
سلام عزیزان مرسی ب خاطر نظرات خوشگلتون تو پارت قبل😘 بریم واسه پارت دوم😍
❤️:ب طور جالبی بدون لکنت فبگم: آدرین! اما یک دفعه ماشین کاگامی جلوی در اومد و آدرین گفت:مرینت کار مهمی داشتی؟آخه با کاگامی قراره بریم بیرون🙂.❤️:آمممممممم نه می تونی بریم مهم نیست خیلی😁😞😁😞😁(😔😔😔)و بعد اون تشکر و خداحافظی کردو رفت😞😞😞چاره چی بود،بازم نتونستم😔حتی نتونستم ی نامه رو بهش بدم 🤦🤦🤦😭😭😭در هر صورت پروازم داشت تیر می شد برای همین داشتم می رفتم ک یهو آلیا رو دیدم🙂.🧡:سلام مرینت،خوبی؟گفتم:اممممم آره ممنون🙂می تونی ی کاری برام انجام بدی؟🧡:البته بگو هر کاری باشه انجام میدم😍نامه رو بهش ادم و گفتم:اینو توی زمان مناسب بده ب آدرین😔🧡:چرا؟ این چیه؟گفتم:خودت می فهمی.خدانگهدار👋🧡: صبر کن.چی؟مگه کجا داری میری؟ گفتم:نیویورک و بعد سریع ی تاکسی گرفتم و رفتم خونه تا چمدون رو بردارم وو برم😔🙂از زبان آلیا:همینطور خشکم زده بود ک یهو مرینت. گفت دارم میرم نیویورک سری با اولین تاکسی رفت😕
از زبان مرینت:رفتم خونه و چمدونم رو برداشتم و از مامان بابا خداحافظی کردم و رفتم فرودگاه.بعد از رفتن توی هواپیما:تصمیم گرفتم برای آلیا ی ویدیو بفرستم تا نگران نشه شروع کردم ب ظبط کردن:سلام آلیا،من الان تو هواپیما ام همینطور ک میبینی دارم میرم نیویورک برای ی هفته تصمیم گرفتم ی خورده با خودم خلوت کنم و فکر کنم راجب ب این ماجراهای اخیر🙂گفتم تا نگران نشی🙂و بعد ویدیو رو قطع کردم و براش فرستادم🙂بعد یهو ی نفر اومد پیشم نشست و گفت عذر میخوام من می تونم این جا بشینم؟گفتم:البته بفرمایید،تو راه ی خورده بیشتر با هم آشنا شدیم اسمش جیسون بود!اون خیلی جذاب بود😵اما ب پای آدرین نمی رسید اون خیلی فرق داشت😔😔😔هعی روزگار!چرا هیچ وقت بهش نمی رسم همینطور تو فکر بودم ک یهو گفتش ک:خانم حالتون خوبه؟نمی خواید اسمتون رو بگید؟گفتم:اوه البته!عذر میخوام ی خورده تو فکر بودم😔من مرینتم،مرینت دوپن چنگ ،فرانسوی هستم،اهل پاریس،البته مادرم اصالتا چینی هستن🙂
گفت:اوه چ جالب من هم فرانسوی هستم،البته پدر مادرم هر دو فرانسوی هستن🙂گفتم:آهان خیلی خوبه🙂گفت:حالا طرف کی هست؟❤️:چی؟منظورت چیه؟(علامت جیسون🎤)🎤:خودت رو ب اون راه نزن،قشنگ معلومه یکی هست ک ذهنت رو این طوری درگیر کرده و الان ب خاطر اون تو این هواپیما نشستی درسته؟❤️:خببببب،آمممممم آره ی جورایی😞🎤:خب؟کی هست؟🎤.❤️:اسمش آدرینه،آدرین آگرست،احتمالا بشناسییش.🎤:اوه آره!همون پسر مدل؟،پسر گابریل آگرست طراح مد معروف؟درسته؟❤️:درسته همون😔.🎤:خب چ طوری انقدر عاشقش شدی؟
❤️:خب راستش با هم همکلاسی هستیم،پدرش از وقتی مادر آدرین مرده کلا از خونه بیرون نیومده و آدرین رو هم خیلی اذیت می کنه،حدود یک سال میشه،اون روز هم آدرین از خونه فرار کرد ک تونست بیاد مدرسه،بعد از مدرسه داشت بارون میومد،اون چترش رو بهم داد،اونجا اولین باری بود ک باهاش چشم تو چشم شدم😔اون چشماش.....ک یهو ی بغضی گلومو گرفت اما بروم نیاوردم و ادامه دادم،همونجا بود ک عاشقش شدم😔اما هر بار ک خواستم بهش بگم ب تت پت افتادم😔همیشه نگران این هستم ک نکنه اگه بهش بگم من رو نخواد و پس بزنم😔دیگه خسته شدم😭😭😭😭😭......(زد زیر گریه و جیسون آروم آروک بغلش کرد(نگران نباشید جیسون فقط ی دوسته😂😂😂)
🎤:می دونی یکی هم هست ک همین حس رو میده،دقیقا منم هنوز نتونستم بهش بگم،چون اونم با یکی دیگس😔گفتم: اوه،می فهممت😔😞حالا ولشکن بیشتر درباره خودت بگو🎤:خب من ب خوانندگی علاقه دارم🤗🤗🤗تو چی؟❤️:من ب طراحی😁🎤:حتما طراح خوبی میشی😍❤️:تو هم همینطورحتما خواننده خوبی میشی😉🎤:خیلی ممنون😍ک یهو ی صدایی اومد:مسافرین عزیز،در حال فرود هستیم،لطفا کمربند ایمنی خود را ببندید و بعد از نشستن هواپیما،ب نیویورک سی تی خوش اومدید😍😍😍🎤:هتلت کجاست مرینت:امممم لوکیشنش اینجاست،بیا ببین.🎤:عه چ جالب تقریبا نزدیک هتل من هست میخوای برسونمت؟من پدرم از قبل با یکی هماهنگ کرده بیاد دنبالم،می تونم ازش بخوام ترو هم برسونه☺️.❤️:خیلی ممنون میشم😍بعد مرینت رو می رسونه و میره،توی بقیه اون روز اتفاق خاصی نمی افته پس میریم ب فردا صبح از زبان مرینت...
از خواب بیدار شدم و سریع ی سر ی اخبار پاریس زدم،خداروشکر هنوز اتفاقی نیفتاده بود😌.بعد برای این ک ی خورده سرگرم بشم رفتم خرید،اونجا از چند تا مدل خوشم اومده بود،خریدمشون و رفتم سمت هتل ک یهو جیسون رو دیدم(بچه ها جیسون مثل ی دوست هست برای مرینت و جیسون هم مرینت رو ب عنوان ی دوست خوب میبینه ک می تونه باهاش درد و دل کنه نه ب عنوان کسی ک دوسش داره)اون گفت میخوای بریم ی خورده بیرون دور بزنیم؟منم گفتم:تازه بیرون بودم اما خب چرا ک نه🤗و بعد رفتیم ی خورده دور دور،بعد از اون جیسون ازم خواست با هم بریم نار رو بیرون و رفتیم،بعد هم دوباره برگشتیم هتل هامون
همون موقع دوباره رفتم اخبار پاریس رو چک کنم ک دیدم یکی شرور شده😱سریع با معجزه گر اسب تبدیل شدم و تلپورت کردم ب پاریس و بعد با معجزه گر کفشدوزک. تبدیل شدم و زفتیم با کت شرور رو شکست دادیم و من دوباره تلپورت کردم به نیویورک😪توی این یک هفته ک من نیویورک بودم ب طور جالبی تعداد نفرات بیشتری ب نسبت شرور شدن و من بعد از شکست یک شرور دیگه و برگشت دوباره ب نیویورک قراره فردا برگردم ب پاریس،ی جورایی خوشحالم ک قراره برگردم، دلم برای همچی تنگ شده بود،حتی برای غرغرای کلویی😂مسخره اس نه؟😂😂😂 همون موقع در پاریس:
( راوی:بچه ها توی این چند وقته همون طور ک گفتم افراد زیادی شرور شدن و برای همین مدادم آدرین قراراش با کاگامی رو مجبور می شد بهم بزنه تا با شرور بجنگه😁) (علامت آدرین🐾)🐾:ی شرور دیگه رو هم شکست دادیم ک یهو یاد مهمونی افتادم ک برای شاهزاده عالی گرفتن و قرار بوده حتما من شرکت کنم،چون اگه شرکت نکنم ممکنه مادر کاگامی کلا کاری کنه ک نتونیم همو ببینیم😵😪(چ بهتر😁)از زبان کاگامی در مهمانی شاهزاده عالی:خیلی وقت بود از مهمونی گذشته بود و تقریبا داشت تموم می شد و هنوز آدرین نیومده بود😔یهو مادرم گفت:هنوز آدرین نیومده؟منم برای اینکه اینکه از آدرین جدا نشم گفتم چرا مادر اومده فقط ی خورده رفت تا هوا بخوره چون اینجا خیلی شلوغه🤗این تاخیر آدرین می تونستم ب قیمت قطع رابطه نه تنها من و اون باشه بلکه می تونه باعث از بین رفتن معاشرت و و ارتباطات مادرم و پدر آدرین بشه و این خیلی بد بود منم برای همین دروغ گفتم😔بعد رفتم بیرون ک دیدم آدرین اومده از زبان آدرین:کاگامی اومد و خیلی ناراحت بود گفت:چرا نیومدی ب مهمونی؟😞 من نمیدونستم چی باید بگم چون من در حال جنگیدن با شرور بودم و نمی تونم واقعیت رو بهش بگم😞تا اومدم بگم چون....گفتش می دونی فرق منو تو چیه؟😭....
خب دوستان عزیز ببخشید جای حساس کات کردم🤗 ممنون ک تا اینجا اومدید لایک(حتما)و اگه دوست داشتید کامنت بذارید ❤️🐾❤️🐾❤️🐾❤️🐾❤️
خدانگهدارتون👋👋👋❤️❤️❤️😘😘😘
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام به همه ی بازدید کنندگان عزیز تستم
این اکانت جدید من هست
لطفا از طریق این اکانت ادامه ی داستانم رو دنبال کنید
با تشکر💖💖💖💖