
سلام سلام خوبید؟ بریم برای داستان
از زبان چویا : اه حالا کیجی رو چیکار کنم واایی. کیجی:خونریزی داری بیا من چسب زخم دارم/ چویا :ها چی باشه؟/ رفتم و رو نیمکتی که اونجا بود نشستم اونم کنارم نشست. واااییی تاحالا یه دختر کنارم ننشسته بود. کیجی:بیا این آبمیوه رو بخور تا پانسمان کنم زخمتو/ چویا: ممنون ولی این مال تو هست/کیجی:من از اینا دوست ندارم/ چویا: باشه ولی اگر دوست نداری چرا خریدی؟/باز کردم و خوردم. از قیافه کیجی هم معلوم بود که با خاک یکیش کردم. کیجی: یه یه یه یه نفر بهم دادش فهمیدی/بعد با انگشتاش زن جایی که زخم شده چویا:هی چیکار میکنی؟ دردم گرفت/ کیجی:دارم پانسمان میکنم دیگه هی هی/😁
از زبان کیجی : کیجی:چرا داشتی دعوا میکردی؟/چویا: به تو مربوط نیست/کیجی :وااای اگر دازای بدونه برای اون بوده چیکار میکنه😏/چویا :نههههه به اون نگو/کیجی:خب چرا؟/چویا: چون نمیدونم اگر بفهمه چی میگه همین الانشم تو جمع نامرئی حساب میشم تو نمیتونی نمیفهمی چی میگم/😞چویا :اصلا چرا دارم اینارو به تو میگم ها؟ فضولی نکن باشه اینا به هیچکس مربوط نیست حتی دازای پس برو/😡😖😞
نمیدونم کی تموم شد پس میریم بعد از مدرسه: کیجی : بازم نتونستم باهاش حرف بزنم اااااااااا باید..../ خوردم به به نفر. اون آدمه قیافش آشناست وایسا اون جینی هست. اون بامن تو یتیم خونه بوده باورم نمیشه الان میبینمش. کیجی: جینی تو اینجا چیکار میکنی؟ باورم نمیشه که میبینمت. منو یادت میاد؟ منم کیجی. ما باهم دوستیم درسته؟/جینی: بلاخره پیدات کردم میکشمت کیجی هاهاها/کیجی :نه یعنی چی تو که همیشه باهام خوب بودی چرا میخوای منو بکشی؟ /جینی: چون تو پدرمو کشتی/یقه منو گرفت و از پنجره پرت کرد پایین. یعنی دارم میمیرم این پایان کارمه. هه فکر میکردم میتونم یه زندگی طولانی داشته باشم با بابا. اگر من بمیرم اون چیکار میکنه. اون نمیتونه غذا درست کنه همیشه غذاهاش میسوزن. دازای ناراحت میشه اگه من بمیرم. هرچی نباشه اون برادرم هست اون صدای چیه. آمبولانس اما کی زنگ زده. ها اون گین هست؟
من کجام آنجا کجاست. آن صدای چیه. دستگاه ها برای چی به من وصل هستن. اون کیه. گین. آره اون منو آورد بیمارستان. باید باهاش حرف بزنم. کیجی :گی... ن/ گین:ها کیجی بیدار شدی ببخشید موندم الان میرم/کیجی :نه وایسا اویییییی/بدنم درد میکنه گین: آروم باش تو از ارتفاع 9متری افتادی نباید به خودت فشار بیاری/ کیجی :با شه یه سوال دارم/گین :چی؟/ کیجی:تو دازای رو دوست داری؟/ گین ترسید گین: من متأسفم خیلی ببخشید میدونم ناراحت میشید اما من من اونو دوست دارم/ کیجی :چرا باید ناراحت بشم؟/گین : مگه تو نامزدش نیستی؟/کیجی : جاااانننن اَییی نه من نامزدش نیستم من خواهرشم درسته شبیه نیستیم اما باور کن خواهرشم اگر میخوای کمکت میکنم بهش برسی/ گین :واقعا تو خواهرش و به من کمک میکنی؟ من من من خیلی ممنونم ازت ممنون/کیجی :خواهش میکنم اما برای بعده خوب شدنم آخه خیلی درد دارم/ گین :چشم و اینکه من به دوستام دربارش میگم. من میرم دیگه زود میام دیدنت بای بای/کیجی :باشه بای/ بلاخره استراحت اخییییییییی
1 هفته از پرت شدنم میگذره. تو این مدت من با گین و دوستاش دوست شدم حالا باهم اکیپ داریم خیلی باحالن. سعی میکنم که گین و دازای رو بهم نزدیک کنم اما اون دازای احمق خرابش میکنه. آه بگذریم درباره چویا باید بگم که یه دوست خوبه و همیشه تو درسا بهم کمک میکنه. این روزا رفتار عجیبی داره نمیدونم چرا. جینی هم که یه دوست تو یتیم خونه بود اما پدرش رو من کشتم؟ نمیدونم منظورش چی بود. گین:کیجی کیجی سه ساعته تو چه فکری هستی؟/ کیجی: هيچی ببخشید کارم داشتی؟/ چویا : من کارت دارم میشه بیای اتاق هنر؟/ کیجی: باووشه/ حس کردم که یکی دیگه هم داره میاد دنبالمون اما گفتم مهم نیست.
رسیدیم به کلاس با همون اتاق هنر چویا: ام ببین من چیزی من هوووففف ببین من تورو آوردم اینجا که بهت بگم من ن ن نقاشی بلد نیستم برای همین ت تو رو آوردم که ب بهم یاد بدی میشه بهم کمک کنی یاد بگیرم لطفا؟/ کیجی : باشه کمک میکنم اما قبلش (با داد) دازای بیا بیرونننننن میدونم اونجایی/ دازای: اهه فکر میکردم میخوات اعتراف کنههه/ چویا : چ چ چ چی گفتییییی اعتراف کنم؟ به چی؟/ دازای: مگه کیجی رو دوست نداری؟/ کیجی : وایسا چییییییی چویا تو!/ چویا : وایسا اون همینجوری یه چیزی میگه برای خودش باور کن من تورو بعنوان دوست عادی میبینم/ دازای: پس من برم دیگه هیی/ کیجی : دازاااایییییییی/ دازای: الفرار ر ای هوارررررر
خب بچه ها ممنون که همراهم بودین باید بگم که مدرسه ها شروع شده و من امسال سال خیلی سختی رو دارم چون معلمم از همین اول کاری داره امتحان میگیره پس زیاد وقت ندارم برای اینکه داستان رو زود بزارم امیدوارم معذرت خواهی منو بپذیرد اگرم نپذیرفتید خودم یه کاری میکنم بپذیرد 😑😐😑😐😊😂 خب دیگه بای ناظر جان لطفا بهانتشار
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود عزیزم ولی به نظرم توی داستان نویسی به این چیز ها توجه کنی خیلی بهتر میشی:
اول اینکه علامت های نگارشی رو رعایت کن، چه وقتی کرکتر ها حرف میزنن چه وقتی که داری موقعیت رو توضیح میدی
با علامت های نگارشی و حروف حسی که کرکتر ها دارن رو به کسایی که میخونن انتقال بده
وقتی جای حساسی از داستان هست یه جا سه نقطه بزار و بعد توی اسلایس بهد یا پارت بعد ادامش بده، اینجوری مخاطبت مشتاق میشه برای خوندن
امیدوارم کمک کننده بوده باشه:)
مرسی خیلی کمکم میکنه ممنون