سلام سلام من ادامه ی داستان نیویورک و می نویسم امیدوارم خوشتون بیاد🙃🤗🤗
از زبان مرینت👈🏻بعد از اینکه جشن تموم شد تصمیم گرفتیم فردا برگردیم چون این کلویی همش روی مخ بود😒 اما خوش به حال سابرینا که عشقش و پیدا کرد😍ای کاش من میتونستم به آدرین بگم که عاشقتم اما اون کاگامی رو داره و من فقط یه دوستم😔 از زبان کلویی👈🏻میخواستم بازم به دوپن چنگ گیر بدم که دیدم داره یه چیزی می نویسه و تو عالمه رویاست تا اینکه دیدم یه چیزی درباره ی من نوشت فکر کنم مرینت دختر خوبی باشه اگه اخلاقم و کنار بزارم میتونم دوست پیدا کنم یا حتی عاشق بشم وای خدا فکرش و بکن چی بشه تازه میتونیم اون لایلا بد ریخت و بندازیم دور 😆
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
پارت بعد تا چند روز دیگه منتشر میشه
دوستان میدونم که واضح و چرت بود اما این داستان درباره ی دنیای جادو و اینجور چیزاست و در پارت های بعد خیلی بهتر میشه و خوب همونطور که در بخش آخر داستان گفتم داداشم اذیت می کنه شیطون بود شیطون تر هم شد و اینکه من اینو ساعت ۴ صبح با اینکه خیلی خوابم میومد نوشتم و برای همین خیلی واضح نبود
باز به بزرگی خودتون ببخشید🥺😿