عشق میراکلسی ۲

خب اینم پارت دوم داستانم😸😸

خب کجا بودیم اها میگفتم : اون ادمخور منو گرفت اما با قدرت باد تو صورتش کوبیدم و بخاطر اینکه منو ول کرد یه سپر با خاک ساختم تا اسیب نبینم گه وقتی افتادم لیدی باگ با یویو منو گرفت و اوردم پیش خودشو بهم گفت : تو کی هست؟ با خوشرویی گفتم : من دنریس هستم🙀🙀 البته اسم واقعییم این نیستا😹 از زبون لیدی باگ انگار دختر خوبی بود بهم گفت پس کت نوار کجاست ? بهش گفتم : تو کت نوارو از کجا میشناسی؟😮 دنریس گفت کی قهرمای پاریسو نمیشناسه ولی دیگه بسه بریم بجنگیم درحال جنگ بودیم که کت نوار به ما پیوست خیلی طول کشید تا شکستش بدیم بعد از شکست ادمخور کت نوار امد و بهم گفت انگار معجزع گر جدیدی به یک خانم دادی گفتم :پیشی این معجزه گر خودشه من بهش ندادم.

از زبان دایانا یا همون دنریس : وقتی باهم حرف میزدند مثل دو پرنده عاشق بودن خیلی ناز بود که یهو فهمیدم میخوام به حالت عادی برگردم و سریع خداحافظی کردم و رفتم به حالت اصلیم برگشتم و یه کیک بع دنی (کوامیش ایمش دنیه) زود رفتم پیش مرینت دیدم با الیا دارن دنبال من میگردن

دیدم از پشت دیوار امد بیرون . الیا بهش گفت : دختر تو کجا بوی منو مرینت همه جا دنبالت گشتیم😩😕 دایانا گفت : خب میدونی که هیولایی امده بود من برا حفاظت ارز خودم رفتممممم..... ااااا...رفتم تو دستشویی دخترا قایم شدم بعد از کلاس اخر آدرین بهم گفت : مرینت یه لحظه وایسا . گفتم ادرین کاری داری . گفت : مرینت خودت میدونی که کاگامی رفته و من خیلی تنهام دایانا هم خیلی کار داره مثل کلاس شمشیر کلاس چینی کلاس کاراته و خیلیای دیگه میخواستم ببینم میتونی بیای خونه ما تا باهم درد دل کنیم؟😳😳 گفتم : االبته منم به همین نیاز داشتم ممنونم. ادرین: تو چرا تشکر میکنی من باید تشکر کنم که همیشه کنارمی به عنوان یه دوست خیلی خوب( نویسنده:نمیدونم چرا همش میگه یه دوست😩😫😑)

از زبان ادرین بهش گفتم بیا سوار شو تا باهم بریم . امد سوار شد و چیزی نگفت . بهش گقتم لوکا که ناراحت نمیشه مرینت گفت: نه من با لوکا به هم زدم😿😿 گفتم: چرا گفت نمیخوام راجعش حرف بزنم یهو گفت ای وای پس دایانا کجاست😲😲 گفتم رفته سر کلاس کارته😹😹

از زبان مرینت :بعد از همدردی کردن تصمیم گرفت که فردا بعداز مدرسهبا دایانا بیان خونه ما و باهم بازی کامپیوتری کنیم امروز بهترین روزم بود باور نکدنی بود منو ادرین همدیگرو بغل کردیم ولی خجالت اور هم بود چون همون لحظه دایانا وارد اتاق شد و ازمون عکس گرفت و برای الیا فرستاد

نظر تو چیه تیکی تیکی: معلومه دایانا هم مث الیا هست گفتم : درسته اما شاید اونا دکستم باشن اما تو بهترینای بهترینی چو تمام راز هامو به تو میگم که بابام امد داخل مرینت میای بریم بازی کنیم گفتم البته . از زبان ادرین پلگ نظرت راجم مرینت چیه پلگ: من نظری درباره هیچی ندارم به جز پنیر کممبر حالا که نظر دادم پنیر منو بده خیلی خوب بیا پنیر برم ببینم دایانا کجاست ؟ در زدم اما کسی جوابی نداد دوباره در زدم و دوباره کسی جواب نداد رفتم داخل دیدم داره اهنگ گوش میده و تمرین میکنه برای هفته ی بعد که میخواد کنسرت اجرا کنعه گفتم : دایانا .... دایانااااا.... گفت : إ ادرین کی امدی داخل که من ندیدم😞 ادرین :😑😑 دایانا : خیل خوب کاری داری؟ گفتم : اره میخواستم بگم که نظرت راجع مرینت چیه گفت : مرینت ؟! اون خیلی دختر خوبیه و خیلی مهربون خوب نظرت چیه جمعه با مرینت و دوستاش بریم تفریح هرکس پیش دوس دختر خودش :اما من که دوس دختر ندارم؟ گفت : خب مرینت اون کسیو نداره چطوره با تو باشه : اما اگه کاگامی بیاد چی؟🙍 گفت : هنوز نگران کاگامیی بیخیال فک کن کاگامی باهات قطع رابطه کرده

گفتم : باشه مرینتم خیلی بهم کمک کرده ولی من باید برم تو اتاقم فردا با مرینت تو حیاط مدرسه حرف میزنم .

از زبان مرینت : داشتم بازی کامپیوتری میکردم که دیدم ایوان دوباره به سنگدل تبدیل شده به بابام گفتم : ای وای تکالیفمو ننوشتم من برم بنویسمشون و سریع رفتم تو اتاقم تیکی گفت : انگار این هاکماث دست بردار نیست گفتم : اما باید زود تر بریم تیکی خال ها روشن

تبدیل شدم و رفتم روی پشت بام مدرسه به گربه سیاه زنگ زدم گفت : سلام باگابو گفتم :انقدر مزه نریز پیشی بیا باید این سنگدلو شکست بدیم من رو پشت بوم مدرسم کت : باشه باگابو از زبان دایانا وقتی داشتم تمرین میکردم دیدم یه هیولای غول تشن داره به مردم حمله میکرد . سریع گفتم دنی من قدرتامو میخوام و تبدیل شدم وقتی رسیدم گفتم : سلام لیدی سلام کت انگار مهمون جدید داریم کت: مث اینکه میخوای باما همه ی شرورا رو نابود کنی گفتم هرکاری بتونم واسه شهر میکنم😈 لیدی باگ : بسه دیگه باید بریم بجنگیم داشتیم میرفتیم که یهو یه فکری به ذهنم رسید😎😎

خب دویتان من زیاد رمان نمینویسم ولی امیدوارم خوشتون بیاد😊😊 لایک و کامنت فراموش نشه