
نمیشه گفت داستان ولی خب......

چه بود ان زندگی که از هر سمت سخنی ازش یاد می کردند.آن را خوشبختی نامیدند،صفات دلربا ایی را از آنش کردند و با هرچه توان ان را در آغوش گرفتند،گویی که جزئی از آن هستند. خورشیدی که فروغ اش را از دست داده بود خود را پنهان کرد و آسمان در آستانه ی تاریکئ بود که مانند نفرینی جهان را در دست گرفته.پلک نمی زد، حرف نمی زد، در حالی که آن مرد بی وجدان با آن ماشینی که سال ها آرزو اش را داشت فرار کرد ولی آن خون از روی آن آهن متحرک نمی رفت.

جسم کودک روی خیابان آواره بود. مادر می گریست و پدر در سر خود میزد.هرچه تلاش می کردم که با لبخند به آها توضیح دهم که حالم خوب است اهمیت قائل نمی شدند. گویی من وجود ندارم .لحظه ایی متوجه شدم که زنی مهربان به سمت من می آید.ماسک و لباسی سفید داشت. و داد میزد که:«نجاتت خواهیم داد.» درک نمی کردم چرا به منی که همانند خودش ایستاده ام ، نیازمند کمک باید باشم. -خانم من حالم... چه اتفاقی افتاده! زنی که چندی قبل می خواست من را نجات بده ازم رد شد،به راستی از کی انسان از دیگران به این راحتی رد شوند گویی وجود ندارند. کی انقدر دل سرد شدن که رحم به دیگران ندارند،که دیگر انقدر وجود برای بودن ندارند

روی خود را برگرداندم چرا که می خواستم بدانم آیا آن زن واقعا با من بود؟که منظره ام به یک چیزی که هرگز با خود نمی اندیشیدم چرخید درشوک بودم ،که فقط خود را میدیدم. برایم نه این صدای سهمگین پلیس ها مهم بود نه دیگر صدای مادر که خود را داشت از اشک کور می کرد. چرا...چرا من باید روی زمین باشم.چرا انقدر نیازمند کمکم،آن هم زمانی که شادی را از ته قلبم نواختم. چرا من مردم!

صدایی کلفت ولی نرم پشت سرم بود. -تو همانی هستی که انسان ها همگی از آن می ترسند؟ او مردی با قامت کوه بلند بودو شنل بلند سیار رنگی به تن داشت. حتما آن هم داس معرفش است."مرگ" در جواب این دخترک گفت: -همینطوره. بعضی ها ادای ان را دارند که نمی ترسند بعضی هم نه،ولی باید بدانی که در این 13میلیارد سال هیچکس راندیدم که بزرگترین ترسش من نباشم.دیگر باید بریم...آماده شو ترس را در نگاهش می توان دید .

-این همان زندگی بود که همه آرزو اش را داشتن؟پس چرا دردناک ترین اتفاق زندگی بود. -زندگی هرگز شیرن نبود و نخواهد بود،انسان ها به آن زیبایی دروغین بخشیدند و آرا پیش خود عزیز نامیدند این زندگی همیشه یک رویای شیرین بوده ولی آن منم که حقیقت تلخه دخترک به سمت مرگ از دنیا رفت . حتم داشت که صدای ناله مادر و پدرش تا ابد در گوشش زمزمه خواهد شد و پا به ابدیت گذاشت....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
کپی ممنوع
فرصت خودم
(ستاد _جلوگیری_از_فرصت_شدن)
خیلی قشنگ بود
به عنوان اولین بار واقعا خیلی خوب بود
باحاله
چقدر قشنگ بود😭
نت ها رو بدهههههعع زودییییی
قرار بود با نتیجه بیاد نیومد!!توی پیوی برات لینک میفرستم
مرسی