
با پارت اخر نغمه خاموش در خدمتتونیم
اسلاید ۱ – «تالار نغمهها» با راهنمایی روح شفاف لیا، همه از گذرگاه باستانی عبور میکنند. ستونهایی از نور، دیوارههای تالار نغمه را پوشاندهاند و در انتهای آن، سنگی بزرگ و درخشان دیده میشود—سنگ نغمه. اما چیزی سیاه و تپنده روی آن خزیده، چیزی زنده، آلوده به نویز. زایا قدمی جلوتر میرود. نفسها در سینه حبس شده. ناگهان، صدایی از بالا میآید و شکلی با موهایی آشفته و چشمانی یخزده فرود میآید—لیا؟ نه، چیزی دیگر. «بالاخره همه جمع شدید... چه نمایش دلنشینی.» صدای نوتور، در قالب لیا، تالار را در خود میپیچد.

اسلاید ۲ – «نقشهی تاریک» نوتور لبخند میزند، تاریکی از چشمانش میجوشد. «تشکر میکنم از شما—زایا، ایلن، اریسا... همهی شما را به سمت اینجا هدایت کردم، با نغمههایی که از گذشتهتان نشأت میگرفت. اینجا پایان راهتان است. من اینجایم تا نهتنها شما، بلکه حیوانات نغمهتان را هم نابود کنم. آخرین حافظان نغمه باید خاموش شوند!» همه سکوت کردهاند، جز سایا که اکنون در قالب پروانهی عظیم و درخشان، شائون، سپری از نور در برابر نوتور ایجاد کرده است. اریسا به مادرش نگاه میکند. «حیوان نغمه؟» سایا آرام میگوید: «بله. زمانش رسیده حقیقت را بدانی.»
اسلاید ۳ – «راز حیوانات نغمه» سایا با بالهایی که چون شعلههای زنده از نور و نغمه میدرخشیدند، میان آنها ایستاد. «این بالها فقط پر نیستند... اینها پژواک پیوند من با شائوناند—پروانهی نغمهپراکن، که آوایش سکوت را میدرد.» صدایش چون نغمهای مقدس در فضا طنین انداخت. «ما همه حاملان حیوانات نغمهایم. کارن، خواهرم، حامل ققنوس نغمهبران است، آتشی که نغمههای فراموششده را دوباره زنده میکند. و پدر تو، اریسا...» سایهای از اندوه و افتخار در نگاهش برق زد. «او حامل اسپریت بود—اسب سپید نغمه، خوانندهی نغمههای نخستین. و اکنون، اسپریت با توست، اریسا. او در قلب تو نفس میکشد. نغمهاش در خونت جاریست.» در آن لحظه، فریاد اوزارا—مرغ باران و نغمه—در آسمان پیچید. بالهای طلاییاش درخشیدند، و میرو احساس کرد چیزی درونش بیدار میشود...
اسلاید ۴ – «نغمهی نخستین» سایا با نگاهی به رن گفت: «اما برای فعالسازی پیوند، یک چیز لازمه… نغمهی نخستین.» همه ساکت شدند. رن قدمی جلو گذاشت. «درسته… راز نغمهی نخستین دست منه.» صدایش نلرزید، اما از درون، انگار خودش هم تازه حقیقت را باور کرده بود. «نغمهی نخستین برای هرکس متفاوته. اون نغمهایه که برای اولینبار شنیده… نغمهای که قلبتو بیدار کرد.» چشمان اریسا، زایا و نوآر برق زد. گویی هر کدام صدایی محو و قدیمی را به یاد آوردند. لیا ناگهان به جلو آمد. دست روحگونش بالا رفت و نشانی روی آن درخشید. «و من… حامل قوی نغمهام—اندیا. نشانی من، گواه پیوند ماست… اما اکنون اندیا در بند نوتور است.»
اسلاید ۵ – «چشمهای بیدار» با صدای لیا، هوا لرزید. زایا دست میرو را گرفت. «نترس. اوزارا درون توست. فقط نغمهات رو صدا بزن.» کارن، با چشمانی برافروخته، دست رن را فشرد. لیا بهسوی نوآر رفت، دستش را روی قلب خواهرش گذاشت. ناگهان موجی از نور نغمهها را در بر گرفت. بالهای طلایی اوزارا از پشت میرو گشوده شد. از زیر خاکستر، ققنوسِ کارن با نغمهای لرزان برخاست. اسب نغمهی پدر اریسا، در اطراف او دوید. و آوای شفاف نغمهی نخستین، در دل همه طنین انداخت. نوتور قدمی به عقب رفت… شعلههای امید، تاریکی را پس میزدند.

اسلاید ششم – پیوند نغمهها در دل نبرد، صدای زایا لرزید: «من هم... چیزی درونم میتپه.» پرندهای درخشان از شانهاش برخاست، پرهایش نغمههایی از گذشته را در هوا نوشتند. ایلن، دست بر سینه، زیر لب نغمهای خواند. روباهی از نور نقرهای میان مه ظاهر شد، چشمهایش آینده را مینگریست. و رن، با قلبی کوبنده، به زانو افتاد. از پشتش، گرگی تاریک زوزه کشید، همچون سوگنامهای برای هر زخمی که دیده بود. در آن لحظه، تالورا، وریا، و هارمورا به آسمان خیز برداشتند. نغمههایشان، سهگانهی محافظ، آینده و رهایی را نواخت... و تاریکی لرزید.
اسلاید هفتم – نغمهی آغاز صدای نوتور در فضا پیچید: «حتی با حیوانهاتون هم، نمیتونین نغمهی آغاز رو بخونین!» اما رن ایستاد. چشمهایش به آسمان خیره ماند. «نغمهی من... صدای مادرمه، وقتی برای اولینبار برام زمزمه کرد... همون شبِ بارونی.» لبهایش لرزیدند، نغمهای ساده و خام بیرون آمد. ولی چیزی در آن بود. چیزی اصیل. تالورا بالهایش را باز کرد. نور در تالار پیچید. یکییکی، دیگران نیز نغمههای آغاز خود را یافتند. نغمههایی از مهر، رنج، امید و خاطره. و آنگاه، سنگ نغمه... شروع به درخشیدن کرد.
اسلاید هشتم – شکافتن تاریکی نغمهها درهم تنیدند. با هم آمیختند. موجی از نور از سنگ برخاست. نویز که بر آن سایه افکنده بود، شروع به لرزیدن کرد. نوتور نعره زد: «نه... نه! این نغمه باید خاموش میموند!» اما دیر شده بود. صدای زایا بالا رفت، و با آن، سایهی پشت سرش کنار رفت. از دل او، پرندهای از نور برخاست — لینایس، عقاب نغمهی بیداری. بالهایش آسمان تالار را شکافت. در کنار او، اسب نغمهی رن — اسپریت — به تاخت درخشید. و از دل نوآر، گرگ نغمهی سکوت — وارو — زوزه کشید. نوتور، حالا تنها بود.
اسلاید نهم – پیوند نهایی نوآر صدایی آرام، مانند نسیم شب، از نوآر برخاست: «پس من هم یکی از محافظانم...» دستانش لرزید، اما چشمانش استوار بودند. لیا نزدیک شد، دست روی شانهی خواهرش گذاشت و زمزمه کرد: «درون تو، صدایی هست که همیشه خاموش بوده. اکنون زمان بیداری آن است.» و از میان تاریکی، گربهای سیاهفام پدیدار شد. چشمهایش چون ستارگان خاموش، درخشیدند. نوآر لبخند زد، اشک در چشمانش نشست. «میستارا... تو صدای خاموش منی؟» حیوان نغمهاش – گربهی سکوت – در کنارش ایستاد. نغمهی نوآر، خاموش اما نافذ، آغاز شد.
اسلاید دهم – نغمهی اتحاد نوتور، که چهرهی لیا را پوشیده بود، غرید: «خیال میکنید با چند نغمهی احساسی من را شکست میدهید؟» اما اکنون، زمین و آسمان به صدا درآمده بودند. گرگِ نغمهی رِن، وارو، زوزه کشید. روباهِ ایلن، چون آتش درخشان، نغمهی روشنگری را خواند. عقابِ زایا، لینایس، بالهای طلاییاش را گشود. اسبِ اَریسا، اسپریت، سم بر زمین کوبید. و گربهی نوآر، میستارا، آرام در تاریکی حرکت کرد، نغمهای از سکوت را در دل سیاهی نشاند. سایهی نوتور لرزید. نغمهها یکی شدند. نغمهی پیدایش آغاز شد.
اسلاید یازدهم – نغمهی رهایی نغمهی پیدایش از دل هر قلبی برخاست. نه یک آهنگ، بلکه هزاران خاطره. صدای پدرِ اریسا. لبخند مادرش. اشکهای رن در تاریکی. امید پنهانِ زایا. رازهای نوآر. جستوجوی ایلن. سکوتِ میرو. و حتی تلخیِ کارن، حالا رنگ نغمه یافته بود. در این همآوایی، نور از درون هر یک فوران کرد. موجود تاریکی – نوتور – لرزید، فریادی بیصدا کشید. چهرهی لیا از سایه بیرون آمد. اندیا، قوی نغمه، از بند آزاد شد. نغمه، دوباره جاری شد. در جهانی که خاموش شده بود، زندگی آغاز شد.
عالی! اینم از اسلاید دوازدهم و پایانی پارت دهم – پایان داستان «نغمهی خاموششده»: --- اسلاید دوازدهم – نغمهای که هرگز خاموش نمیشود نور آرام گرفت، اما خاموش نشد. اندیا در آسمان پرواز کرد، قوی نغمهای که حالا آزاد بود. لیا، لبخندزنان در میان مه محو شد، آرام گرفته، اما همیشه حاضر. نوتور، در غبار شکست، بیصدا ناپدید شد. هر یک از آنها زخمی بودند، اما دیگر تنها نبودند. اریسا، با اسپریت در کنارش، صدایی تازه یافت. رن، با وارو، معنای محافظت را فهمید. ایلن، و روباهش، بار گذشته را زمین گذاشتند. زایا، با لینایس، از نو پرواز کرد. و نوآر، در سکوت، با گربه خودش، راهی تازه ساخت. نغمهی خاموششده، دوباره نواخته شد. و تا زمانی که امیدی باشد، هرگز خاموش نخواهد شد. پایان
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
4صت؟