
اینا بنظرم ترسناک نیستن ولی خب ممکنه باعث ترس هم بشه. 💅

ساعت سه شب از بیمارستان به خونه میرفتم. تو آسانسور یکی از بیمارا با من همراه شد. اون رو میشناختم بیمار اتاق 205 بود پیرمردی لاغر و اخمو با لباس بیمارستان توی آسانسور کنار من ایستاده بود _آقای پارکر این موقع شب باید توی تختتون باشید با سکوت عجیبی به روبه رو خیره شده بود اسانسور ایستاد دیدم که آقای پارکر وارد دسشویی شد ازونجا رد شدم از یک پرستار پرسیدم _بیمار اتاق 205 چرا این موقع شب توی سالن راه میره؟ با جوابی که پرستار داد من شوکه شدم :منطورتون چیه؟اون بیمار امروز صبح از دنیا رفت!

این داستان ترسناک واقعی از زبان یک کودک نقل شده است: « مادرم هرروز به من اخطار میداد که هرگز به زیرزمین نروم، اما میخواستم ببینم چه چیزی این صدا وحشتناک را ایجاد میکند. صدایش شبیه توله سگ بود و من میخواستم توله سگ را ببینم، بنابراین در زیرزمین را باز کردم و پایین نگاه کردم. اما خبری از یک توله سگ نبود. در همین حین مادرم سریع از راه رسید و من را از زیرزمین بیرون آورد و سرم داد زد. مادرم تا حالا سرم فریاد نزده بود و این کار من را بسیار ناراحت کرد و گریه کردم. سپس مادرم به من گفت که هیچ وقت و هرگز به زیرزمین نروم و یک کلوچه به من داد. این باعث شد احساس بهتری پیدا کنم، من هیچ وقت از او نپرسیدم که چرا پسربچهای که در زیرزمین بود مانند یک توله سگ فریاد میزد، و یا چرا دست و پا نداشت.»(حتما تریان شهید شده بود-)

پزشکی در بیمارستانی مشغول به کار بود که در آنجا بیماران با نوارهای رنگی علامتگذاری میشدند: سبز برای زنده و قرمز برای متوفی. شبی پزشک مأمور شد از زیرزمین بیمارستان وسایلی را تهیه کند. او وارد آسانسور شد. وقتی در باز شد، بیمار زنی را دید که داخل ایستاده و مشغول کار خودش بود. بیماران اجازه داشتند برای تمدد اعصاب کمی در بیمارستان قدم بزنند، بهویژه آنهایی که مدت طولانی در بیمارستان بستری بودند. پزشک لبخندی به بیمار زد و دکمه زیرزمین را فشار داد. برایش عجیب بود که چرا زن خودش دکمهای را فشار نداده است. او فکر کرد شاید زن هم به زیرزمین میرود. درِ آسانسور باز شد و در دوردست مردی را دید که به سمت آسانسور لنگانلنگان میآمد. پزشک با وحشت دکمه بستن در را فشار داد. بالاخره در بسته شد و آسانسور به حرکت درآمد. قلب پزشک تند میزد. زن، عصبانی گفت: «چرا این کار را کردی؟ او فقط میخواست سوار شود.» پزشک پرسید: «مچ دستش را دیدی؟ قرمز بود. او دیشب فوت کرده. مطمئنم چون خودم عملش را انجام دادم.» زن مچ دستش را بالا آورد. پزشک مچ دست قرمز او را دید. زن لبخند زد و گفت: «مثل این یکی؟»(چه خافان دادا زنه گنگه)

دختری در اتاقش مشغول انجام تکالیف بود که ناگهان صدای مادرش را شنید که او را برای شام صدا زد. از جا پرید و به سمت پلهها دوید. اما قبل از اینکه قدم بردارد، دستانی او را گرفتند و به داخل اتاق لباسشویی کنار پلهها کشیدند. او وحشتزده شد تا اینکه متوجه شد مادر واقعیاش با چشمانی پر از اشک او را گرفته و آرام گفت: «عزیزم، پایین نرو. من هم صدایش را شنیدم.»(نامادری بود خخ)

خانه های متروکه و روح زده همیشه موضوع اصلی فیلم ترسناک ها هستند. رزان به این دلیل به این خانه ها علاقه دارد. انقدر بهش فکر میکنه که نهایتا به سمت بازدید به یکی از این ها خانه ها میرود. این خانه سال ها رها شده کشی جرعت نمیکرد نزدیکش بشه. رزان به سمت خانه رفت. ماشینش را پارک کرد و در را با احتیاط باز کرد. احساس ترس کرد. کثیف و پر از خاک بود. طبقه اول را چک کرد و بعد اتاق هارا. همچی عادی بود ولی یهو صدای ضعیفی از طبقه بالا اومد. اذوم از پله ها بالا رفت. قلبش تند میتپید. رسیده بودکه چهره ای سایه دار دید که در اخر راهرو ایستاده بود. میخواست بدود اما پاهایش ضعیف شده بود و نمیتوانست حرکت کند. چهره نزدیک اون شد و رزان متوجه شد که اون فقط یک کت اویزان به قلاب بوده. از خانه بیرون امد و به خودش قول داد که با احتیاط بیشتر به کاوش های دیگرش ادامه بدهد.(رزان عالی)

صبح زود از خواب پاشدم. احساس میکردم زیادی شبیه به دیروز هستم. دست هایم تغیر کرده و قرمز رنگ بود. هرچی میشستم در نمیرفت. یهو خودم را در آینه نگاه کردم. اون من واقعی نبود بلکه دلقک درونم بود که این اجازه رو داد که بینیمو قرمز کنم.(این موردعلاقمههه)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ادامه: بعد بازم نشستم با دوستم حرف زدم راجب صداها و یهو مطمعنم صدا باز کردن در اومد ،خوشحال شدم ولی فهمیدم نه خواهرمه ،نه بابام و نه مامانم ،بازم نشستم صداها کم تر شد و مامانم در خونه رو باز کرد گوشیمو گرفت و چک کرد ،همین از موقع چیز عجیبی دیگه ندیدم
همینجور بدتر ترسیدم و اینا با اینکه پاهام میلرزید پاشدم بیرونو نگاه کردم چیزی نبود برگشتم حموم،هنوز دوش رو از ترس باز نکرده بودم بعد اصلا صداهای عجیب غریب مثلا زدن به یخچال ،راه رفتن ،قلنج استخون و اینجور چیزا که انگار یکی جلو در بود ،با ترس نشستم مامانم زنگ زد گفتم کی میای؟ گفت مونده هنوز گفتم زود بیا خواهشا
همین چندوقت پیش بود،خونه تنها بودم ،سر صدا کلا تو خونه زیاده (صدای یخچال و اینا) ،لباسامو انداختم تو سبد نشستم تو حموم اومدم یکم تستچی ،بعد هی صدا میشنیدم اول گفتم نترس بابا تازه برق اومده صدا وسایله،بعد یکم همینجور گشتم صداها بیشتر و شبیه صدا پا شد ترسیدم رفتم پیوی یکی از دوستام تعریف کنم ،صداها هی بدتر میشد انگار یکی کنارم نشسته
چه باحال بود😭🎀
خوشحالم که صبح دیدمش🤣
حالا بگو من چرا باید ساعت 02:38 اینو ببینم
خوب عرررررر نترسیدم(جررررررر خوردم)😔
اینا جک نبود بیشتر؟😟🤣
عزیزم من به داستان ترسناک علاقه دارم خیلی خوب بود ❤❤ ولی اولی تکراری بود برام ⭐⭐⭐
داستان های ترسناک به لیست خوشم اومد تو هم نگاه کن👀🤍 افزوده شد.
توسط Alise
مرسیی 💞
با آهنگ من برات یار میشم یاره وفا دار میشم خوندمشون😔👌🏽(از خنده گسستم)