
P41
پامیشم و میرم تو بالکن. واقعا احساس میکنم دارم خفه میشم. دنبالم نمیاد و میزاره که تنها باشم. دلم برای دریکو از همه بیشتر تنگ شده. اما اول لوپین باید پیدامون کنه. یکم بعد برمیگردم داخل میرم سمتش میگم=رگولوس با اینجا موندن چیزی درست نمیشه) کتمو برمیدارم دستمو میگیره و متوقفم میکنه میگه=نمیتونی بری)میگم=چطوری من بیرون نباید برم اما تو میتونی؟) میگه=لی من فقط میخوام مراقبت باشم) از اسم مخففم استفاده میکنه. میگم=دارم میمیرم سه روزه ازینجا نیومدم بیرون) میگه=میدونی که بیرون چقد خطرناکه لی) میگم=اگر بیرون نریم پیدامون نمیکنن و همیشه همینجا میمونیم) میگه=لی..) میپرسم وسط حرفش=اسم من لیاس) اینو بلند میگم. انگاری که هرچی صمیمیت بینمون بند با این حرفم شکستم. میگه=م...میدونم...ول..ولی) میگم=مرسی) کتمو میپوشم و میگه=حق نداری بری وقتی که من نمیام) میگم=چرا اونوقت؟) میگه=تنها نمیتونی) میگم=چیو؟) میگه=زنده بمونی) نگاش میکنم و با لحن بدی میگم=انگار واقعا باورت شده یه کاره ای هستیا) میاد نزدیکم و طور تهدید امیزی میگه=من فقط میخوام مراقبت باشم..لی...لیا) میگم=تو کیی اصلا) میگه=منظورت چیه) میگم=من یه نفرو میشناسم که قرار بود مراقبمون باشه اونم لوپینه) میگه=از وقتی که نیست اون یه نفر منم)میگم=اونوقت کی اینو تایین میکنه؟) میگه=فقط بلدی بحث کنی) میگم=میدونی که اگه سیریوس بفهمه سه روزه نزاشتی هیچ کاری بکنم و باهات تو این اتاق بمونم...) میگه=چی؟! نه دیگه جملتو تموم کن! چیکارت کردم جز اینکه مراقبت باشم؟) میگم=اصلا چه دلیلی داره انقد بخوای که مراقبم باشی) میگه=چون برام مهمی) بلند میگه. بعد جمله بعدیو اروم تر میگه=چون دوست دارم) خب عالی شد.
بدبخت شدم. نگاش میکنم میگم=رگ..رگولوس..ما باید همراه محفل باشیم...با موندنمون تو اینجا...چیزی درست نمیشه وقتی تو دید هیشکی نیستیم) میگه=بحثو عوض نکن...شنیدی چی گفتم نمیخوای متقابلا چیزی بگی؟) چی میخواد که بگم؟ بگم منم دوست دارم؟ یا چی؟ میدونین...یه حسایی بود. و هست. خب... احمق که نیستم و قرار نیست الکی انکارش کنم حسی که متقابله رو. اما...به اندازه کافی برای دریکو عذاب وجدان گرفتم. که سه روزه با رگولوس تو یه اتاقم خب البته واقعا سعی کرد مراقبم باشه. اما دریکو هم گناه داره. به رگولوس نگاه میکنم=چی توقع داری که بگم؟ دروغ؟) میاد نزدیک و میگه=تو...همین حسو...نسبت بمن نداری؟) میگم=کی میخوای از توهماتت بیای بیرون؟) معلومه که دارم. نه یعنی...نمیدونم. اما اینطوریم نیست که هیچ حسی نداشته باشم. اما...قرار نیست که بهش بگم. میگه=یعنی چی...پس چرا...) میپرم وسط حرفش=پس چرا چی؟ رگولوس. من به سیریوس اصرار کردم تورو نگه داره لوپین اصرار کرد چون دلم برات سوخت چون درکت میکردم چون احساس میکردم توام مثل منی ولی دلیل نمیشه که...) نمیتونم جملمو تموم کنم. اما میگم=من از دریکو خوشم میاد) چشاش گرد میشه میگه=لیا نکن...با اینکار فقط به خودت صدمه میزنی) میگم=اونم از من خوشش میاد)چیزی نمیگه. میگم=متاسفم) میگه=فقط با اینکار خودتو اذیت میکنی و مطمعن باش بقیه رو) میره زیر پتو و سعی میکنه بخوابه. میگم=رگولوس بیا بریم) میگه=تو برو. گفتی که بمن احتیاجی نداری. متقابلا هم نظر هم نیستی باهام تو هیچی)
میرم میشینم رو تخت. میگم=رگولوس من تورو مثل..هری دوست دارمپ جفتتون دوستمین اما...نمیدونم چی باعث شد فکر کنی که...نمیدونم) میرم زیر پتو میگم=رگولوس فردا باید بریم. تورم تنها نمیزارم. باید بیای) چیزی نمیگه.خوابم نمیبره. شاید نهایتا دوساعت. ساعت ۵ صبح میشینم. اونم نشسته میرم کنارش. میگم=خوبی؟) میگه=مگه برات مهمه) میگم=دیوونه ای واقعا) میگه=اره دیوونم. دیوونم که سعی کردم ازت محافظت کنم) میگم=در برابر چی؟ خودت؟) چشاش گرد میشه. چشمای من از خیلی وقت پیش گرد بوده. نگام میکنه=چیمیگی؟) به علامتی که روی دست چپش دیدم سعی میکنم نگاه نکنم استین بلندش یکم بالا رفته و علامتش رو نشون داده و سعی میکنم این موضوع رو نادیده بگیرم که همین الان فهمیدم مرگخواره. واقعا قلبم داره میاد تو دهنم. حرف نمیتونم بزنم. فقط تو چشمای سیاهش زل زدم. میگه=لیا...گفتم...منظورت چیه) میگم=مطمعنی تو باعث نشدی لوپین و هری رو گم کنیم؟) زل میزنه. نگاهش با همیشه فرق داره. نگاهش خفه کنندس. میگه=حالا کی داره توهم میزنه؟) میگم=اره من از مالفوی خوشم میاد اما کی گفته به توام همون حسو ندارم؟) چشاش یه لحظه برق میزنه و میگه=از...من خوشت میاد؟) نگاش میکنم میگم=تا قبل...دو دقیقه پیش) میگه=چی باعث شد که...) استین دستشو میخواد بده پایین مچ دستشو میگیرم.=رگولوس...تو بمن گفتی از مالفوی بترسم...نزدیکش نشم اما..سه شب کنار یه مرگخواری بودم که منو از گروهم جدا کرد و ادعا کرد که میخواد ازم محافظت کنه)
میگه=دستمو...ول کن یکبار بهت میگم.) میگم=این کارو برای چی میکنی؟ برای اینکه چمیدونم منو برگردونی به مامانم؟ که یه مرگخوار دیوونست؟ یا ازم استفاده کنی تا مثلا یه پاداش بگیری از لرد سیاه...یا...لزوما چون تنها نمونی) میگه=گفتم مچ دستمو ول کن) میگم=نمیخوام..)میرم جلوتر. خیلی میترسم ازش. خب چون مرگخواره. اما چیزی توم منو ازینکه نزدیکش نشم دور نگه نمیداره. میگم=هرچی دیشب گفتی الکی بود نه؟ ازمن خوشت نمیاد. همش نقش بود نه؟) میگه=فکر کردی یه مرگخوار نیاز به نقش بازی کردن داره؟ توکه انقد باهوشی و کل داستانو فهمیدی...فکر کردی نمیتونستم بدون تو ادامه بدم؟) میگم=اگه میتونستی پس چرا من اینجام...جز اینکه بخوای ازم استفاده کنی و تحویلم بدی) نگام میکنه. اروم میگه=اینکه ازت استفاده کنم برای دل خودم خب اره. دروغ نگفتم که دوست دارم. یه مرگخوازه میتونه یه مرگخوار باشه و همزمان از یکی خوشش بیاد اما...اینکه تحویلت بدم...چرا باید همچین کاری کنم؟) میگم=دروغ نگو تو ازمن خوشت نمیاد) میگه=دروغ بگم که چی؟) سعی میکنم دور شم اما حالا اون مچ دستمو گرفته. میگه=نمیزاشتم بیای بیرون که مرگخوارا منو با تو نبینن. که تو خطر نیوفتی) پوزخندی میزنه و میگه=اما تو فکر میکنی من میخوام تحویلت بدم) میگم=از کی...مرگخوار شدی) میگه=دلیلی نمیبینم بخوام بهت توضیح بدم...) بهش نگاه میکنم=بزار برم) میگه=چرا؟ مگه نمیگی توام ازمن خوشت میاد) میگم=ولم کن بزار برم) میگه=بری؟ کجا بری؟) میگم=تو نمیدونی لوپین کجاس؟) میگه=معلومه که نه)
میگم=رگولوس...خواهش میکنم) میگه=بیرون واقعا خطرناکه) میگم=خطرناک تر ازینکه با یه مرگخوار تو یه اتاق باشی؟) میگه=چیکارت دارم من...سه شب وقت داشتم دستم بهت نخورد حتی) میگم=چرا وقتی مرگخواری پیش لوپین موندی؟ که اطلاعات بکشی؟) میگه=همون شبی که تو اومدی منم فهمیدم مرگخوار شدم باور کن) میگم=انقد بمن دروغ نگو) میگه=دروغ چی دارم بگم) داد میزنه اینو. در یکدفعه خیلی محکم میکوبه و باز میشه و هردو میپریم. لوپین، سیریوس، اسنیپ وارد اتاق میشن. هرسه دستشون چوب دستیه. سیریوس وحشت زده به جفتمون نگاه میکنه لوپین میگه=خوبین شما؟) سیریوس میگه=مگه نمیبینی؟ عالین) عصبی دترین حالت خودشه اسنیپ هم متعجب زل زده. خب حق دارن. من و رگولوس گم شدیم و حالا تو یه هتل کوچیک تو یه اتاق دو نفره ایم. میگم=وای پیدامون کردین داشتم سکته میکردم) لوپین میگه= سریع بیاین بریم) سیریوس میگه=نه...میره سمت رگولوس=استینتو بده بالا) رگولوس زل میزنه بعد استین دست راستشو میده بالا. اسنیپ میگه=خودتو نزن به اونراه...استین دست چپ رگولوس) میگم=دنبال چی میگردین؟) و توجه ها میاد رومن. میگم=کل این سه روز سعی داشت مراقب من باشه) میدونم سیریوس با این حرف عصبی میشه میگه=مراقبت باشه؟ تو یه هتل تو یه اتاق کوچیک؟) میگم=بیشتر از تو مراقبم بود حداقل)
نمیخوام بفهمن که مرگخواره. چون ممکنه رگولوس صدمه ببینه یا برای اینکه فرار کنه به کسی صدمه بزنه. سیریوس بمن میگه=استیناتو بده بالا) چشام گرد میشه میگم=الان جدی بمن شک کردی؟! چیه نکنه بخاطر مامانمه؟ میدونی که من حق انتخاب نداشتم تو انتخاب مامانم اما تو حق انتخاب داشتی که کی زنت بشه و اونو انتخاب کردی حالام میخوای ببینی بچه خودت مرگخواره یانه؟) استینامو میزنم بالا و بعد میگم=نه هنوز پدر. البته متاسفانه نه هنوز!) از اتاق میرم بیرون و اسنیپ دنبال میاد لوپین هم به رگولوس میگه که بیاد و سیریوس هم پشت سرش یمم وایمیسته و بعد میاد. با اینکار نتونستم رگولوس رو تا همیشه نگه دارم اما یکم وقت خریدم. با اینکه همه چیو بین خودمو سیریوس بدتر کردم. حالا الان یه مرگخوار بینمون داریم که نگهش داشتم فقط چون...دوسش دارم. اما ممکنه شدیدا به ضرر همه تموم بشه. میریم تو خونه محفل. تلپورت میشیم. به سرعت هرماینی میپره تو بغلم اما بعد اینکه جو بینمونو میبینه. من و سیریوس. بهم میگه که بریم بالا تو اتاقمون. هری و رون هم دنبالمون میان. رگولوس با لوپین میرن تو اتاق لوپین هم میزاره که رگولوس بره اتاقش. همینکه ازش نخواست استیناشو بالا بزنه خیلیه.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
منتشر شدد
پارد بده دیگه خسته شدیم😕😕😕😕😕😕
دادم ❤️
مرسییییس
تاکس نگو که دوباره محو شدی
نه نه هستم
پارت بعد رو دوبار رد کردن اما دوباره گذاشتم
خب خداروشکر
محو میشی پیدا کردنت سخته
نه هستم فقط کاش منتشر شه
امیدوارم
ببین بخدا اگه لیا به دریکو نرسه.. میکشمتتت
😭😭😭😭😭
جدیم😭
تاکس تروخدا لیا رو از دراکو نگیر پسرم گناه دالهههه🥺🥺🥺✨💖💖
چشم سعی خودمو میکنم😂
مثلث قشقی
وای😂
با اینکه رگولوسو خیلی دوست دارم اما لیا باید به دراکو برسه
دیگه میبینیم ایشالا چیمیشه☝🏻
وای ددم وای
من طرف دراکو امممم
منممم تروخدا به دراکو برسه
ماشالا ماشالا بهش بگین
صد قل هو وللاه بش بگین.
تاکس خانمی پارت داره میده
بلخره ناظر پیدا شد منتشر کنه😂
هپی هپی هپی
عالی و پرتغالی
عشقی