

بعضی وقت ها به خودمون میایم و میبینیم چقدر تنهاییم..من خیلی تنهام. من تنهام،همچو قلبم که دارد از درد میمیرد. من برایت نفرت انگیزم همچون فرزند یعقوب،وای که چقدر دردناک است این زندگی. که میدانست عشق همان تنها بودن با قلبی شکسته است!؟ عشق وحشتناک نیست؟!شما آدم ها ترسناک هستید. دیروزتان مرا به گورستان برد و امروزتان کاری کرده به آسمان روی بیاورم! داری روی صفحه ای تلویزیون مرا میبینی،بدان که عاشقتم! بشنو که تنهام و بفهم که شکسته ام،ببین که نمیدانم و حس کن نمیتوانم. کاش دوربینی هم در سرم میگذاشتی و میدی چقدر بی تو آشفته ام!

صدای قلبم را میشنوی؟آه،مطمئنم شنیده آیی و سپس صدا را کم کردی. نادیده گرفتن منی که به تنهایی روی کاناپه نشسته ام و افسوس میخورم،انقدر راحت است؟ وای !وای! وای! وای !وای! یادت است که هر روز گفته ام چقدر میترسم؟چقدر میترسم رها شوم و صدای تلویزیون را وقتی اشک میریزم کم کنند،البته که یادت هست و الان میخندی! وای که چقدر تنها و آواره ام! تلویزیون را خاموش کردی و رفتی؟البته که همینطوره!دستی در انتظار تو است! و من در انتظار ستاره بودن برای چشمان تو بودم. گاه فکر میکنم تقصیر من است،جهالت من بود! آخ،حتما همینطوره است! سر به خاک بگذارم که آنقدر نادانم و ناراحتت کردم! البته دست خودم نیست و الان دلخورم..شاید هم چیزی بیشتر! وای عزیزکم! میخواهی بگویی بس است دیگر؟!چیست این نمایش تکراری افسوس و زاری؟! من هم همین را میخواهم،به خیال من و تو قسم،دیگر بس است. قلب زخمی ام را تنها گذاشتی..دیگر بس است. تنهام...دیگر بس است. کاش فقط اینگونه نبود...

کتاب داستان برمیداری نوشتند روزی روزگاری و....و آنها تا ابد باهم به خوشی زندگی کردند،گناه است بگویم من هم میخواستم بگویم تا ابد باهم به خوشی زندگی کردیم؟ نمیدانم جرم این حرف چیست اما شرم آور است،نه؟! افسوس که تو دیگر تلویزیون را روشن رها کرده آیی! بی آنکه قسمت قلب شکسته من هم ببینی و بروی! شاید اگر قسمت ها را کامل میدیدی،شاید اگر فرد داخل تلویزیون خوبی بودم،اینطور نبود؟ وای که چقدر این شاید ها و اگر ها زیاد شده،سرم الان است که مثل شهر منفجر شود! حالا تنهام. تنها بودن چقدر درد دارد. هرچه میگذرد به صندلی خالی ات عادت نخواهم کرد،اما با این تنگی احوالم باز هم باید در این نمایش به نام زندگی باشم.افسوس. فکر میکنم،و میدانی چه شد؟به نتیجه هم رسیدم!

جاهلیت من و تو بود که خیال تا ابد با خوشی زندگی کردن را به آنوبیس سپرد. حداقل این فکر بهتر به دید میاد تا اینکه تو بودی یا من...حداقل کمتر نیش میزند...در نمایشی که دیگر از تماشای آن خسته شدی،فقط بر لب من وای جاری نمیشود،درسته؟وای! درد دارد که حتی نمیتوانم بگویم کی ناستینکای داستان ماست و کی راوی!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
کلماتی که از ته قلب نوشته میشن واقعا قشنگن
موافقم
محشر بود!
ممنون
محشر بود...
خوشحال کننده است که چنین نظری داری
عشقم عالیه
نه والا
لازمه بگم عالی بود؟ چون واضحه که محشر بود
مطمئنا نیازی نیست آنقدر هم خوب نبود اما ممنونم
بود بود عه
جدی نه
باز دیر کردم؟ واییی
مشکلی نیست
هست
مهم نیست ولی
عالی بود خیلی قشنگ بود
ممنون
عالی بودن اودینم
واقعا نه اما ممنون
وا، چیمیگی🔫
دو روز دیر کردم
مهم نیست حالا
خیلی هم مهمه
خاکبهسرم