
سلام امید وارم حالتون خوب باشه شروع رمان قهرمان عجیبم رو تبریک میگم بریم سراغ داستان
کاش هرگز به ای زندگی دچار نمیشدم کاش سر نوشتم این نبود کاش همون روز که میخواستم از برج ایفل بپرم پایین ادرین نجاتم نمیداد کاش میشد زمانو برگردونم کاش اصلا هرگز عاشق نمیشدم. با صدای راننده که میگفت: رسیدیم خانم پارک. سرم رو از که به شیشه های ونی که کم پانی که همایتم میکرد در اختیارم گذاشت بلند کردم و از فکرو خیال اومدم بیرون. این منم رزیتا کاترین رز مینی چان پارک که از حالا منو به اسم نیشیمیا چان ایشیزاکی میشناسن. تو راه رو های ساختمون مدرسه بودم و داشتم به کلاس جدیدم نزدیک میشدم معلممون یه خانم جوان با موهای کوتاه تا بالای شونهی مشکی بود و قدشم بلند بود. اون اول رفت تو کلاس و گفت: سلام بچه ها امروز یه دانش اموز جدید داریم. و بعد منو صدا کرد و ادامه داد: نیشیمیا چان ایشیزاکی دوست جدیدتونه. و بعد منم سرو انداختم پایینو رفتم تو موهامو رنگ صورتی کرده بودم فعلا بلند بود وقتی نیوزلند بودم مامانم نزاشت کوتاه کنم دلم میخواد موهامو کوتاه کنم نمیخوام بازم حس کنم لوکا موهامو نوازش میکنه.موهام دورم ریخته بود صورتم به زور معلوم بود مقداری مپ نیمی از صورتمو پوشونده بود چشمای قهوه ایم خیلی به رنگ صورتی موهام میومد هرچند چشمام خیلی به رنگ طلایی میزد. وقتی کامل وارد کلاس شدم همون طور که سرم پایین بود روبه بچه ها وایسادم
سنگینی نگاه بچه هارو روی خودم حس میکردم و یهو بعد از سی ثانیه به خودم اومدم و خودمو معرفی کردم همین که خواستم فامیلیم یعنی فامیلی جعلیم رو بگم یه لحظه سرمو اوردم بالا و باهاش چشم تو چشم شدم اشک تو چشمام جمع شد یعنی واقعا بالا خره بهش میرسم. صحنه ای که ارزوشو داشتم اومد جلو چشمم. اینکه برم و خودمو توی بغلش بندازم و تا جون دارم گریه کنم این گریه هارو خیلی وقته توی خودم نگه داشتم. یهو به خودم اومدم و متوجه گرهی سنگین نگاهامون باهم شدم و سریع نگاهم و ازش دزدیدم و با اشاره استاد به جایی که قرار بود بشینم از رویا بیرون اومدم. رفتم سرجام نشستم بقل دستیم یه دختر ناز بود انگارکه عروسک بود. مهربون به نظر میرسید تا نشستم سرجام سریع دستشو به سمتم دراز کردو گفت: سلام نیشیمیا من اِلینا هستم با من دوست میشی؟ منم باهاش دست دادم و گفتم: خوشبختم الینا
و ادامه دادم: معلومه که باهات دوست میشم وقتی به یه مدرسهی جدید میری چه بخوای چه نخوای به دوست احتیاج داری. خوشحالم دوستی مثل تو عین اروسک که خیلی مهربونه نسیبم شده واقعا خوش شانسم. ولی از ته دل واسه اینکه بقل دستی لوکا یه دختر سمج بود هرسم در اومد وسط درس بودیم که یهو شنیدم اون دختر به لوکا میگه: ببینم لوکا امروز عصر بیکاری بریم باغ وحش مرغ عشقای جدید اوردن. مرغ عشق حیوونه عاشقا با ورم نمیشد که لوکا عاسق اون دختر شده باشه. ولی از جواب لوکا یه زره خیالم راحت شد: ببینم چی میشه. ولی ته دلم خیلی دلم گرفت و مدادیکه تو دستم بودو شکوندم که الینا برگشت سمتم ازم پرسید خوبم یانه. همین موقع زدم زیر. گریه اشکام سرازیر شد قبل اینکه کسی بفهمه از استاد اجازه گرفتم و سریع از کلاس خارج شدم.و رفتم یه گوشه تو راه رو نشستم زانو هامو تو بقلم جمعذکردم و زدم زیر گریه انقدر گریه کردم که نفسم بالا نمیو مد فقط پنج دقیقه گذشت که احساس کردم یکی دستشو گذاشته روی شونه هام سریا اشکامو پاک کردم و سرو اوردم بالا خانمذمعلممون بود گفت: نیشیمیا عزیزم خوبی چیزی شده؟ منم با صدایی که غم و بغض توش موج میزد گفتم: ن....... نه.......... نه خانم خوبم ممنون فقط یه کم دلم برای برادرم تنگ شده(بعدا میفهمید برادرش کیه البته اگه فرفره های انفجاری دیده باشید میدونید) خانم معلم هم تا اینو شنید گفت: مگه نگفتی یه خواهر داری که تو نیورکت و برادر نداری._نه اشتباه شنیدید من برادر دارم خواهر ندارم برادرم عضو یه انجمن فرفره گردونیه چند روز دیگه مسابقات کشوریشه الانم توی نیویورک برای مسابقات گروهی رفته دوروز دیگه برمیگرده منم یه کم نگرانشم همین._باشه عزیزم اگه بخوای تنهات میزارم ولی میگم برو یه هوایی هم عوض کن._چشم خانم ممنونم. و رفت سنگینی نگاهایی رو روی خودم حس میکردم ولی توجه نکردم همین موقع گوشیم زنگ خورد از جیبم درش اوردم خوش بختانه الان یکی بود که یکم باهاش حرف بزنم
مرینت بود اون خوب درکم میکرد اما الان اصلا حوسلهی حرف زدن نداشتم و رد تماس دادم. نمیتونستم به برادرم چیزی بگم از اینکه لوکا گذاشت رفتیا از اینکه بهم گفت دوسم داره و بدون خدا حافظی و بدون هیچ خبری گذاشت و رفت. اسم برادرم وات(خخخ فقط وات فامیلیش با نیشیمیا یکی بود هردو ایشیزاکی هستن) بود مثلا سر گروه تیمه قرار شده منم یرم تو تیم البته وات نمیدونه اگه بفهمه شاخ در میاره دوست دارم قیافشو وقتی میفهمه منم تو تیمم ببینم من خودم فر فره گردونیو یادش دادم اونوقت منو تو تیم نمیبره از خود رازی. هرچند اگه همهی اینارو بفهمه در باره منو لوکا قطعا یه چیزیش میشه نمیتونه بلایی سر لوکا بیاره البته اگه هم سن لوکا میبود اون برادر کوچولوی فینگیلیه منهههه. با صدای گوظیم از خیالات اومدم بیرون بازم مرینت بود پشت بندش الیا و و و و بقیه همرو رد تماس دادم و جواب مرینت رو دادم. کلی حرف زدیم اخرشم حرف از لوکا شد و اینا هواسم نبود کلی زار زدمو همه چیزو ریختم رو اب و الان کلی کلاس فهمیدن. تا متوجهشون ظدم بلند شدمو به مرینت گفتم پشت خط باشه و خیلی ریلکس رفتم تو حیاط زیر یکی از درختای باغچه نشستمو هم گریه کردم هم بامرینت حرف میزدم. یه کم اروم شدم ولی کافی نبود بعدشم قطع کردم. یه گل رز سرخ که کنار درختی که من زیرش نشسته بودم رشد میکرد رو چیدم یاد اولین قرارم با لوکا افتادم که برام گل رز سرخ اورده بود. اخه من خیلی گل رز دوست دارم گل مپرد علاقمه. تو فکر بودم که زنگ تفریح خورد اولین روز مدرسه از همین زنگ اول زهر مارم شد. ولش کن حالا. فقط امید وار بودم الینا پیدام نکنه و خوش بختانه نتو نیست پیدام کنه. تو فکر بودم و با اون گل ور میرفتم که یه صدایی توجهمو جلب کرد: هنوزم وقتی تو فکری با یه چیزی ور میری نه؟ و ایندفعه هم این گلو گیر اوردی. میدونستم کیه فقط اون اینو میدونست که من موقع فکرو خیال دوست دارم با یه چیزی ور برم.
بی اختیار یه اشک از چشمم ریخت. ولی وقتی اومد رو بروم وایساد بی اختیار از جا بلند شدم و اشکمو پاک کردم. نمیخواستم ضعفمو ببینه برای همینم گفتم: چیشده چی میخوای._چت شده تو رزیتا تو واقعا چت شده تو پاریس بودیم اگه بد ترین حرفم بهت میزدن جیکت در نمیومد چت شده بگو ببینم اونگل رزی که فرشتهی من بود کجا رفت._اون دیگه مرد با رفتنت ریششو خشک کردی وقتی تو رفتی دیگه کسی بهش اب نداد همه ازش رو برگردوندن اونم خشک شد و مرد دیگه گل رز تو مرد. همین وقع اتشکام سرازیر شد. لوکا دستشو دو طرف صورتم گذاشت و اشکامو پاک کرد و گفت: رزیتا بگو چت شده تو اصلاهم چین ادمی نبودی........... و کلی باهم حرف زدیم من تعنه میزدم ولی اون هر سعی میکرد بازم بشیم همون دوتا عاشق همیشگی. اخرش گفت: من هنوزم خیلی دوست دارم عاشقتم بعد اینکه دوروز پیدات نشد از یه شماره ناشناس برام پیام اومد که تو اومدی اینجا به تموم اشنا هم سپردم سئول رو زیر و رو کنن ولی پیدات نکردم. منم گفتم: من برای یه انجمن رفته بودم یه سر المان انقدر سرم شلول بود کع نتو نستم زنگ بزنم و خبر بدم وقتی برگشتم گفتن رو رفتی منم برگشتم نیوزلند و به اشناهام سپردم دنبالت بگردم که فهمسدم اومدی سئول. کلی حرف زدیم اخرشم به این نتیجه رسیدیم که سرمونو شیره مالیدن. منم بعدم لوکا منو تو بقلش گرفت بالا خره میتونستم یه دل سیر گریه کنم بغضم ترکید انقدر گریه کردم که دیگه خودمم خسته شدم. پنج دقیقه بیشتر طول نکشیدکه زنگ خورد از بقل لوکا بیرون اومدم و باهم رفتیم تو کلاس قبل اینکه وارد کلاس بشیم بهم گفت که برام پیش اون بشینم
منم یکم مِن مِن کردم و بعدش قبور کردم. لوکا رفت سرجاش منم رفتم پیش لوکا اون دختری که پیش لوکا میشست اسمش جولیا بود وقتی جولیا منو پیش لوکا دید تابلو بود که حرسش در اومده ولی بی توجه رفت و جای من نشست. خلاصه اون روزم به خیر گذشت. اخر روز ماشین اومد دنبالم که برم خونه که لوکا گفت: میای بریم یه جایی! منم گفتم: کجا؟_حالا تو بیا میفهمی_باشه. بهراننده گفتم من بعدا خودم میام و اونم رفت. منم رفتم و سوار ماشین لوکا شدم هنوز اون زوج عروسکی که خودم برای جلوی ماشینش درست کردم همونجا بود یه لحظه گریم گرفت ولی جلوی خودمو گرفتم که گریع نکنم وقتی رسیدیم شاخ درا وردم اومده بودیم شهر بازییییییییییی الان دوسال بود که حتی از جلوی شهر بازی هم رد نشده بودم رفتیمکلی بازی کردیم شب شده بود لوکا منو رسوند خونه و خودشم رفت امروز بهترین روز زندگیم بود که یهو یه پیام واسم اومد: فکر نکن قراره خوش بخت بشی اون فقط بخواطر اینکه عزاب وجدان داره باهات خوبه وگرنه اون خودش دوست دختر داره
اینو که خوندم دنیا رو سرم اوار شد. دیگه جایی برای فکر کردن نبود رفتم و قیچی رو برداشتم و موهامو کوتاه کردم بهم میومد هده اقل همین میتونست یه زره خوشحالم کنه. صبح که از خواب که بلند شدم فرم مدرسه ذو پوشیدم و این دفعه باماشین خودم رفتم این دفعه خودمو یه دختر که سریع میشکنه نشون نمیدم یه پوتین بلند تا زیر زانو پوشیدم که به دامن فرم مدرسه میخورد وقتی پاریس بودم پیکسی گرل اونجا بودم ولی بخواطر یه اتفاق قدرت معجزه اسام دوی بدنم موند و الان زاتن میتونم تو حالت عادی هم پیکسی گرل باشم. رسیدم دم در مدرسه و از ماشینم پیاده شدم خیلی شیک و با کلاس و با غرور رفتم تو کلاس و سر جام نشستم لوکاهم اومد پیشم یکم با هم حرف زدیم که متمعنا فهمسد یچیزی شده. دستمو گرفت و برد یگوشه تو راهرو و ازم هی پرسید چی شده منم میگفتم هیچی معلوم بود کفرش درو مده سریع دستمو، گرفتو کشید و برد نشوند تو ماشینش و درارم قفل کرد.
بازم شروع کرد به سوال پرسیدن منم چشمام پر اشک شد نه از اینکه ازم سوال میپرسید بپرسه تا فردا ازم سوال کنه از اینکه بهم دروغ گفت تصمیم گرفتم گوش ندم برای همینم هنز فریم رو گذاشتم تو گوشم ولی از گوشم درش اورد و گفت: ببین رزیتا اینو جواب بدی دیگه هیچی نمیپرسم. چرا موهاتو کوتاه کردی؟_فوضولیش به تو نیومده موهای خودمه دوست داشتم کوتاه کنم
بعدم دکمه روی داشبرد رو زدم و درو باز کردم همین که از ماشین پیادع شدم رفتم سمت ماشین خودم که موزیک پلیرمو بردارم. برداشتم و داشتم میرفتم تو حیاط مدرسه که یه ماشین مشکی اومد درست جلوی ماشینم ترمز زد و دونفر از ماشین پیاده شدن و اومدن سمت من منم تا فهمیدم دارن میان سمتم سریع خواستم بدوعم و فرار کنم که دیر شد و اونا منو گرفتن و بیهوشم کردن اخرین چیزی که یادمه اینه که لوکا داشت میومد که نجاتم بده.
چشمامو که باز کردم توی یه اتاق بودم خیلی بزرگ نبود ولی یه تخت و یه میز و چیزایی که یه دختر لازم داشت توش جا شده بود. منم روی تخت بودم و یه طنابم به دستم و یه طنابم به پام نسته شده بود خیلی سفت بودن دستم دیگه داشت درد میومد. که یکی اومد تو اتاق و بعدشم دوتا دیگه اون یکی که دوم اومد داخل معلوم بود رئیسشونه اومد سمت من من که هنوز به خودم نیومده بودم هم چنان هیچی نفهمیده بودم موهام روی صورتم بود. رئیسشون داشت موهامو از روی صورتم میداد کنار که سریا دستشو گاز گرفتم درسته هنوز کامل به هوش نیو مدم ولی دندونام خوب کار میکنه. بعد رئیسشون دستشو کشید و به نگهبانا گفت که منو بلند کنن. اونام منو از روی تخت بلند کردن و نشوندن روی زمین. من گفتم: چیکارم دارین ولم کنید برم. میدونید من کیَم؟ میدم پدرتونو در بیارن. یکپ دیگه کل کشور میریزن دنبالم...........
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ووی بالتو میکشمممم شکست خورد زک طلوع خورشید یه گل بهم داده واسه همین من دارم خوش شانسی میارممممم تازه گل رز هست من اونو تو یه مسابقه دیدم من باختم ولی اون برد و به خاطر باختم اون گل رو دادددد
کاترین تو گفتی خواهر والت هستی من که دختر خاله ی والت هستم!!!!!!! من دختر خاله مجازی داررممممممممم
خخخخخخخ رزیتا توی داستان خواهر والته نمیتونم زیاد توضیح بدم شکی که امروز بهم وارد شد خیلی سنگینه.
والت بخواطر یه خراش روی زمین مسابقه از لویی باخت🙄😤😤😤😤😤😤😤😡😡😡😡
بابا کامان بابا زود باش دیگه
پس خوشت اومده دارم مینویسم تا اومدم پارت بعدی رو بنویسم تست چی دوروز ساختن تست رو بست تا صف بررسی خلوت شه