
چارلز بوکُفسکی الکلی و قمارباز بود. مردی تنبل، خسیس، ولگرد، و از زیرِ کار در رو، در بدترین روز هاش هم سراغ شاعریمیرفت. بوکفسکی میخواست نویسنده بشه. ولی سالهای سال هیچ مجله، روزنامه، یا انتشاراتی کارهاش رو چاپ نمیکرد. بهش میگفتن نوشتههاش افتضاحه. ناپخته، مستهجن، و از لحاظ اخلاقی غیر قابل قبول.
همینجور که نوشتههاش بیشتر و بیشتر با دست رد مواجه میشد، سنگینیِ بارِ این قضیه چارلز رو به یک افسردگی فرو برد که بیشتر طول عمرش باهاش بود. بوکُفسکی یک شغل تمام وقت در اداره پست و قسمت بایگانی داشت. چندر غازی پول میگرفت که اون رو هم خرج مشروب می کرد، بقیه پول هاشرو هم سر قمار بر روی اسب ها از دست میداد. و بعضی وقت ها شعر هاش رو مثل چکش روی دکمههای ماشینِ تحریرِ قراضهاش میکوبید.
وقتی بوکُفسکی 50 ساله شد، بعد از یک عمر شکست و نفرت از خود، سر دبیر یک نشرِ مستقل علاقه عجیبی به او پیدا کرد. نمی تونست به بوکُفسکی وعده پولِ آنچنانی یا فروش زیاد بده ولی مهر زیادی به این مردِ مست داشت. در نتیجه تصمیم گرفت یه شانسی بهش بده. بوکُفسکی خودش هم می دونست که این اولین فرصت واقعیش هست. بوکُفسکی با سر دبیر قرارداد امضا کرد. و اولین رمانش رو به اسم "اداره پست" نوشت. در قسمت تقدیم به.. در کتاب، نوشت: تقدیم به هیچکس.
بوکفسکی بهعنوان یک رماننویس و شاعر میترکونه. به موفقیتش ادامه میده و شش رمان و صدها شعر منتشر میکنه و بیش از دو میلیون نسخه از کتابهاش در سرتاسر دنیا به فروش میرسن.
با وجود فروش بیسابقهی کتابهاش و شهرتی که پیدا کرد، باز هم بوکفسکی یک بازنده بود. و این رو میدونست. و موفقیتش نه بهخاطر ِ عزم جزمش برای برنده شدن، بلکه از این حقیقت ناشی میشد که «میدونست» یک بازندهس، این قضیه رو پذیرفت، و بعد صادقانه درموردش نوشت. هیچوقت سعی نکرد چیزی خلاف آدمی که بود باشه. فِیک نبود. نبوغ آثار بوکفسکی در این نبود که زندگی چیره شد، یا اینکه بر ناملایمات و سختیهای باورنکردنی با تلاش فراوان خودش رو بهعنوان یک ستارهی درخشان در ادبیات مطرح کرد. اتفاقا ً کاملا ً برعکس. عامل موفقیتش این بود که میتونست کاملا ً، و شجاعانه، با خودش (بهویژه تاریکترین قسمتهای خودش) صادق باشه، و بدون هیچ شک و تردیدی شکستهای خودش رو با بقیه به اشتراک بذاره.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!