
یه رمان جدید و قشنگ ساخته ی ذهن خودم✨♥

سلام! امروز اومدم با یه تست جدید و یه رمان فانتزی خیلی قشنگ💜💖اسم رمان هست جادوگر دریاچه آب ها🌊 لایک و کامنت فراموش نشه💋💝
سلام! من نینا هستم. یه دختر سیزده ساله از سرزمین جادوگرا. حدودا دوسال پیش زمانی که یازده سالم بود، یه اتفاق غیر منتظره و خیلی عجیب توی زندگیم افتاد که خیلی چیزا رو تغییر داد. حالا میخوام این داستان رو براتون تعریف کنم. خوب بهتره شروع کنیم. همه چیز از اونجایی شروع شد که: توی تولد یازده سالگیم پدر و مادرم بهم یه کادوی عجیب دادن.
اون کادو یه سنگ جادو بود که میگفتن از من در برابر هر اتفاقی محافظت میکنه و کمک میکنه که عنصر قدرتم رو پیدا کنم.عنصر قدرت پدر و مادرم باده اما برای من هنوز مشخص نیست.باید تلاش کنم تا پیداش کنم.عنصر ها آب،خاک،آتش،هوا و صاعقه هستند هر جادوگر وقتی عنصرش رو پیدا کرد باید بشه محافظ عنصرش.عنصر هر جادوگر که بهش قدرت بیشتری میده یکی از ایناست.
من فکر نمیکردم این سنگ هیچ وقت به دردم بخوره. اما یه روز من با خانوداه ام به تفریح هفتگی رفتم. یه جنگل بزرگ که کنارش یه دریاچه داشت به اسم دریاچه کریستال. ما تو جنگل بودیم. من گفتم:«مامان، بابا میشه من برم به دریاچه و ماهیگیری کنم؟» مادرم گفت: آره عزیرم. برو. فقط زود برگرد. میخوای بگم پدرت باهات بیاد؟» پدرم گفت:«نه آنا. تو مادر مهربونی هستی اما دخترمون دیگه بزرگ شده و باید خیلی چیزا رو یاد بگیره. برو نینا عزیزم.»
اینم از پارت اول داستان.امیدوارم خوشتون اومده باشه.منتظر پارت 2 باشید.
من فکر نمیکردم این سنگ هیچ وقت به دردم بخوره. اما یه روز من با خانوداه ام به تفریح هفتگی رفتم. یه جنگل بزرگ که کنارش یه دریاچه داشت به اسم دریاچه کریستال. ما تو جنگل بودیم. من گفتم:«مامان، بابا میشه من برم به دریاچه و ماهیگیری کنم؟» مادرم گفت: آره عزیرم. برو. فقط زود برگرد. میخوای بگم پدرت باهات بیاد؟» پدرم گفت:«نه آنا. تو مادر مهربونی هستی اما دخترمون دیگه بزرگ شده و باید خیلی چیزا رو یاد بگیره. برو نینا عزیزم.»
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)