خب.. سلام من بازم اومدم.. یه دوماهی به خاطر یه سری مشکلات نتونستم بیام و براتون پارت بزارم ولی از این به بعد دوباره قراره این رمان جذابو بخونین مرسی از اینک همیشه با منین..
*پارت هشتم چرخ گردون* از زبون *مهی* واقعا باورم نمیشد تونستم مخ اون ارشامو بزنم ولی خب چه فایده من قراره زود برم... اول که خواستم مخ آرسین رو بزنم چون از حق نگذریم هم خوشکل بود هم از آرشام خیلی جذاب تر بود... ولی خب وقتی فهمیدم که انگاری خود ارسین یکیو داره و نمیخواد از دستش بده و به جز اون به دختر دیگه ای رو نمیده بیخیالش شدم... تازه با اون ضایع شدنم روز اولی عمرا میرفتم سراغش خب بیخیال این حرفا... الان چند هفته میگذره و ما تازه پامون رو گذاشتیم تو تهران.. بگذریم از گریه های مادرا و بغضای اترینی که فراوون وابسته به کاترین بود. الانم داریم میریم سمت خونهای که به نام آرسین و هلناست... خب به نام هلنا هنوز نشده ولی آرسین شب با هلنا میرن تا خونه رو به نام هلنا بزنن... هلنا ــ وای چقد خوابم میادا... آرسین ــ میگم عمم بود توی هواپیما همش خوابیده بود... هلنا همونطور که خمیازه میکشید گفت ــ تو که عمه نداری آرسین... من ــ گوشی کی داره زنگ میخوره؟
از اونجایی که ماشین آقا ارسین بزرگه هممون تو یه ماشین نشستیم و انگاری که این هلنا بیشور اینجا ماشین داشته و نگفته.. ماشینشم تو خونشه... پری ــ این گوشی خودشو کشتا نه مال من زنگش اینطوره نه ماهک نه مهی... آرسین ــ هلی احیانا گوشی تو نیست؟؟؟ وای بازم این گفتم هلی، موندم چرا تا میگه هلی میخوام بپوکم.. هلنا ــ عه راستیا میگم چرا اینقد زنگش اشناست... الو؟ ــ عه سلام خوبی هانی؟ ــ هر وقت تو یاد گرفتی ب من نگی هلی منم بت میگم هانا... با توجه به حرفاش انگاری مخاطبش هانا بود از اونجایی که حوصله نداشتم گوشیمو دراوردم و رفتم تو روب... سرگرم چت کردن بودم که یهو هلنا گفت ــ آرسین شب میریم خونه مهراب هااا... آرسین ــ واسه چی؟ هلنا ــ هانا همین الان گفت که هم میخوان ببیننمون هم راجب شرکت و ایناست... آرسین ــ اوکی پس امروز که شنبست رو استراحت میکنیم دوشنبه میریم سراغ کارا دانشگاه که از هفته بعد برین دیگه.. من ــ اوکی موافقم... هلنا که جلو نشسته بود بم گفت ــ مهی چرا صدا اون 3 تا درنمیاد؟ نگاهی به اونا کردم که دیدم هر سه تاشون گرفتن خوابیدن... من ــ خوابیدن... خوبه حالا کل راه و خواب بودنا... آرسین ــ بیدارشون کن که رسیدیم... با هیجان نگاه کردم ببینم کدوم خونه مال این دوتاست که دیدم کل اپارتمانا از اونخفناست... فقط یه اپارتمان که بش میخورد 5/6 طبقه خیلییی شیک بود که کنارش یه فروشگاه بزرگ بود و یه سمت هم باز دقیق یه اپارتمان که کپ این بود اون طرف فروشگاه بود... دخترا بیدار شدن و ساکامونو در اوردیم...
هلنا ــ عه ارسین من خیلی وقته نیومدم کدومشونه؟؟ ارسین ـــ اینی که سمت راسته خونه منو توئه سمت چپی مال هانا و مهرابه... هلنا ــ ایول پس خیلی خوبه پیش هانا هم هستم... ارسین با خنده ــ فعلا که اونا سرکارن الانم بیاین برین تو استراحت کنین... رفتیم تو خونه نزدیک بود از تعجب شاخ دربیارم.... سلطنتی نبودااا، کلاسیک بود و نمای خیلی باحالی داشت.... حیاطش رو که باید ب باغ تشبیه کنم... خیلی بزرگ بود یه سمت شما کلا درخت و اینا بود یه سمتم استخر و این قسمتی که توش راه میرفتیم کامل سنگ فرش شده بود و به یه در ختم میشد که وقتی واردش شدیم دستمو رو کلاه کپم کشیدم نکنه یه وقت شاخ دراورده باشم... خیلی بزرگ بحـود اشپزخونشم خیلی شیک بود و ترکیب رنگای قرمز و سفید بود... فکرکنم قرمز رو به خاطر این گذاشتن که اشتها آوره... مبلاش به رنگای بادمجونی و سفید بودن و بازم کلاسیک بودن... کلا خونه تم کلاسیک داشت... آرسین همه جای خونه رو نشونمون داد و هر کی رفت اتاق خودش... اتاق هلنا به رنگ آبی بود... اتاق جرن هم سبز لیمویی بود... اتاق کاترین بین صورتی و بنفش بود... منم اتاقم ترکیبی از بنفش و سیاه بود... اتاقای بزرگی بودن...
ساکمو کنار کمد گذاشتم که بعدا توش بچینم وسایلامو... ماشالا ساکم خیلی بزرگ بود و جدا از اون یه ساک دیگه هم داشتم که هر دوشون رنگشون بنفش/سیاه بود... ساعت رو که بازم تم اتاق بود و رنگای بنفش و مشکی داشت کوک کردم تا موقع ناهار بیدار بشم... کلا اتاقا و همه وسایلاشون یه تم ورنگ خاصی داشتن و هر کس هم رنگ موردعلاقهش رو برداشته بود... با فکر به این خونه که همچیش کلاسیک بود و خونه بقیه چطوره بازم کلاسیک یا ن خوابم برد... *این داستان ادامه دارد* نظر یادتون نره😉
ـــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــ
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)