11 اسلاید صحیح/غلط توسط: Hana انتشار: 4 سال پیش 379 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام من اومدم💐امیدوارم خوشتون بیاد😄
از زبان ا/ت= داشتم خودمو آماده میکردم که فردا زیاد خجالتی نباشم اما خب نمیتونستم چون کلا جلوی پسرا خجالت میکشم مدام توی این فکر بودم که اونجا احساس تنهایی نکنم آخه من از تنهایی متنفرم😖
دیدم یهو گوشیم داره زنگ میخوره برش داشتم دیدم غزل و مزینان گروهی زنگ زدن😳( نکته نت گوشی ا/ت روشن بید😁) گوشی پرت کردم رو تخت دو دستی زدم رو سرم دو روز بود اومدم کره بعد ازشون یه خبرم نگرفتم خاک بر سرم شد یکم موهامو مرتب کردم گوشی برداشتم و جواب دادم
غزل:سلوم
مبینا با جیغ کیوت:سلام رفتی اونجا مارو فراموش کردی آره اَی نارفیق نچ نچ نچ
غزل:جیغ نزن منم بلدم جیغ بزنم بدبختو سکته دادی
مبینا:نمیخوام میخوام جیغ بزنم( با خنده)
من:سیلام چخبرا
غزل:خبرا که پیش شوماس شما باید تعریف کنی
[نکته الان غزل توی خونه ی خودشونه مبینام توی خونه ی خودشون تماس تصویری گروهیه]
مبینا: توی این دو روز چیکار میکردی که یه زنگم به ما نزدی نامرد
خلاصه همه چیزو از زیر زبونم کشیدن بیرون😂 دلداریم دادن که اونجا تنها نمیشم😀
از زبان نام جون= تو اتاق داشتم با هوای حرف میزدم که یکی در زد
من( نامجون):بفرمایید
تهیونگ بود
تهیونگ:چی میگفتین هیونگا😶ولش بیاید پایین میوه اینا بخوریم
هوپی:باش
بلند شد با تهیونگ رفتن سمت دَر که برگشت گفت :نامجون تو نمیای🤨تهیونگ که داشتم میرفت بیرون برگشت ببینه من چی میگم{اَی تهیونگ فوضول😂آرمیا ناراحت نشین شوخی کردم😅}
من( نامجون):آممم شماها برید منم الان میام
هوپی:باوشه😊
با تهیونگ رفتن پایین من هنوز داشتم به فردا فکر میکردم ولی برای اینکه زیاد بهم شک نکنن زود رفتم پایین باهم دیگه میوه و خوراکی خوردیم جین:وای هااااوووو( خمیازه بود😆) من میرم بخوابم
بلند شد رفت سمت اتاقش تهیونگ:چه زود تازه ساعت یه ربع به یازدهه😕
جین:امروز از روزای دیگه زود تر بلند شدم خوابم میاد😪
هوپی:باشه شب بخیر😘
همه بهش شب بخیر گفتیم
کوکی: فکر کنم هنوز ناراحته فکر میکنه من اون کارو باهاش کردم😢
تهیونگ:کوکیا ببیشید نمیخواستم اینطور بشه😓
کوکی یه چشم قوره به تهیونگ رفتن به تلویزیون خیره شد
هوپی: آممم کوکیا سوکجین درسته که یکم غر غرو و سخت گیره اما مطمئنم که اینجور چیزا رو به دل نمیگیره
بونگی: به خصوص اینکه میدونه کاره تو نبوده🥱
همه با تعجب نگاهش کردیم
جیمین: میدونه؟ 🤨
یونگی فهمید چه سوتین داده گفت کی چیو میدونه
من( نامجون):اینکه کار تهیونگ بوده
یونگی : آممم نمیدونم اَه شماها که میدونید وقتی خوابم میاد چرت و پرت زیاد میگم من برم بخوابم(یونگی تو دلش:ای وای داشتم بدبخت میشد ما😨)
کوکی:آره بار اولت نیست شبت خوش🤫🥴
همه دوباره به یونگی شب بخیر گفتیم کم کم داشت چشامون سنگین میشد تهیونگ و کوکی رفتن خوابیدن بعد جیمین رفت تو اتاقش که بخوابه فقط من و هوپی موندیم هوپی گفت تو برو بخواب حتما خیلی خسته ای
من( نامجون):نه کمکت میکنم اینارو جمع کنی بعد
هوپی: نه نه لازم نیس خودم جمع میکنم ( بچم داره فکرو آیندهم هم میکنهست که نامجون چه بلایی سر ظرفا میاره برا همین نمیزاره نامجون دست به سیاهو سفید بزنه🤣)
من( نامجون):باش پس هااااوووو( خمیازه😄) شب بخیر هیونگ
هوپی :شب توام بخیر
رفتم تو اتاقم روی تخت دراز کشیدم همیشه به فردا فکر میکردم و فکرش داشت دیوونم میکرد که قراره چه اتفاقی بیفته یــــهووووووو یادم افتاد که....
کههههههههه........... (دست نویسنده هم اکنون چلاق است😂)
که از زبان جیمین= ( فکر کنم فهمیدید یاد چی افتاد😂) نمیدونم چرا منم داشتم به فردا فکر میکردم آخه عکس دختره که اسمش ا/ت بود ذهنمو درگیر کرده بود میخواستم بفهمم چه جور آدمیه تو حال خودم بودم که در اتاقم یهو باز شد نامجون هول بود با ترس گفت:جیمینااااا چه غلطی بکنم😱
من( جیمین): منظورت چیه جن دیدی؟! 😨
نامجون:رستوران رزرو نکردم🤯
من( جیمین):چییییی یعنی چی تو تمام صبح چیکار میکردی پس هااا!
نامجون:فکر کنم عشق حواسمو از بین برده چیکار کنیم حالا😖
من( جیمین):وایسا یونگی یکی از دوستاش رئیس یه رستورانه به یونگی بگیم شاید بتونه کاری بکنه
باهم رفتیم سمت اتاق یونگی
نامجون رفت جلو تا یونگی صدا کنه اول از همه هم آب دهنشو قورت داد چون یونگی وقتی بی موقع صداش کنی بدجور عصبانی میشه😬نامجون:یونگی........ یونگییی( آروم داره صداش میکنه تا بقیه ی اعضا نفهمن) چند بار صداش کرد تا بلخره اول یه تیکه انداخت بعد گفت به نفعتونه جواب قانع کننده ای برای کارتون داشته باشین ماهم موضوع رو براش توضیح دادیم اونم با دوستش هماهنگ کرد آدرسو از یونگی گرفتمو فرستادم برای ثمین
از زبان ثمین= شامو که خوردیم اومدم بالا داشتم خر کیف میشدم که قراره دوباره آقای نامجون ببینم😀 برای خودم جشن گرفتم نشستم سریالارو دیدم بعد خسته شدم رفتم روی تختم یهو یادم افتاد که آقای نامجون آدرس رستورانو نفرستاده( ثمین تو دلش :بهش پیام بدم که بفرسته نه زشته بگم که چیزی نمیشه نه شاید خواب باشه ولی چه ربطی داره هر وقت بخواد میبینه ولی من باید بفهمم چقدر با هتل فاصله داره که یه موقعی دیر نرسیم شاید فردا بفرسته )داشتم با خودم بحث میکردم که دیدم یه پیام اومد آدرس رستوران بود گفتم ایول 😀
فردا🌅
با ذوق از خواب پاشدم رفتم پایین برای صبحانه همه ی اعضای تیم پایین بودن رفتم نشستم رو صندلی
$:چیه ثمین خیلی خوشحالی
من( ثمین):وااا مگه همیشه غمگین بودم
$: نه ولی امروز بیشتر خوشحالی
¢:راست میگه خبریه؟ 😏
من( ثمین):من بــه.....
فاطمه نذاشت حرفمو ادامه بدم گفت:ببینید اینکه یکی چیکار میکنه واقعا به شماها ربطی نداره سرتون تو لاک خودتون باشه هاا اینطوری نه مارو ناراحت نمیکنین نه خودتونو هااا؟!
دخترا میدونستن اگه جوابشو بدن یه چندتا چیز دیگه هم بهشون میگفتو بیشتر ضایع میشدن برای همین هیچی نگفتن
از فاطمه تشکر کردم اونم یه چشمک تحویلم داد😉
من( ثمین):آممم راستی ا/ت کجاس؟
فاطمه:نمیدونم شاید هنوز خوابه
سارا:من میرم صداش کنم
من( ثمین ):ممنون
سارا:خواهش🙂
از زبان سارا= رفتم دم در اتاق ا/ت در زدم اما جواب نداد دوباره در زدم بازم جواب نداد این بار محکم با لگد زدم یه صدایی که گفت هـــوووومـــمممم اومد من واقعا آدمیه نبودم که زیاد بخنده به قول بچه ها خنده و بی اعصابیو گریم یکیه البته خوب صورتم اینجور نشون میده وگرنه منم با بقیه هیچ فرقی ندارم
من( سارا ): ا/ت بیا پایین صبحانه بخوریم
دیدم در باز شد با چهره ی ا/ت که موهاش ژولیده وولیده بود مواجه شدم هم ترسناک شده هم کیوت ناخداگاه یه لبخند خیره کننده زدم دیدم چشای ا/ت یهو گرد شد گفت:وواااووو سارا توام از این خنده ها بلدی😳
با این حرفش به خودم اومدم لبخندمو قورت دادم گفتم :بریم تو موهاتو سشوار بکشم🙂اونم رفت کنار کنم رفتم او موهاشو سشوار کشیدم رفت سمت آینه که موهاشو ببنده که به مشکل بر خورد اخه موهاش خیلی بلند بود همیشه میبافت اما الان میخواست بالا ببنده رفتم کشو ازش گرفتم و موهاشو براش بستم خودم واقعا مونده بودم که واقعا دارم به یکی محبت میکنم ازم تشکر کرد خواست موهاشو ببافه گفتم بزار من این کارو میکنم کشو ازش گرفتم شروع کردم به بافتن موهاش
ا/ت: ممنونم سارا
من( سارا):چرا
ا/ت: هیچ وقت تاحالا کسی موهامو برام نبسته بود حتی مامانم بعد از ۸ سالگیم
دیدم به زور بوقذشو قورت داد منم به اخر بافت رسیدم گفتم : از این به بعد اگه خواستی به من بگو من اینکارو برات میکنم😄
ا/ت: باشه بازم ممنون
باهم رفتیم پایین اعضا داشتن میرفتن بعضیا رفتن سمت اتاقاشون بعضیام رفتن بیرون فقط ثمین سر میز منتظرمون بود
من( سارا):چرا نخوردی
ثمین:منتظر شماها بودم
ا/ت: فاطمه کو
ثمین: رفت بخوابه
رفتیم نشستیم سر میز صبحانمونو خوردیم
ثمین:ا/ت وقتی موهاتو بالا میبنیدی واقعا خوشگل میشی
ا/ت:ممنون سارا برام بسته😀🙃
ثمین: اووووو سارا از اینکارام پس بلده😂
سارا:آره از اینام بیشترو بلدم😎
خندیدم و صبحونمونو خوردیم☕
از زبان ا/ت = بعد از صبحانه سارا بلند شد گفت من میرم به مامان و بابام زنگ بزنم
ثمین:مگه زنگ نزدی
سارا:چرا ولی مامانم گفت کارم داره امروز بهش زنگ بزنم
ثمین:آهان برو راستی سارا
سارا:بله
ثمین:من و ا/ت ناهار باهم میریم بیرون
سارا :باشه فعلا👋🏻
من:خدافظ
ثمین:تو به خانوادت زنگ زدی
من:آره من هر روز باهاشون حرف میزنم دیشب تا ساعت ۱ داشتیم حرف میزدیم😄توچی تو زنگ زدی؟
ثمین:آره باوا راستی ساعت ۱۲:۳۰ راه میفتی ما
من:بــ..... ب...... باشه
ثمین:بس برو آماده شو اگه آرایش اینا میخوای بکنی بدو چون الان ساعت ۱۱:۳۰ دیقس
من: را...... راستش من....
ثمین:تو چی!
من: من آرایش بلد نیستم و تاحالا نکردم😅
ثمین:پاشو
من:کجا؟ 😅
ثمین : پاشو برو لباساتو بپوش بیا اتاقم باهات کار دارم😝
من:باووششهه
رفتم تو اتاقم لباسامو پوشیدم رفتم دم در اتاق ثمین در زدم درو باز کرد گفت بیا تو
ثمین:خوب کدومو بپوشم
براش انتخاب کردم چی بپوشه بعد تا ساعت ۱۲:۱۵ خودشو آرایش کرد البته خیلی کم آرایش کرد فقط خط چشم وقتمونو گرفت چون توی خط چشم کشیدن دست ثمین خیلی کنده
همچنان از زبان ا/ت=
ثمین: بیا برای توام خط چشم بکشم یه رژم بزنم برات
من: نــ..... نه لازم نیست چون تاحالا آرایش نکردم شاید سختم باشه😅
ثمین:باشه حداقل یه رژ بزن
من:ن....
ثمین نذاشت حرفمو ادامه بدم گفت: باوا بیا یدونه کم رنگشو برات میزنم بعد یه رژه کم رنگ برام زد
ثمین:ا/ت تو خیلی خوشگلی هیچ وقت آرایش نکن
من:باشه😄😀
بعد رفتیم پایین تقریبا ساعت نزدیکا ساعت ۱۲:۳۰ بود راه افتادیم
از زبان جیمین= بعد از صبحانه به بچه ها گفتم که من و نامجون برای یه کاری میخوایم بریم بیرون تا قبل از شام بر میگردیم
تهیونگ:کجا
همه ی اعضا کنجکاو نگامون کردن🤨🤨
یونگی: دوست من یه رستوران داره میخوان برن اونجا چون روز سالگرد افتتاحشه میخوان برن اونجا موسیقیو میزون کنن
جین:مگه تو باهاشون نمیری
یونگی: نه من باید روی ساز جدیدم کا کنم وقت نمیکنم برای همین نامجون و جیمینو معرفی کردم
کوکی: پس ما چی؟!
یونگی:دو نفرو میخواست که وقت آهان داشته باشن
کوکی:مگه من ندارم
هوپی: بالام جان یادت رفته امروز باید بری سر ضبط موسیقیه جدیدت
کوکی:ای وای هیونگا ممنونم
هوپی: خواهش منم باید برم خرید برای خونه و چند تا چیز خرت و پرتم برا خودم بگیرم
تهیونگ:هوپی میشه منم باهات بیام آخه منم کار دارم
هوپی: باشه😊
جین: پس منم روی رقص موزیک جدیدمون کار میکنم وگرنه نامجون از من بهتر میشه😂
همه خندیدیم
نامجون رفت تو اتاقش که حاضر شه منم رفتم تو اتاقم یه هودی مشکی پوشیدمو ماسک و کلاهمو گذاشتم رفتم جلوی در اتاق نامجون در زدم درو باز کرد گفت: جیمیناا چی بپوشم رفتم سراغ کمدش در کمدین باز کردم یه لباس در اوودم بهش دادم اونم ماسکو کلاهشو گذاشتو راه افتادیم
همچنان از زبان جیمین= رسیدیم رستوران ساعت ۱۲:۴۵ دیقه بود منتظر نشستیم که یهو در رستوران باز شد با کنجکاوی نگاه در کردم( رستوران خلوت بود چون اگه دوتا آدم معروفو با دوتا دختر میدیدن شایعه درست میکردن به کار گرای اونجام سفارش شده بود که چیزی بین مردم پخش نکنن و یه راز بمونه)
همون دختره که اسمش ا/ت بود منو به خودش خیره کرد لیوان آب تو دهنم بود بیرون اووردم نمیدونستم آب باید قورت بدم یا بریزم بیرون
از زبان نامجون=وقتی اومدن من به ثمین خیره شده بودن اودن سر میلیون جیمین بلند شد ولی من هنوز خیره مونده بودم که جیمین با پاش پامو لگد کرد با دستش اشاره کرد که بلند شم منم هول کردم بلند شدم گفتم: ببخشید سلام
ثمین : سلام اشکال نداره ببخشید دوستتونو معرفی نمیکنین
من( نامجون):آهان بله اسم دوست من پارک جیمینه خیلی مهربونو خون گرمه😀
ثمین : از آشناییتون خوش بختم😊
از زبان ا/ت=دوتاشون خیلی خوش تیپ بودن اسم دوست آقای نامجون پارک جیمین بود ( تو توی دلش: چه اسم قشنگی واقعا قشنگه☺) یهو دیدم که همون پسره که اسمش جیمین بود گفت:من از آشناییتون خوش بختم خانم ثمین بعد رو به من کرد دستشو گرفت جلوی من برای اینکه بهم دست بده گفت اسم شما چیه ( ا/ت توی دلت:وایی چیکار کنم چی بگم اسمم چی بود آهان ا/ت )خلاصه هزارتا رنگ عوض کردمو گفتم :مـ..... م... من.... ا/..... ا/ت هستم😖بعد بهش دست دادم بهم گفت از آشناییتون باهاتون خوش بختم😄 ا/ت: م م منم همین طور😅
نشستیم باهم گپ زدیم کم کم داشت یخم باز میشد که آقای نامجون گفت :خانم ثمین میشه باهم بریم کنار ساحل اونم دو نفره
ثمین:آممم چی بگم با باشه
ثمین توی رو دروایسی گیر کرد و قبول کرد
[نکته اینا همش جزو نقشس و تو فکر میکنی که ثمین تو رو دروایسی گیر کرده قبول کرده اما همش جزو نشست و البته بعد از ناهار این پیشنهادو نامجون داد☺]
اونا رفتن فقط منو آقای جیمین موندیم
از زبان ثمین=آقای نامجون حالا نقشمون میگیره؟
نامجون:آه آره ولی شاید توی اولین قرار عمل نکنه😅و در ضمن میتونید منو نامجون صدا کنین اینجوری راحت ترم
من( ثمین):آه باشه آق...... نه نامجون😅 من برم دیگه😅
نامجون: اِمم کجا مگهم قرار نشد بریم کنار ساحل[نکته ساحل تقریبا نزدیکای اونجا بود و باید با ماشین میرفتن]
من خودم دلم نمیخواست که برم دوست داشتم که بیشتر پیشش باشم برای همین قبول کردم و سوار ماشین شدیم رفتیم کنار ساحل
از زبان جیمین= توی رستوران بودیم سکوت بینمون فرمانروایی میکرد که من سکوتو شکستم گفتم:خانم ا/ت میشه بریم بیرون قدم بزنیم باید راجب چیزی با شما صحبت کنم
باید قضیه ی نامجون میگفتم که اونم با ما همکاری بکنه
ا/ت: ب...... ب... باشه😅
معلوم بود دختر خیلی خجالتییه برای همین مراقب بودم چیزی نگم که معضل بشه رفتیم بیرونو منم راه پارکو پیش گرفتم کل قضیه رو براش توضیح دادم اونم خیلی خوب به حرفام گوش میداد که گفت:آممم خب چیزه از دست من چ... چکاری بر میاد😅
من( جیمین): باید کاری بکنیم که اونا بازم برن سر قرار تا نامجون بیشتر بتونه خانم ثمین رو شیفتش بکنه
ا/ت:ثمین آقای نامجون دوست داره پس بهتره آقای نامجون بهش اعتراف کنه اینجوری منم.... نه.... یعنی ماهم توی هچل نمیفتیم
من( جیمین):مگه شما نگفتین که دوستتون یعنی خانم ثمین همیشه عاشق پسرا میشده و میرفته سر قرار اونم فقط یک قرار باید یه کار کنیم که دوست من این وسط قلبش صدمه نبینه
از زبان ا/ت=با این حرفش یاد خودم افتادم که شکست عشقی خوردم برای همین قبول کردم ما باید طوری رفتار میکردیم که از هم خوشمون اومده و به بهانه ی همین اونارو بهم نزدیک کنیم
بعد دیدم که با آقای جیمین رسیدیم به شهر بازی تقریبا ساعت ۵:۳۰ بود واقعا چقدر زود گذشت
اما آقای جیمین دستمو کشید گفت بریم تو.....
این داستان ادامه دارد.... 😂😂
خوب این پارتو جَو گیر شدم زیاد نوشتم😅😂 شاید پارتی بعدی بازم کم باشه 😣الان ساعت ۳:۲۲ دیقس😹 برم بخفتم😪
اگه دوست داشتی لایک کن و کامنتم بزار 😄😘
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
7 لایک
پارت بعدی کوووووو
بابا دق کردیم😭😭😭
فردا یا پس فردا میاد جیگر😇
عزیزم لطفا یه بار با دقت دومی رو از خط بیست و نهم بخون میدونم اشتباه تایپیه ولیییی خببب
معذرت میخوام🙏کیبردم بعضی موقع ها قاطی میکنه🙏
داستانت عالییی بود
لطفا پارت بعدی رو زودتر بزار
داره بررسی میشه😇