امروز اصلا حوصله ندارشتم ولی بخاطر شما ها اومدم و دارم مینویسم
چند ماهی بود که جیمین و لارا عاشق هم شده بودند و یه روز جیمین رفت پیش اعضا و بهشون گفت :اممم.....خب...میخوام از لارا خاستگاری کنم جین : واقعن؟ جیمین : اره اما نمیدونم چطوری....یه فکر هایی تو سرم هست ....مثل اینکه من لارا رو.... نامجون : میخوای دختره رو بکشی از ترس جانکوک : به نظرم فکر خوبیه تهیونگ : اره به نظر منم جین : آره خب فکر جالبیه جیمین : پس همین کارو میکنم
9 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
26 لایک
عالییی بود اجو میشه ب داستان منمسر بزنی؟ 🥺
داستانت خیلی خوب بود خیلی خوبم تموم شد ولی اگه فصل دوم داشته باشه به نظرم بد میشه پس یه داستان جدید بهتره
مرسی💜💜من خودمم نمیخوام فصل دوم بزارم
داستان جدید مینویسم💜
عالبیییییییییییییییی بودددددددددددد عااااااجووووووو😇😇
فصل دو هم بزار ، داستان جدیدت رو هم بزارررررر😊
تنکیو 💜🥺فصل دوم نمیزارم ولی داستان جدید مینویسم 🙂💜
عالی بود
ولی فصل جدید نذار🙂❄
ممنون گلم 💜🥺باش فصل جدید نمیزارم 💜
عالی بود
داستان جدید بنویس اگه به اندازه ی این باحال و قشنگ هست
ممنون 💜باشه داستان جدید مینویسم 💜
عالییی بود
نه فصل دوم نزار
داستان جدید بنویس😊
منون گلم 💜باشه فصل دوم نمیزارم
داستانت عالی بود
ممنون کیوتم 💜💜
عااالی 😍
ممنون 💜🥺