
بعد از مدتها:))
شخصی میان جمع انبوهی نشسته بود با صدای رسا پرسید : که میتواند بگوید غمگینترین قسمت از زندگی آدمیزاد دقیقا کجاست؟ سکوت عظیمی جمع را فرا گرفت از پیر و جوان همگی به فکر فرو رفتند هرکسی نظری داشت.. برای شخصی از دست دادن عزیزش، برای شخص دیگری دوری از بچه هایش:)
ده دقیقه کامل به سکوت گذشت.. مردی که سوال را پرسیده بود با پوزخند پیکی از شراب خود را سر کشید و گفت میدانستم نادان تر از این هستید که به سوالم جواب دهید.. از جایش بلند شد و کتش را برداشت که ناگهان پسر نوجوانی خطاب به او گفت بشین تو که هنوز جواب سوالت را نگرفته ای
چشمان مرد درخشید انگار این پسر همانی بود که مرد را درک میکرد و میفهمید درد مرد چیست پسر هنوز حرفی نزده بود اما آن مرد حس میکرد که شخص مورد نظر خود را یافته است پسرک با چشمان سرد و بی روح پیکی از شراب را نوشید و با قلبی شکسته گفت غمگینترین قسمت از زندگی آدمیزاد خداحافظیه.. مرد لبخند زد بله درست فکر میکرد این پسر همان پسر بود همانی که به بی کس بودن و درد کشیدن و از دست دادن معروف بود همه او را میشناختند
بعضیا بهش میگفتن گرگ زاده و بعضیا میگفتن شیطان بعضیا میگفتن این آدمیزاد اصلا دل نداره که تا به حال زنده مانده است اما که واقعا از دل پسرک خبر داشت؟ مرد با خونسردی گفت توضیح بده پسر پیکی دیگر را سرکشید و با صدای گرفته ای گفت خداحافظی از عزیزی که از دستش میدهی وقتی برمیگردی خونه میفهمی جاش برای همیشه خالیه و دیگه قرار نیست برگرده خداحافظی از اتاقی وقتی که بزرگ میشوی و از آن میروی خداحافظی از کسانی که روزی فکر میکردی بهترین تو هستند خداحافظی از زندگی شیرینی که در کودکی داشتی
مرد قطره اشکی از چشمش افتاد پسرک با دیدن اشک مرد لبخند سرد و بی حسی زد و با گذاشتن چاقویش روی میز جمع را ترک کرد.. روی چاقو با خط بزرگی حکاکی شده بود و نوشته شده بود گرگ زاده.. جمعیت در بهت فرو رفت این واقعا همان گرگ زاده معروف بود؟ مرد چاقو را برداشت و با خود زمزمه کرد خداحافظی دردناکه.. دقیقا عین همین الان خداحافظ گرگ زاده.. بعد از آن دیگر نه خبری از مرد شد و نه خبری از گرگ زاده شد.. و تلخترین خداحافظی زندگی گرگ زاده رقم خورد:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خودن نوشتی؟
اره
قشنگ توصیفش کردی!
خسته نباشی
ممنونم
نمیدونم چرا تو مغز من اون مرده موری بود و گرگ زاده چویا
نمیشناسمشون
ولی اون گرگ زاده منم.. :)
مال انیمه سگ های ولگرد بانگو
چاقو هه رو داری؟😅
تعریفش رو خیلی شنیدم ولی ندیدمش
اره چاقوعه رو دارم
این داستان هم بگی نگی یه جاهاییش واقعیه
خب دارک شد*
چرا دارک؟
خب چون گفتی چاقو هه رو داری و بعضی تیکه هاش واقعیه
چاقویی که میگم یادگاریه یه شخص خیلی خاصه
این داستان هم فقط یه قسمتاییش واقعیته نه همش
خیلی فضو.لیه بپرسم داستان چاقوعه چیه؟
آخه خیلی کنجکاو شدم حقیقتش به نظر خیلی خفن میاد
اگه نمیخوای نگو ها ولی خب راستش رو بخوای برای یه داستانی که دارم مینویسم میخوام داستانای جالبی که میتونم ازشون الهام بگیرم بدونم
طولانیه
خواستی بیا پیوی میگم
اگه مشکلی نداره میام الان
ببخشید وقت نمیشه الان باید برم ولی شاید یه روز دیگه اومدم بازم دستت درد نکنه
اوکیه
خواهش
واقعا قشنگ و عجیب بود، خودت نوشتی؟^^
ممنونم
اره