
✯

گاهی در میانهی روزهای خاکستری، جایی در دوردستِ خیال، نوری آبی و آرام میدرخشد… همانجا که صدای باد شبیه لالایی میشود و موجها به ساحل میگویند: «بیا، بنشین، خستهای.» به آنجا میگویند دریاچهی امید. جایی که نه بر نقشهها پیدا میشود و نه بر زبانها جاری، مگر آنکه درونت را جستجو کنی. شاید این سفر، تنها سفری باشد که از جاده نمیگذرد، بلکه از میان تردیدها و زخمها عبور میکند. اگر جرأت کنی پا به راه بگذاری، حتی تاریکی هم عقبنشینی میکند.

آبهایی که حقیقت را بازمیتابانند کنار دریاچه که بایستی، آینهای پیش رویت است. نه از شیشه، بلکه از آبهایی که هر قطرهاش خاطرهای از روزهای جنگیدن را در خود دارد. در آن انعکاس، خودت را میبینی… نه آنطور که دیگران میبینند، بلکه همان انسانی که همیشه در اعماق بوده: زخمی، اما زنده… شکسته، اما ایستاده. دریاچه به تو نمیگوید که ترس و ضعف بد است؛ بلکه یادآور میشود که همین ضعفها تو را انسان کرده و همین ترسها مسیرت را معنا دادهاند.

امید، همان قطرهای که کافیست شاید فکر کنی امید باید دریایی باشد تا نجاتت دهد؛ اما حقیقت این است که گاهی یک قطره کافیست. یک جمله، یک نگاه، یک لحظهی کوتاه که یادآوری کند: «تمام نشدهای.» دریاچهی امید، قطرهقطره با همین لحظهها ساخته شده؛ از خندههای کوتاه، از اشکهایی که بعدش سبکی میآید، از نفسهای عمیقی که میگویی: «من هنوز اینجا هستم.» اینجا یاد میگیری که حتی کوچکترین روشنایی، میتواند راهی به فردا باز کند.

وقتی از دریاچهی امید بازمیگردی، همان آدم قبلی نیستی. شاید زخمت هنوز باشد، مسیرت هنوز سخت باشد، اما در اعماقت چیزی تغییر کرده: باور کردهای که میشود ادامه داد، حتی وقتی همهچیز میگوید «نه». یاد گرفتهای که امید، مقصد نیست… امید همان راهیست که هر روز با پاهای لرزان اما قلبی محکم ادامه میدهی. حالا، هر وقت زندگی خواست تو را در گرداب ناامیدی فرو ببرد، یادت بیاور که جایی درونت، هنوز آن دریاچه آبی و آرام میدرخشد… و تو همیشه میتوانی برگردی.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
قشنگ بود)
مرسیی
خیلی پستت عالی بوددددد🎀🥲
فداتشممم