
دوستان پارت۲ داستانه،اگه پارت۱ رو ندیدید حتما برید ببینید چون ادامه ی پارت۱ هست. امیدوارم خوشتون بیاد.
وقتی چشمام رو باز کردم پدر و مادم را دیدم که حسابی نگرانم بودن، آیا کاووس دیدم؟ یا تو واقعیت آدرین میخواد با کاگامی ازدواج کنه ؟اگه کاووس باشه قند تو دلم آب میشه از خوش حالی و اگه هم نه میمرمممم.
. تو گیجی بودم که بابام گفت:((هوفف خداروشکر که به هوش اومدی خیلی نگرانت شده بودیم، چیزیت که نشده، جاییت که که درد نمیکنه؟؟))گفتم:((نه خوبم فقط یکم گردنم درد میکنه که عادی هست ضرب دیده، بابا یه سوال چیشد که من از پله افتادم پایین؟))
بابا گفت:(( خداروشکر که چیزیت نشده اگه هم استراحت کنی حتما گردنتم خوب میشه.))گفتم:((بابا جوابمو ندادی؟!))بابام گفت:(( واییی ببخشید دخترم یادم رفت، بهت خبر دادم که عروسی دوستت آدرینه از خوش حالی از پله افتادی پایین.))گفتم:
((وایییییی....))بابام گفت:(( خوش حال شدی نه؟))نمیخواستم بابام بفهمه که عاشق آدرینم گفتم:((اوهوممم خیلییی.))سریع رفتم تو اتاقم. نشستم گریه کردم.۲ روز تمام گریه کردم. در این دو روز هزاران بار آکوما اومد سمتم حسمو کنترل کردم و سریع شرارت آکوما رو ازش گرفتم.در این ۲ روز به بهانه ی گردنم مدرسه نرفتم، تو این دو روز گردنمم خیلی بهتر شد و تقریبا بگم خوب شد.
. تیکی که خیلی خیلی کلافه شده بود گفت:(( وایی مرینت کافیه،با گریه کردن که چیزی عوض نمیشه،امشب عروسی آدرینه،اگه آدرینو دوست داری باید یه کاری کنی.))گفتم:((چیکار کنم ،کاگامی و آدرین دونفر از بهترین دوست ها منن،اگه عروسی شون رو بهم بزنم تا آخر عمرم ازم متنفر میشن.))همینجور که گریه میکردم گوشیم زنگ خورد. تیکی گفت:(( مرینت گوشیت.))گفتم:((ولش کن حتما آلیاست زنگ زده نصیحتم کنه.))تیکی رفت که ببینه کیه، با تعجب گفت:((مرینت
کاگامیه!.))گفتم:((کاگامیییی!؟))گلوم را صاف کردم و جواب دادم. _سلام مرینت خوبی؟ _سلام کاگامی ممنون تو خوبی؟ _ممنون، وای مرینت خیلی خیلی ناراحت شدم که از پله افتادی و گردنه ات درد گرفته؟بهتری؟ _آره خیلی بهترم _خیلی خیلی دوست داشتم طراحی و کارت عروسیمون رو تو انجام میدادی. دیروز عصر می خواستم بهت زنگ بزنم که آدرین قضیه رو بهم گفت، ببخشید اگه زودتر از این بهت زنگ نزدم خیلی کار داشتیم.
_منم خیلی دوست داشتم طراحی و کارت عروسیتون رو انجام میدادم ولی نشد، درک میکنم،بازم با این همه گرفتاریت ممنون که زنگ زدی. _امروز آدرین به همه کارت داد ولی تو مدرسه نبودی،تلفن زدم که بگم ما خوش حال میشیم به عروسیمون بیای. _آره حتما میام.
_وای ممنون مرینت پس میبینمت، خدافظ. _خدافظ تیکی با تعجب و عصبانیت گفت:((مرینتتت تو قبول کردی؟!))گفتم:((معلومه که قبول کردم او نا دوستای منن و اگه قبول نمیکردم اونا ازم متنفر میشدن.))شروع کردم به گریه کردن. بعد از ۱۰ دقیقه که گریه کردم تیکی گفت:((مرینت تو باید زنگ بزنی به لوکا مطمعا هستم که کمکت میکنه و یه راه حل عالی داره.))
گفتم:((البته.)) زنگ زدم به لوکا و قبول کرد که کمکم کنه و اومد به خونمون. لوکا چند تا راه حلی به ذهنش رسید ولی من رد کردم و دیگه راه حلی به ذهنش نرسید. منم کم کم ناامید شدم و هر چی فکر کردم
به ذهنم نرسید تو فکر بودم که یه لحظه چشمم به ساعت گوشیم افتاد دیدم تفریبا ۱ ساعت مونده به عروسی که من بلند شدم که برم برای مراسم حاضر شم دیدم لوکا با ارباب شرارت ارتباط براقرار کرده و هر چی بهش میگفتم نتونست احساسشو کنترل کنه. و منو.....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
کاووس نه عزیزم کابوس
♥️سلام میشه فالوم کنی و به تستام سر بزنی
منم همین کار رو می کنم♥️
لطفا برید پارت ۳ رو ببینید. خیلی هیجانی. امیدوارم خوشتون بیاد. دوستان پارت ۳ چون زود از صفحه ی اصلی برداشته شد زیاد مرتبه نداره. گفتم بهتون اطلاع بدم.
دوستان پارت۳ انتشار شد. برید ببینید. و بگید که پارت ۴ رو بذارم یانه؟
ممنون بابت نظراتون به من حسابی انرژی دادین. پارت ۳ رو نوشتم و دیروز گذاشتم تو سایت منتظر انتشارشم
وایییییی چرا جای هیجانی کات کردی??????
زودتر بعدی رو بزار??
ببخشید. جای هیجانی کات کردم. من پارت۳ رو نوشتم و گذاشتم منتظر انتشارشم. ممنون از حمایت هایی که میکنید.❤
نظرات فراموش نشه
بچه ها چطور بود؟