
✉:متانویا(Metanoia) واژه یونانی به معنی کسیه که مسیر زندگی و قلبت را از تاریکی به روشنی هدایت کرده

پسر از دیوار بلند قصر پایین پرید: آیییی آییی! سریع مچ پایش را گرفت: آخخ چقدر درد گرفت. دفعه قبل اینجوری نشد! تلو تلو خوران ایستاد و کیسه بندی قرمزش را از روی زمین برداشت. طرف راست و چپش را نگاه کرد. به ماه که در آسمان شب میدرخشید لبخند زد: مراقبم هستی دیگه؟ و به سمت چپ دوید. به بازار بزرگ شهر که رسید سرعتش را کم کرد. همه مغازه ها بسته بودند و بازار از همیشه تاریک تر بود. کیسه اش را محکم به سینه اش چسباند و لرزان لرزان از میان مغازه ها رد شد. صدای خرد شدن برگ خشک شده از پشت سرش آمد. سریع چرخید: کی اونجاست؟

صدایی نیامد. پسر با سرعت دوید و بازار را دور زد. خانه ای کوچک نمایان شد. چراغ خانه سوسو میزد و پشه ها دورش جمع شده بودند. آرام به خانه نزدیک شد و با صدایی که از ته چاه بیرون می آمد گفت: جونگینی؟ جونگین در خانه را باز کرد: اوه خدای من! شما اینجا چیکار میکنین؟ سونگمین خندید و دستش را در هوا تکان داد تا موضوع را بی اهمیت جلوه دهد: مهم نیست. خدمتکار مخصوصم میدونه در این مواقع چیکار کنه. _اما اگه امپراتور بفهمن..؟ سونگمین گفت: نه، پدرم توی قصر نیست. رفته کشور همسایه.

جونگین فنجان چای نقاشی شده را رو به روی ولیعهد گذاشت: متاسفم که مجبور شدین بخاطر من تا اینجا بیاین. سونگمین جرعه ای از چای را نوشید: این حرفو نزن. من میدونم بیماری تو واگیردار نیست، اما نمیتونم ثابتش کنم. جونگین آهی کشید: میدونم.. بالاخره دیدن کسی که روز به روز داره موهاش بیشتر سفید میشه ترسناکه. سونگمین نگاهی به موهای سفید شده جونگین انداخت: خودمونیم ها، خیلی بهت میاد! و هردو خندیدند.

جونگین محافظ سابق ولیعهد بود. به طرز عجیبی روز به روز موهای مشکی اش رو به سفیدی رفت و ابرو هایش هم سفید شد. به تشخیص پزشک قصر بیماری اش واگیردار بود اما پزشک قصر از ملکه رشوه گرفت تا این تشخیص غلط را بدهد. سونگمین میدانست این اتفاق افتاده، ولی نمیتوانست ثابت کند.

سونگمین کیسه بندی قرمز را رو به روی جونگین روی میز کوچک گذاشت: این دارو رو با تشخیص داروساز بازار آوردم.خودش با کوبیدن چندتا گیاه درستش کرده. گفت روزی یک بار بخوری، امتحانش که ضرر نداره. جونگین با خوشحالی کیسه را برداشت: واقعا ممنونم. و تعظیم کرد. سونگمین لبخند زد: نیازی به تشکر نیست.. جونگین سریع چند نقاشی اش را توی کیسه ای گذاشت و به سونگمین داد: این نقاشی هارو اشراف با قیمت خیلی بالا ازم میخرن. هدیه ناچیزیه، اما من.. من در همین حد میتونم لطفی که بهم کردین رو جبران کنم.

_اوه جونگین، نیازی نیست! جونگین لبخند زد و کیسه را روی میز جلوتر برد:لطفا ازم قبول کنین. سونگمین آهی کشید: باشه. الان که فکر میکنم برای تزئین اتاقم نیاز دارم.. سونگمین کفشش را پوشید و روبه روی جونگین ایستاد: مراقب خودت باش. _چشم. شما هم همینطور. سونگمین لبخندی زد و از خانه دور شد. دوباره به بازار رسید. میخواست از کلافگی جیغ بزند اما نمیتوانست. آرام از میان مغازه ها رد شد که یکدفعه چند سیاه پوش از لابه لای مغازه ها بیرون آمدند و دورش را گرفتند.

سونگمین جیغ زد و کیسه از دستش افتاد. قلبش تاپ تاپ میزد. یکی از سیاه پوش ها به او نزدیک شد، شمشیرش را زیر چانه او گذاشت و سرش را بالا آورد: عجیبه که ولیعهد.. صورتش را به سونگمین نزدیک کرد: تک و تنها از قصر بیرون اومده.. به طرز جادویی یک تیر از ناکجا آباد به کمر سیاه پوش خورد و روی زمین افتاد. سونگمین یک قدم به عقب برداشت و دستش را روی دهانش گذاشت تا جیغ نزند.یکدفعه باران تیر به سمت سیاه پوشان امد. تیر ها رویشان حکاکی خاصی داشتند. مانند پیچک. همه شان زخمی شدند و فرار کردند. زانوهای ولیعهد با زمین برخورد کردند. سونگمین دستش را روی قلبش گذاشت. چشمانش سیاهی رفت و روی زمین افتاد

چشمانش را که باز کرد، سقف اتاقش در قصر را دید. خدمتکار مخصوصش بالای سرش ظاهر شد: اوه عالیجناب حالتون خوبه؟ سونگمین دستمال خیس روی سرش را برداشت و صاف نشست: من اینجا چیکار میکنم؟ _عالیجناب! و صدایش را پایین آورد: دیشب یه مرد هیکلی شما رو به قصر برگردوند. خداروشکر هیچکس متوجه نشد! سونگمین به دستش نگاه کرد. یک دستبند بافت مشکی با آویز کوچک ماه، دور مچش بود.

ولیعهد ظهر همان روز همراه محافظ بی عرضه اش به بازار رفت و مغازه زیورآلات را پیدا کرد. فروشنده اش یک خانم مسن بود: ببخشید خانم؟ خانم مسن به سمت سونگمین چرخید: بله پسرم؟ سونگمین دستبندش را از دستش بیرون آورد و به زن نشان داد: شما این دستبند رو به کسی فروختین؟ زن دستبند را گرفت و با دقت به آن خیره شد: بله.. فکر میکنم دیروز بود. یه مرد هیکلی با قد نسبتا کوتاه این رو ازم خرید. سفارشی بود. فروشنده دستبند را به سونگمین پس داد. ولیعهد پرسید: اسم مرد رو نمیدونین؟ زن فکر کرد و یکدفعه به وجد آمد: چرا چرا! الان برگه هامو میارم!

از زیر میز بزرگ یک برگه بیرون آورد: اسمش سو چانگبین بود و پول زیادی بهم داد. سونگمین به محافظش نگاه کرد: سو چانگبین؟ زن سر تکان داد: فکر میکنم یه خونه آخر همین کوچه داره. سونگمین سریعا از فروشنده تشکر کرد و به آخر کوچه رفت. خانه آخری کمی بزرگتر بود و سردرش نوشته شده بود: آشپزخانه سو. سونگمین با خوشحالی گفت: پیداش کردم. سونگمین روبه روی میز نشسته و محافظش کنارش ایستاده بود. سو چانگبین در را باز کرد و وارد اتاق شد: متاسفم که منتظرم موندین. سونگمین جرات نداشت پشت سرش را نگاه کند و چهره مرد را ببیند. چانگبین در را بست و پشت میز نشست. صورت گرد، گونه های بر آمده و هیکلی درشت داشت.

سونگمین به محافظش اشاره کرد که بیرون منتظر باشد. محافظ که بیرون رفت، سونگمین من من کنان گفت: شما، شما دیشب منو نجات دادین درسته؟ چانگبین جرعه ای از چای را نوشید و با نگاهی مطمئن به چشمان سونگمین خیره شد: درسته. سونگمین نفس راحتی کشید و دستبند را از مچش بیرون آورد و به همراه کیسه بزرگ سکه روی میز گذاشت: بابت نجات دادنم از شما ممنونم. چانگبین خندید: من به پول نیاز ندارم جناب. من فقط به وظیفه م عمل کردم. و کیسه پول را به سونگمین برگرداند.

سونگمین گفت: اما تمام ندیمه ها هم به وظایفشون عمل میکنن و پول میگیرن. _اون ها به ولیعهدشون خدمت میکنن اما من به ماه زندگیم. سونگمین با تعجب به چانگبین خیره شد.چانگبین نگاهی به دستبند انداخت و از روی میز بلندش کرد. بعد مچ دست سونگمین را گرفت و دستبند را دور دستش بست: ماه زندگی من میشی؟ سونگمین دهانش را باز کرد اما حرفی بیرون نیامد. چندثانیه بعد، سرش را به نشانه تایید تکان داد. دست چانگبین را گرفت: خورشید من؟..
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
همهچی تموممم
خجالتم ندهه بخداا
هنرمندددد
ای جانن توییی
عالیییی
مرسییی
وای خیلییی خوب بود قشنگم😭🫂
واقعا تو با استعدادی🎀🛐
ممنونم عزیزم به خوبی شما نبود 💞
ای جانم ممنون
ملکهههههه😭🛐
ای وای خجالتم ندههه
عالی خیلی قشنگ بود ❣❣
ممنونم
عرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر ذوقققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققققق😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 خیلی خوب بود داشت گریم میگرفت😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 مرسیییییییی🫶🫶😭
الهیییییییی گریهههه چرااااااا مرسیییی ممنونممم💞💞 خواهش میکنم کوچولووو
واقعا ازت ممنونم😭💕
اینقدر سریع منتشر شد برگام ریخت
خیلییییی قشنگ بوددددد
مرسیی
خسته نباشییی بچههه😭😭
ای جان ممنونمم
عالی عالی عالی عالییی😭😭
ذوققق 😭😭