
به به خوش اومدی برو بخون قشنگم😊🤍
پارت13 رفتم و پذیرایی رو انجام دادم که در حین پذیرایی زنگ در زده شد راضیه خانم گفت : زهرا مادر بیا ببین کیه زهرا اومد و در باز کرد که اقا متین در پشت در ظاهر شدن زهرا /// درو که باز کردم چشمم تو چشم متین قفل شد... این پسر چقد خوشگل خوشتیپ شده..(خجالت بکش عسیسم. زهرا. خفه. گگگگگگ) از لای در بیرون اومدم و در کامل باز کردم و سر به زیر و با صدای خیلی اروم گفتم بفرمایید متین همون جور که بهم زل زده بود وارد خونه شد با تته پته سلامی به همه کرد و گل و شیرینی رو دراز کرد سمتم و گفت : تقدیم به شما با خجالتی که داشتم تو زمین میرفتم ازش گرفتم و گفتم : مم.. نون با بدو بدو رفتم اشپز خونه که دیدم زینب از خنده روده بر شده گل و شیرینی رو گذاشتم رو کابینت و گفتم: ها چته چرا غش کردی؟ +وای مُردم از خنده.... ورود متین خیلی جالب بود دوتا چشم شده بود و فقط تورو میدید از خندیدن زینب خندم گرفت... که مامان از اونجا با اشاره گفت که چایی هارو بیارم... زینب چایی هارو ریخت تو سینی و گفت ببرشون زینب /// زهرا با دست و پای لرزون سینی چای و برداشت و روانه ی خونه شد اول گرفت به عموش خواست بگیره به مامانش که راضیه خانم اروم لب خونی کرد : دختررررر اول زن عموت و بابات و یه چشم و ابرو بازی حسابی کرد از بس خفه خندیده بودم داشتم میموردم دیگه واقعا نفسم در نمیومد از بس خندیده بودم بلاخره بعد مصیبت های فراوان زهرا چای و گرفت سمت متین زوم کرده بودم روشون که چی میشه متین با دستایی که از استرس توش زلزله اومده بود یه استکان چای برداشت... اگه با دست دیگش کنترل نمیکرد چایی رو میریخت رو خودش خلاصه زهرا با بدو بدو اودم تو اشپز خونه و نشست تو زمین و گفت دارن میمیرم خدایا کمکم کن خندیدم و با زهرا وارد جمع شدیم که بابای زهرا صحبتو شروع کرد
پارت14 +خوب اقا متین چی شد خواس*تگاری دختر ماشدی؟ _عمو جون من تو دورو برم دختر زیاد دیدم ولی زهرا خانم بهترین کسی بود که یه مرد خوش شانس میتونست برای زندگی انتخاب کنه دختره خودته دیگه عموجون در گوش زهرا گفتم این پسر عموت خوب بلده زبون بریزه ها زهرا سری به نشانه ی تایید نشون داد و گفت :اره تو این کار استاده مامان متین حرف رو از سر گرفت وگفت: ماشاالله زهرا خانم ما دختر نیست که دسته گله. بعد کلی حرف زدن بابای متین گفت :داداش بزار جونا برم باهم دو دوتا چهارتاشونو بکنن وبیان.اون وسط چشم به زهرایی که عین لبو سرخ شده بود افتاد زیر لب زمزمه کرد زینب بدبخت شدم استرس از سروکلش داشت میریخت زهرا/// خدایا خودت کمکم کن پس نیوفتم متین که بلند شد اروم راه افتادم به سمت اتاقم درو که باز کردم کنار کشیدم تا متین وارد بشه که متین گفت:خیر شما بفرمایین... اروم و با احتیاط وارد اتاق شدیم متین همه جا رو از نگاهش گذروند بعد 5 دقیقه سکوت متین حرف رو شروع کرد وگفت زهرا خانم منو تا یه حدی میشناسی و با خصوصیاتم اشنایی ولی بعضی حرفها هست که باید بگم چون این دیدارمون با دیدارهای قبلی فرق میکنه راجع به شغلم بگم که من عاش*ق شغلم هستم درامد م هم بد نیست رفته رفته هم بهتر میشه تا حدی هستش که بتونه یه زندگی رو راحت بچرخونه راجع به اخلاقم ادم انتقاد پذیری هستم اما به هر انتقادی هم اعتنا نمیکنم شاید با شناختی که از من دارین میدونید که ادم مذهبی هستم و شدید پایبند عقایدمم متین همین جور که داشت از عقایدش و اخلاقش برام میگفت به فکر این بودم که ایا من واقعا متین و دوست دارم یا نه.. متنفر بودم از این حس گمراهی که تو من بود من و متین کنار هم بزرگ شدیم و هم بازیه بچگی هام بود منی که اونو همیشه به چشم یه برادر بزرگ میدیدم العان همون برادر اومده خواس*تگاریم همین جوری که تو فکر فرو رفته بودم از سکوتی که در جو حاکم شد به خودم اومدم و به چهره ی متینی که با لبخند بهم نگاه میکرد نگاه کردم
پارت15 اروم گفتم : اقا متین حرف های شما رو شنیدم بهتره که حرفای منم بشنوید متین چهره ی مهربان خودشو به چهره ای جدی اما زیبا تغیر داد... این تپش قلب دگر چه میگفت بین این هیاهو گفتم : بلع اگه که اجازه دادم بیاین به خاس*تگاریم به خاطر مذهبی بودنتون بود خوب واقعا نمیدونم چی بگم چون ما همبازی دوران بچگی هم بودیم من شما رو به چشم برادر بزرگ ترم میدیم..... با گفت این جملم چهره ی متین تغیر کرد سرشو به پایین انداخت... تازه متوجه شدم چه گندی زدم اخه ادم جلو کسی که اومده خاس*تگاریش میگه من شما رو به چشم برادر بزرگ ترم میدیدم.... برای اینکه از دلش در بیارم و گندی که زدم و جمع کنم گفتم منم ادم مذهبی هستم، عقایدم برام مثل الماسی میمونه که میلیارد ها میلیارد قیمتشه یا حتی بالا تر یعنی اگه کسی به عقایدم توهین کنه هرگز هرگز نمیبخشمش من ادم درونگرایی ام زیاد با حرف زدن رابطه ی خوبی ندارم... اما شیطنتم هم جای خودشو داره متین با حرفم خندید و گفت: بلع یادمه یه بار با ابجوش دست منو سوزوندین و خندیدم گفتم من انتظاری که از هم*سر ایندم دارم پول و خونه و ماشین مدل بالا نیست یه همدمه که پا به پای من بیاد وتوی سختی های زندگیم کسی رو داشته باشم که بهش عین یه کوه تکیه کنم و هر چقدر هم که نا امید بشم بگی هنوز یکی رو دارم..... من دوس دارم همسر ایندم به قولش به عهدش پایبند باشه از نظر من ادم بد قول به درد جرز لای دیوار هم نمیخوره.. همون طور که سر به زیر حرفمو تموم کردم احساس سنگینی نگاه های متین و روی خودم احساس کردم متین با لحنی که دل سنگو هم اب میکرد گفت باورم نمیشد که نیمه ی گمشده من تو همین نزدیکی هام باشه و دورو برم... از این لحظه به بعد من عاش*قتون نیستم دیونتونممممم دلم میخواست زمین دهن باز کنه منو بخوره... زهرا خانم بد جور عاش*ق شدی یو یکی هم بدجور دوست داره که یهووو
پارت16 یهوو زینب در زد و وارد اتاق شد و در بست اومد سمتمون و گفت :( ای بابا چه خبرتونه.... چقد شما حرف داشتین و ما نمیدونستیم) متین خندش گرفت منم خندیدم نمیدونم چرا ولی وقتی متین میخندید منم میخندیدم.... ای خداااا زینب با بهت و تعجب بهمون نگاه میکرد و گفت 1ساعت 7 دیقه اس دارین حرف میزنین بیاین دیگه) و از اتاق خارج شد ماهم بلند شدیم و رفتیم تو خونه.... مامان و بابای متین با اومدن بلند شدن و خدافظی کردن و رفتن خلاصه کلی بازینب از حرفامون گفتیم و زینب از اول تا اخرش غش غش خندید و وقتی حرف اخر متین که گفت از این لحظه به بعد من دیگه عاشقتون نیستم دیونتونم زینب گفت داداش مبارک باشه... ایم متینی که من دیدم تا تورو نگیره ولکن نیست..! چی میخوای از این بهتر هان گفتم زینب راستش دو دل موندم نمیدونم چیکار کنم اصلا تو یه گمراهی بزرگم ولی میخوتم یه چیزی هم بهت بگم ولی باید قول اولاد علی رو بدی بعد بگم + به حسن ابن علی قسم به قولم پایبندم و به حسین ابن علی قسم حرفت پیش من محفوظه الا قیامت _ من عاش*ق یکی شدم + خاک عالم کییییی _متین + جان من راس میگی _ اره + این تن بمیره راس میگی _ من به تو دروغ گفتم تا الان +نه _ خوب دیگه زینب غش کرد افتاد رو زمین دستشو گذاشت رو دهنشو گفت وایییییی خدایااااا دارم دیوانه میشم من مار در استین پرورش دادم خبر ندارم از کی عاش*قش شدی کنار زینب دراز کشیدم و گفتم : از 4 ساعت پیش همون موقعه که لای در دیدمش زینب سری تکون داد و گفت من دیگه نمیکشم و پاشد و از اتاق خارج شد من موندم عش*قی که لنگر به قلبم زده بود و خیالش، حرف هاش، اخلاقش و حیاش این مرد، مرد ارزو های منه خدا جونم مرسییییی کمر به نماز شکر بستم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
بقیه میخونن؟
خیلی کم
واقعا کسی هنوز از اینا میخونه؟
نمیدونم🥺
فعععک نکنمممم