
سلام لاوا اون قلب پاینو قرمز کن دستت طلا😘☺️
اما ......... چ_ چ _ چیییی؟ وا همین الان دیدم که یکی دستمو گرفت پس کو؟ اما نکته اینجا بود دسبندا هنوز تو دستم بودن. خب خدا وشکر اگه اینا نبودن مطمعن میشدم خرافات بود مشکل اینجاس چجوری برگردم به منطقه اصلی دانشگاه « همونطور که میدونید من ادمین کوکی تو پارت دوم دانشگاه رو مدرسه گفتم اما الان درستش کردم»
اتفاقی یه دسبند دیگرو میبینم پیش خودم میگم من که این دسبندارو دارم منکه بدبخت شدم لااقل بذار اونم بردارم که تا اونو برمی دارم همون صدا قبلیه از پشتم میگه: اا سلام سونگ با جیغ برمیگردم و میگم بهم نزدیک نشو وگرنه بلندتر داد میزنم و چشامو آروم باز میکنم اینکه تهیونگه اما چرا صداش..... تهیونگ: ااام چرا اینجوری میکنی لعنتی خودمم احساس کردم میخوام بکشمت *_* ام هیچی خیالات بود
تهیونگ دستمو میکشه و میبرتم سالن مدرسه تهیونگ : ایندفعه دیگه نمتونی در بری بریم تو کلااااس در کلاسو که باز میکنیم ته ته پرتم میکنه تو کلاس ااااا...... پووف آی کلم ببینم تو این مدرسه همه عادت دارن که اینجوری همدیگرو بزنن تو درو دیوار تهیونگ : نه فقط منم و چیمی کی؟ تهیونگ : آم منظورم جیمینه اها ! تهیونگ :بیا دوست شیم ممم؟ تهیونگ:... ها؟ باشه فقط من......
زنگ میخوره تهیونگ : آم بیا بریم پیش مدیر تا ببینی خوابگاهت کجاس تو از کجا... تهیونک: هرکی بیاد این دانشگاه خوابگاه میگیره مشخصه عزیزم و پامیشه و قدم زنان میره و میگه زوود باش سونگ منم بدو بدو میرم پیشش و باهم راه میریم همینجور که راه میریم یهو یه پسر دستم و میکشه به سرعت میبره پسر کوچولوییم بود انقدر میدوعه تا میرسیم به اتاق غذا خوری که دوتا کلویی نشستن و منتظر من؟
پسر کوچولو میگه: کلویی آوردمش دوتا کلویی بلند میشن و همزمان میگن : تو کجا بودی دختر مگه قرارمون تو این ساعت تو غذا خوری رو یادت رفت؟؟؟؟؟؟؟؟ جرعت نداشتم بگم اره@_@ آم نه ولی تهیونگ منو داشت میبرد پیش مدیر کلویی ها باهم : جیییییی تهیونگ از ما مهمتره خب نمیدونم دوتا کلویی: اوووووووووو چی چی نه منظورم نه هی بچه هاااا کلویی1: تو عاشق شدی نههههههه همینو گفتمو با خنده رفتم بیرون از سالن غذا خوری که دیدم تهونگ دقیقا پشت در بود
تظاهر کردم ندیدمشو رفتم اونم خیلیییییی سریع اما یه حسی بهم گفت ...... ولش نکن برگشتمو داد زدم تهیوووونگااااااا تهیونگ که مات و مبهوت بهم زل میزد گفت: چیه؟ من ......... و زنگ خورد آخع این زنگ لعنتی چیمیگه هی زینگ زینگ توکلاس خانم یوری خوابگاهمو مشخص کرد پیش جانگکوک و خواهرش بودم جالب بود حداقل یه دختر هست تو جمعمون
اما مشکل چی بود مسافت طولانی تا خوابگاه _________________________________ بعد کلاسا که تقریبا غروب بود باید میرفتیم خوابگاه کار من زول کشیدو اخر از همه راه افتادم که برم خوابگاه جلو در بودم که انقدر سرد بود دندونام بهم میخوردن اما یهو احساس گرمایش کردم برگشتمو جعون جانگکوک و دبدم و سویشرتشو رو دوتا شونه هام جانگکوک: تو باید سونگ باشی من جانگکوکم خواهرمم تو خوابگاهه بیا بریم لبخند خرگوشی زد و دستشو انداخت دور گردنمو من حل داد به جلو تا دم خوابگاه تو راه برام رامن خرید تا بخورم رامن گررررم ;))) بهش گفتم خودت نمیخوری جانگکوک نه تو بخور کم کم داشتم ذوب میشدم از خجالت ساعت 12 بود و ما داشتیم بیرون رامن میخوردیم که یهو تهیونگ و جلوی لباس زنونه فروشی دیدم ... و هنگ کردم
امید وارم خوشتون اومده باشه دوست داشتی کامنت بزار♥♥♥
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیییی بود، عالییییییییییییی
فوقالعاده بود آجی جونم
مرسی اجی قشنگم🥺😍
عالی ادامه بدههههه
باشه حتما