
آیا تا به حال به این فکر کردهاید که تمام آنچه از تاریخ میدانیم، شاید کامل نباشد؟ نه اینکه صرفاً جزئیاتی از آن فراموش شده باشد، بلکه اساساً بخش عظیمی از آن هرگز وجود نداشته و صرفاً یک توهم تاریخی است؟ این ایده، هرچند عجیب و حتی باورنکردنی به نظر میرسد، اما هسته مرکزی یکی از مرموزترین و کمتر شنیدهشدهترین نظریههای تاریخنگاری مدرن است: فرضیه زمان فانتوم (Phantom Time Hypothesis).

این ایده، هرچند عجیب و حتی باورنکردنی به نظر میرسد، اما هسته مرکزی یکی از مرموزترین و کمتر شنیدهشدهترین نظریههای تاریخنگاری مدرن است.تصور کنید ۳۰۰ سال کامل از صفحات تاریخ اروپا، بین سالهای ۶۱۴ تا ۹۱۱ میلادی، بهکلی حذف شده باشد؛ قرون وسطایی که هرگز رخ نداده، امپراتوریهایی که شاید توهم بودهاند و وقایعی که تنها در ذهن تاریخنویسان خاصی شکل گرفتهاند. این فرضیه ادعا میکند که این سدهها، با تمام جنگها، پادشاهان و بناهایشان، چیزی جز یک جعل بزرگ نیستند. اما چگونه ممکن است چنین اتفاقی رخ داده باشد؟ و چه کسانی توانستهاند چنین دروغ بزرگی را به ما بقبولانند؟ اگر آمادهاید پرده از یکی از عجیبترین رازهای پنهان تاریخ بردارید و به دنیایی قدم بگذارید که در آن زمان، انعطافپذیرتر از آن چیزی است که فکر میکنید، پس همراه ما باشید تا به عمق این معما نفوذ کنیم و ببینیم آیا واقعاً بخش عظیمی از گذشته ما، چیزی جز یک “زمان فانتوم” نیست.

در دل تاریکترین و مبهمترین دوران قرون وسطی اروپا، جایی که اسناد کمیاب و تاریخنگاریها پر از شکاف هستند، یک مورخ آلمانی به نام هربرت ایلیگ (Heribert Illig) قدم گذاشت و با طرح یک ایده انقلابی، جامعه مورخان را به چالش کشید. ایلیگ، که در سال ۱۹۹۶ کتاب بحثبرانگیز خود “آیا قرون وسطی به ما اضافه شده است؟” (Eridas die Mitte der Zeit? Das entree des Mittelalters und die Rolle des Papstes) را منتشر کرد، ادعایی جسورانه مطرح کرد: حدود ۲۹۷ سال از تاریخ تقویم ما، یعنی بازه سالهای ۶۱۴ تا ۹۱۱ میلادی، در واقع هرگز رخ ندادهاند و به صورت عمدی به تاریخ اضافه شدهاند. ایلیگ معتقد است که این دوره زمانی، که شامل بخش مهمی از قرون وسطی اولیه میشود، یک “زمان فانتوم” یا “زمان شبح” است. او استدلال میکند که این دوره، به دلیل فقدان شواهد باستانشناسی قوی و همچنین تناقضات در اسناد تاریخی موجود، احتمالاً توسط قدرتهای حاکم آن زمان، به ویژه امپراتوری مقدس روم و کلیسای کاتولیک، جعل شده است. اما چرا چنین جعل عظیمی؟ انگیزه اصلی، طبق گفته ایلیگ، مربوط به امپراتور مقدس روم، اتوی سوم (Otto III) و پاپ وقت، سیلوستر دوم (Pope Sylvester II) است. این دو نفر ظاهراً قصد داشتند تا سال ۱۰۰۰ میلادی را به عنوان یک نقطه عطف مهم در تاریخ مسیحیت جشن بگیرند و تصور میکردند که با این کار، آغاز هزاره دوم میلادی و بازگشت مسیح را تسریع خواهند کرد. برای رسیدن به این هدف، آنها با دستکاری تقویم و اضافه کردن این ۳۰۰ سال، تاریخ را بازنویسی کردند تا دوران حکومت اتوی سوم به سال ۱۰۰۰ میلادی نزدیکتر شود و اهمیت مذهبی و سیاسی بیشتری پیدا کند. البته، این تئوری به شدت بحثبرانگیز است و اکثر مورخان و دانشمندان آن را رد میکنند. اما همین جنجال و طرح سؤالات عجیب، باعث شده تا فرضیه زمان فانتوم همچنان در میان علاقهمندان به تئوریهای توطئه و رازهای تاریخ، طرفداران خود را داشته باشد.

هرچند جامعه علمی با قاطعیت فرضیه زمان فانتوم را رد میکند، اما طرفداران آن، از جمله خود هربرت ایلیگ، برای اثبات ادعای خود به مجموعهای از “شواهد” و تناقضات تاریخی اشاره میکنند. این استدلالها، اگرچه از دیدگاه علمی مورد مناقشه هستند، اما جذابیت خاص خود را دارند و میتوانند کنجکاوی هر خوانندهای را برانگیزند. بیایید نگاهی به این سرنخهای ظاهری بیندازیم: الف) معمای تقویم گریگوری و “گم شدن” ۱۰ روز: اصلاح تقویم میلادی در سال ۱۵۸۲ توسط پاپ گریگوری هشتم، برای رفع خطای انباشته شده در تقویم یولیایی سابق انجام شد. در آن زمان، ۱۰ روز از سال “حذف” شد تا تقویم با موقعیت واقعی زمین در مدار خود هماهنگ شود. ایلیگ معتقد است که این اصلاح، در واقع باید بسیار بیشتر از ۱۰ روز را شامل میشده است. او میگوید اگر تاریخنگاری صحیح باشد، اختلاف باید بسیار بیشتر از اینها میبود و همین موضوع نشان میدهد که بخش بزرگی از تاریخ، از اساس وجود نداشته و همراه با این اصلاح “پنهان” شده است. چرا فقط ۱۰ روز؟ آیا این نشانهای از یک پنهانکاری بزرگتر نیست؟ ب) فقر شواهد باستانشناسی در قرون وسطی اولیه: یکی از قویترین ادعاهای ایلیگ، کمبود شدید شواهد مادی و بناهای تاریخی مشخص از دوره ۶۱۴ تا ۹۱۱ میلادی است. او میپرسد: “چرا از یک دوره ۳۰۰ ساله که به گفته تاریخ، شاهد ظهور امپراتوریها، جنگها و تحولات عظیم بوده، اینقدر کم بنای واقعی، کتیبه یا اثر مکتوب دست اول قابل استناد باقی مانده است؟” در مقابل، او به وفور آثار باستانی از دورههای قبل و بعد از این بازه اشاره میکند و این شکاف را شاهدی بر عدم وجود این دوره زمانی میداند. ج) “مشکوک” بودن پاپیروسها و اسناد تاریخی: برخی از حامیان این تئوری، به وجود تناقضات و حتی شواهدی مبنی بر جعل در برخی اسناد کلیدی آن دوران اشاره میکنند. آنها معتقدند که اسناد مربوط به امپراتوران و پاپهای این دوره، بیش از حد “تمیز” و “منظم” به نظر میرسند و ممکن است در قرون بعدی، به ویژه در دوران رنسانس، برای اهداف خاصی بازنویسی یا حتی خلق شده باشند. این “کمال” بیش از حد، به نظر آنها، نشانهای از دستکاری است. د) ابهامات تاریخی پیرامون شارلمانی: شارلمانی، امپراتور بزرگ فرانکها و یکی از چهرههای کلیدی قرون وسطی، موضوع دیگری است که ایلیگ به آن میپردازد. او میگوید زندگی، فتوحات و حتی تاریخ دقیق مرگ شارلمانی با ابهامات زیادی همراه است. چرا این همه عدم قطعیت در مورد یکی از مهمترین شخصیتهای تاریخی اروپا وجود دارد؟ ایلیگ این ابهامات را شاهدی دیگر بر این میداند که شخصیت شارلمانی و دوران او، ممکن است بخشی از یک روایت بزرگتر باشد که برای پوشاندن خلاء ۳۰۰ ساله تاریخ طراحی شده است. این “شواهد”، اگرچه توسط متخصصان با دلایل متقنی رد میشوند، اما در نگاه اول میتوانند هر کسی را به فکر فرو ببرند. آیا اینها صرفاً سوءتفاهمهای تاریخی هستند یا نشانهای از یک حقیقت پنهان؟

هرچند تئوری زمان فانتوم با طرح پرسشهای جسورانه خود، ذهن بسیاری را به خود مشغول کرده است، اما جامعه گسترده مورخان و متخصصان تاریخ، با دلایل و شواهد متقنی این فرضیه را رد میکنند. این رد، نه از روی لجبازی، بلکه بر اساس تحلیل جامعمدارک و روشهای علمی تاریخنگاری استوار است. بیایید ببینیم چرا این “زمان شبح” از دیدگاه علمی وجود ندارد: الف) شواهد متعدد از منابع مستقل: یکی از قویترین دلایل رد این تئوری، وجود حجم عظیمی از اسناد و شواهد تاریخی از منابع کاملاً مستقل در دوره مورد ادعای ایلیگ (۶۱۴ تا ۹۱۱ میلادی) است. این شواهد نه تنها از اروپا، بلکه از جهان اسلام، امپراتوری بیزانس و حتی چین نیز به دست آمدهاند. تقویمها، اسناد حکومتی، نامهنگاریها، متون مذهبی و گزارشهای تاریخی از این دوران، همگی با یکدیگر همخوانی دارند و یک تصویر منسجم از آن دوران ارائه میدهند. برای مثال، تقویم اسلامی هجری قمری که در همان دوره آغاز شد، کاملاً مستقل از تقویم میلادی عمل میکند و وجود سالهای مشخصی را در دوره مورد مناقشه تایید میکند. ب) شواهد باستانشناسی؛ نه آنقدرها هم کم! ادعای کمبود شواهد باستانشناسی، از دیدگاه بسیاری از باستانشناسان و مورخان، اغراقآمیز یا نادرست است. حفاریهای متعدد در سراسر اروپا، بقایای قابل توجهی از قرون وسطی اولیه را آشکار کردهاند. کلیساها، صومعهها، قلعهها و سکونتگاههای متعدد از این دوره، مانند سنت مارتین تور (Saint Martin of Tours) یا بقایای پایتختهای کارولنژی، شواهد ملموسی از فعالیتهای انسانی و فرهنگی در این قرون هستند. حتی اگر برخی بناها در طول زمان تخریب شده باشند، این به معنای عدم وجود آن دوره نیست، بلکه نتیجه فرآیندهای طبیعی و تاریخی است. ج) دقت تقویم یولیایی و اصلاح گریگوری: خطای انباشته شده در تقویم یولیایی، که حدود ۱۱ دقیقه در سال بود، به مرور زمان باعث انحراف تقویم از رویدادهای نجومی (مانند اعتدالین) میشد. این انحراف در حدود سال ۱۵۸۲ به ۱۰ روز رسیده بود. این محاسبه دقیق علمی است و ربطی به جعل ۳۰۰ ساله ندارد. اصلاح گریگوری، صرفاً برای بازگرداندن تقویم به وضعیت صحیح نجومی انجام شد و شواهد دقیق نجومی مربوط به آن دوران، صحت این اصلاح را تایید میکند. د) نقش شارلمانی و امپراتوری کارولنژی: شارلمانی و امپراتوری کارولنژی، بخش بسیار مهم و مستند شدهای از تاریخ اروپا هستند. شواهد فراوانی از حکومت، قوانین، فتوحات و حتی زندگی روزمره در این دوره وجود دارد. بازسازی امپراتوری روم غربی توسط شارلمانی، احیای یادگیری و هنر، و گسترش مسیحیت، همگی رویدادهایی هستند که به دقت در اسناد تاریخی آن دوره ثبت شدهاند. انکار این دوره، به معنای نادیده گرفتن حجم عظیمی از شواهد تاریخی و فرهنگی است. ه) دلایل روانشناختی و جامعهشناختی: مورخان معتقدند که جذابیت تئوریهایی مانند زمان فانتوم، بیشتر ریشه در تمایل انسان به یافتن الگوهای پنهان، رازها و توطئهها دارد، به خصوص در مورد دورههای تاریخی که کمتر شناخته شدهاند. این تئوریها ممکن است به دلیل کنجکاوی و حس ماجراجویی، محبوب شوند، اما فاقد پشتوانه علمی و تاریخی محکم هستند. در نهایت، تاریخنگاری یک علم است که بر پایه تحلیل انتقادی شواهد بنا شده است. فرضیه زمان فانتوم، هرچند داستانی جذاب برای تعریف کردن دارد، اما در برابر حجم عظیم و تنوع شواهد تاریخی مستقل، توان مقاومت ندارد.

فرضیه زمان فانتوم، هرچند از دیدگاه علمی توسط جامعه تاریخدانان رد شده است، اما پرسشهایی که مطرح میکند و تصور “جعل بزرگ” در تاریخ، همچنان جذابیت خود را حفظ کرده است. این تئوری، بیش از آنکه یک کشف تاریخی باشد، به ما یادآوری میکند که چگونه تاریخ میتواند موضوع تفسیر، دستکاری و حتی داستانسرایی قرار گیرد. الف) جذابیت راز و توطئه: انسانها طبیعتاً به رازها، معماها و تئوریهای توطئه کشش دارند. ایده اینکه بخشی از تاریخ ما، که فکر میکنیم آن را میشناسیم، در واقع دستکاری شده باشد، بسیار هیجانانگیز است. این تئوری، با نشان دادن شکافهای احتمالی در دانش ما، حس کنجکاوی ما را تحریک میکند و ما را به جستجو برای حقیقتهای پنهان وامیدارد. ب) بازنگری در اطمینان ما به تاریخ: حتی اگر تئوری ایلیگ را نپذیریم، مطرح شدن چنین ایدههایی ما را وامیدارد تا به منابع تاریخی و روشهای مورخان با نگاهی انتقادیتر بنگریم. آیا تاریخ آنطور که به ما گفته شده، واقعاً حقیقت مطلق است؟ این تئوری، تلنگری است برای اینکه بدانیم تاریخ، محصول تفسیر و گاهی اوقات، منافع قدرتهاست. ج) اهمیت نقد و بررسی مستمر: تئوری زمان فانتوم، هرچند که اشتباه باشد، نشان میدهد که هیچ نظریهای، حتی نظریههای پذیرفته شده تاریخی، نباید از نقد و بررسی مصون بماند. تا زمانی که شواهد جدیدی پیدا نشود یا استدلالهای قویتری مطرح نگردد، بحث و گفتگو پیرامون وقایع تاریخی، حتی آنهایی که به نظر قطعی میآیند، ضروری است.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)