو دنبال مرینت گشت اما پیداش نکرد اما همینطوری یهویی فکر کرد شاید تو دستشویی باشه و وقتی رفت اونجا دید که بلههههه مرینت تو دستشوییه
رفت که باهاش صحبت کنه اما مرینت گفت : آلیا ازت خواهش میکنم منو الان تنها بزار میخوام یکم تنها باشم??? آلیا گفت: مرینت بزار پیشت بمونم. اما بعدش گفت: باشه من میرم اما باید زنگ بعد باهام حرف بزنی دوست ندارم اینطوری ببینمت ?? مرینت: باشه آلیا ممنون که اینقدر مهربونی خیلییی دوستت دارم) بعد هم محکم آلیا رو بغل کرد????
وقتی که تو دست شویی بود همش گریه کرد با اینکه فقط 10 دقیقه اما براش خیلی طولانی گذشت و اینقدر گریه کرد که دیگه نفسش بالا نمیومد همون موقع متوجا یه آکوما شد که داشت بهش نزدیک میشه تیکی سریع بهش گفت: مرینت فقط به خودت مسلط باش و نزار که آکوما کنترلت کنه تو از پس تمام مشکلاتت بر میای من اینو مطمئنم??? مرینت نذاشت که آکوما کنترلش کنه اما هنوز هم ناراحت بود...
امیدوارم که خوشتون اومده باشه نظرات هم فراموش نشه ممنون بابت نظرای خوشگلتون واقعا ممنونم که تست های منو حل میکنین از همتون ممنونم و خیلیییی دوستون دارم????
ببخشید که دیر شد سعی میکنم زودتر پارت های بعد رو بزارم?????
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
🥰🥰🥰🥰🥰🥰🥰
تو این داستان از آدرین متنفر شدم افتضاح بود آدرین اصلا ....... بود
خیلی قشنگه
کسی میدونه چطوری باید تست بزاریم داخل تستچی
من یه داستان درباره(قهر های الکی مرینت)درست کردم و بلد نیستم بزارم داخل تستچی
ممنون که نظر میدید پارت های 6 و 7 روهم گذاشتم خوشحال میشم سر بزنید???
آفرین عالیه.
راستی یه چیزی آدرین عاشق کاگامی بود نه لایلا اینو نشون بده
عزیزدلم میدونم اینو ولی خب نمیشه دیگه بزارنش تو داستان پارت بعد پارت آخره???
کافیه دیگه همه جا رو با دختر کفشدوزکی و گربه ی سیاه در کردین اه
آره منم میخوام بعد از این از یه کتاب داستان بنویسم???
نظراتتون به من کمک میکنه که چیزهای بهتری رو بهتون نشون بدم که شماهم بیشتر دوستش داشته باشیدراستی من پارت 6 رو نوشتم تا فردا یا شایدم امشب منتشر میشه?????????
حتما بعدیشو بزار
خیلی خوب بود ???
????? گذاشتم عزیزممم?????
نظرات فراموش نشه???