
در اینجا براتون توضیح میدم که چگونه زبان یاد بگیریم و روش های یک مرد به نام استیون کراشن و نتیجه های اون رو میخونیم
استیون کراشن در دهه 1970 مدیر بخش زبان انگلیسی به عنوان زبان دوم در دانشگاهی در نیویورک بود. در همسایگی آپارتمان او، خانوادهای زندگی میکردند که تازه از ژاپن نقل مکان کرده بودند. بنابراین، او سعی کرد به یکی از بچهها، دختری چهار ساله به نام هیتومی، انگلیسی آموزش دهد. او سعی کرد هیتومی را به تمرین صحبت کردن تشویق کند.
او به او عباراتی برای گفتن گفت - «آیا آن توپ را دوست داری؟» اما او چیزی نگفت. همچنین، او کلماتی را برای گفتن به او داد - «توپ. بگو توپ». او چیزی نگفت. او کلمات را به صداهای جداگانه تقسیم کرد - «بو آه لو لو. توپ». با این حال، او چیزی نگفت. سپس، او سعی کرد با او معامله کند. او گفت: «تا زمانی که کلمه «توپ» را نگویی، توپ را به تو نمیدهم.» این هم جواب نداد.
پنج ماه بعد، هیتومی ناگهان شروع به صحبت کردن کرد. تا پایان سال، هیتومی میتوانست تقریباً به خوبی سایر بچههای همسن و سالش در محله صحبت کند. اما چطور این اتفاق افتاد؟
در آن پنج ماهی که هیتومی ساکت بود، به نظر میرسید که چیزی یاد نمیگیرد. اما او بود. او گوش میداد. او برخی چیزها را در متن خود میفهمید. او زبان را از طریق ورودی قابل فهم یاد میگرفت.

اما، این اتفاقی است که برای هیتومی افتاد: در آن پنج ماهی که او در نیویورک بود، تمام روز و هر روز با انگلیسی احاطه شده بود. از آنجا که او کودک است، برخی افراد سعی میکردند درک چیزها را برای او آسانتر کنند.
در آن پنج ماهی که هیتومی صحبت نمیکرد، او در حال یادگیری بود. و مهمتر از آن، او ارتباط برقرار میکرد. وقتی مردم با او به انگلیسی صحبت میکردند، او فقط آنجا نمیایستاد و کاری نمیکرد. او به مردم میگفت چه زمانی میفهمد و چه زمانی نمیفهمد. همچنین، او میتوانست به برخی از سؤالات ساده پاسخ دهد.چگونه؟
همانطور که همه ما در کودکی انجام میدهیم: با ایجاد حالتهای چهره - مانند لبخند زدن یا گیج به نظر رسیدن - و استفاده از زبان بدن. وقتی آماده بود، صحبت میکرد. سپس، صحبت کردن او سریعتر از قبل بهبود یافت.

در اسلاید های قبل خواندیم که هیتومی با ورودی قابل فهم توانست انگلیسی را کاملا یاد بگیرد ورودی قابل فهم یعنی چی؟ یعنی هیتومی در آن پنج ماه سکوت،دائماً در حال گوش دادن به انگلیسی بود: حرفهای مردم در خیابان، تلویزیون، بازی بچهها و... او همه چیز را متوجه نمیشد،
اما کمکم با دیدن موقعیت، معنای کلمات و جملات را حدس میزد. مثلاً: وقتی کسی توپ میگفت: "ball"، فهمید که آن شیء در انگلیسی "توپ" نام دارد. وقتی کسی با خداحافظی دست تکان میداد و میگفت: "bye-bye"، فهمید که این به معنی خداحافظی است.
مغز هیتومی به طور ناخودآگاه این اطلاعات را جمع میکرد و قواعد زبان را میساخت. وقتی مغز احساس کرد که به اندازه کافی اطلاعات دارد، ناگهان شروع به صحبت کرد.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
∙توسکا˙ (بررسی)
توروخدا ناظرآي خوشگلم بررسی کنین 🥺
ادمین قشنگ پین؟
اولین لایک! اولین کامنت؟
جالب بود
خسته نباشییی عالی بود
عالیی بود زیبارو لذت بردممم 🎀🛐✨😭
ممنون میشم یه سر به پستام بزنی و حمایت کنیی ^^^
عالی و جالب بود.
خداقوت🌺
ممنون