
دختری امگا به نام سوفی دوستی به نام بئاتریكس دارد که از پشت به او خن...ر میزند.او معتقد میشود که ادم ها غیر قابل اعتمادهستند تا اینکه......
رز خشکش زد.مغزش هنگ کرده بود و قادر به حرکت کردن نبود.کمی که گذشت به خودش آمد و خواهرش را صدا زد: -سوفی!سوفی بیدار شو! وقتی دید سوفی بیدار نمیشود ترس حیرت آوری وجودش را پر کرد.به طرف تلفن دوید و به اورژانس زنگ زد. -الو؟....اورژانس؟....خواهرم حالش خوب نیست!...یکی توی قهوه اش س.م ریخته!...بله بله.... بعد هم آدرس خانه را داد.بعد هم مرد پشت خط گفت که تا ربع ساعت دیگه دم در خونه میرسن.رز تلفن رو قطع کرد و با وحشت به خواهرش که رنگش کمی زرد شده بود خیره شد. ناگهان خشمی وجودش را فرا گرفت. صدایی در سرش به او نهیب میزد:همش تقصیر اِولینه!...اون سوفی رو م.س.م.و.م کرده!...
رز دستانش را مشت کرد.ناخن هایش کف دستش فرو میرفتند. رز تابهحال اینقدر خشمگین نشده بود.معمولا در شرایط سخت و بحرانی خودش را کنترل میکرد اما حالا تمام آن خشم های سرکوب شده سر باز کرده بودند و آماده بودند مثل یک آتشفشان فوران کنند. رز سعی کرد به خودش مسلط باشد چون میدانست ممکن است موقع عصبانیت تصمیماتی بگیرد که بعدا برایش گران تمام شود،اما نمیشد.دیگر خو.نش به جوش آمده بود.دیگر بس بود.به تمام آن اتفاقات و ب.ل.ا.هایی فکر می میکرد که بئاتریکس و خانواده اش سرشان آورده بودند:آنهارا خ.ا.ر و ح.ق.ی.ر کرده بودند و خودشان را بالا تر از بقیه میدیدند. با فکر کردن به این موضوعات رز بیشتر خشمگین شد.احساس میکرد پوستش سرخ شده و میسوزد.
رز به طرف آشپزخانه رفت و یک لیوان آب خورد.همیشه آب باعث میشد آرام شود.کمی که آرام شد فکری در ذهنش جرقه زد:«سم!درسته من میتونم با استفاده از این مدرک اِولین رو به ز.ن.د.ا.ن بندازم!آره خودشه!» سریع یک پلاستیک زیپ کیپ برداشت و به طرف لیوان قهوه رفت همین که خواست برش دارد نظرش عوض شد.به آشپزخانه برگشت و دستکش یک بار مصرف پوشید.بعد دوباره رفت کنار لیوان قهوه و آرام آن را بلند کرد سپس کمی از پودر داخل لیوان را توی پلاستیک ریخت و درش را بست. در آخر هم دستکش هارا برعکس کرد و داخل سطل زباله انداخت. کارش را که تمام کرد،پلاستیک را برداشت و داخل کیفش گذاشت بعد هم لباس پوشید.وقتی حاظر شد زنگ در به صدا در آمد. در را باز کرد.دو مرد با لباس بیمارستان جلوی در بودند. -خانم جکسون؟
-خودم هستم. -بیمار اینجاعه؟ -بله اینجاست. بعد مردها را به سمت سوفی هدایت کرد.یکیشان کمی سوفی را وارسی کرد و بعد چیزی به دیگری گفت.سپس هردو به سمت در رفتند و خارج شدند.کمی بعد با یک برانکارد برگشتند.رز به آنها کمک کرد تا سوفی را روی برانکارد بگذارند و بعد ببرند. رز هم دنبالشان رفت.آنها سوفی را داخل ماشین اورژانس گذاشتند و رز هم رفت و کنارش نشست.آنها در را بستند و ماشین حرکت کرد. توی راه رز دست سوفی را گرفت و زیر لب برایش دعا خواند. ............................◻◼◻◼◻◼◻◼◻◼◻◼◻.............................
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود مثل همیشه😍💞
دختر جوجه ای،،؟! بررسی
ناظرای عزیزز پستم 5 روزه تو صفهه🤦🏻♀😭💔
میشه لطفا منتشرش کنین؟!{هر ناظری منتشرش کرد بهم بگه ¹⁰⁰⁰ امتیاز بهش میدم}🤡💗👍🏻
پین؟!
متاسفم که پستت منتشر نشده منم میخوام پین کنم پیامتو ولی متاسفانه بلد نیستم😭
هعییی بلخره منتشر شد ولی فعکک کنم شخصی شدهه🤦🏻♀🎀
نه عزیزم مهم نیست،،ولی اینجوری باید پین کرد کامنتا رو
دیدی یه چیزی شبیه سوزن که بالاش هم گرده کنار هر کامنته؟!
اونو باید بزنی فقط،اون علامته کنار اون سطل زباله ست💗💗
عالی بود🌷
ممنونم💕
فرصت؟
باحال بود❤
ممنون✨
❤