
امروز اصلا حوصله ندارشتم ولی بخاطر شما ها اومدم و دارم مینویسم
چند ماهی بود که جیمین و لارا عاشق هم شده بودند و یه روز جیمین رفت پیش اعضا و بهشون گفت :اممم.....خب...میخوام از لارا خاستگاری کنم جین : واقعن؟ جیمین : اره اما نمیدونم چطوری....یه فکر هایی تو سرم هست ....مثل اینکه من لارا رو.... نامجون : میخوای دختره رو بکشی از ترس جانکوک : به نظرم فکر خوبیه تهیونگ : اره به نظر منم جین : آره خب فکر جالبیه جیمین : پس همین کارو میکنم
از زبون جیمین: از اعضا خداحافظی کردم و رفتم یه حلقه خیلی خوشگل گرفتم گذاشتم تو ماشین با میا و ملیسا هم هماهنگ کردم که میخوام چیکار کنم و اونا هم بهم کمک میکنن فردا از لارا خاستگاری میکنم بعدش رفتم خونه لارا تو اتاقش بود وقتی فهمید اومدم خونه پرید تو بغلم لارا : دلم برات تنگ شده بود جیمین:منم همینطور💜🙂 لارا : میای یه فیلم نگاه کنیم؟جیمین : باشه میرم لباسام رو عوض میکنم میام لارا : باشه از زبان جیمین : رفتم تو اتاقم لباسام رو عوض کردم و اومدم پیش لارا داشتیم فیلم نگاه میکردیم که دیدم لارا سرش رو گداشت رو شونم نگاهش کردم دیدم خوابش برده با دستام کمرش و پاهاش رو گرفتم بغلش کردم و بردمش بالا تو اتاقش گذاشتمش رو تختش و پتو رو گذاشتم روش و از اتاق رفتم بیرون و خودم هم خوابیدم
صبح شد از زبون جیمین: بلند شدم و صبحانه اماده کردم و سریع از خونه رفتم بیرون از زبون لارا: بلند شدم و رفتم پایین دیدم جیمین صبحانه اماده کرده دیدم ماشینش نیست پس یعنی رفته منم از زبحانه فقط خیار گوجه هاشو خوردم میا و ملیسا پیام دادن که بیا بریم خرید منم قبول کردم و رفتیم داشتیم خرید میکردیم بعد به یه کوچه خیلی خلوت رسیدیم
دیدیم یه ماشین داشت میومد سمت ما توجهی نکردم دیدم وایساد و چند تا ادم ازش پیاده شدن و داشتن میومدم طرف ما لارا : بچه ها اینا دارن میان پیش ما میا : اره دارن میان ملیسا : من میترسم لارا : خب بیاید از کنارش رد بشیم و بریم وقتی از زبون لارا : هر سه تامون داشتیم از کنارش رد میشدیم که مرده دست منو گرفت ماسک و کلاه داشت زیاد بهش توجهی نکردم منو داشت میبرد تو ماشیم ولی میا و ملیسا رو نبود هر دوشون با خنده از اونجا دور شودن منم جز جیغ زدن سرصدا کار دیگه ای نمیتونستم بکنم پس جیغ زدم که دستشو گذاشت رو دهنم دستشو از رو دهنم گرفتم لارا : هی تو داری چیکار میکنی ولم کن . مرده چیزی نگفت و منو سوار ماشین کرد وقتی منو سوار کرد خودشم سوار شد و ماسک و کلاهش رو در آورد دیدم تهیونگه خیلی تعجب کردم به راننده نگاه کردم اونم جانکوک بود لارا: عه شمایید که خب چرا بهم نگفتید حالا میخواید منو کجا ببرید تهیونگ : ما نمیتدنیم چیزی بهت بگیم پس صبر کن خودت میبینی کجا میری
لارا چیزی نگفت بعد رسیدن وتهیونگ : حالا از ماشین پیاده شو لارا : باش تهیونگ و جانکوک هم پیاده شدن جانکوک : خب حالا دنبال ما بیا لارا : ای بابا بگید داریم کجا میریم تهیونگ : العان میفهمی بعد چند دقیقه بلخره رسیدید تهیونگ : خب حالا ما میریم لارا : چیی؟میرید یعنی چی منو وصت جنگل میزارید میرید بعد دیدم هر دوشون رفتم منم یکم رفتم جلو تر دیدم یکی اونجا
یکی اونجا بود که داره با خنده های ملیح به من نگاه میکنه فهمیدم جیمینه سریع دویدم رفتم پیشش لارا : وای میدونی چقدر ترسیدم چرا منو اوردن اینجا من میترسم جیمین : خب من که العان پیشتم لارا : خیلی بدی.....میدونی چقدر ترسیدم جیمین :🙂خب حالا دیگه نترس بعدش دیدم یه جعبه کوچولو از تو جیبش در آورد و بازش کرد دیدم یه حلقس و زانو زد جیمین : با من ازدواج میکنی؟ لارا : وایییی....اممم.....خب آرههههه و همو بغل کردن(رمانتیک شد😐امروز فاز رمانتیک بازی ندارم ) و همو بوسیدن(😐😂رمانتیک تر شد) و بعد از این لارا و جیمین با هم ازدواج کردم تو عروسی جیمین با چشم غره های بابای لارا مواجه شد😂 و لارا سه تا پسر گوگولی به دنیا آورد و مثل فیلم ها تا اخرش به خوشی و خوبی زندگی کردند
بزرگ کردن سه تا پسر خیلی سخته مگه نه ؟ مخصوصا اگه شیطون باشن 😂و همش جیمین و لارا رو حرص بدن😂 تو فکر این بودم که برای این داستان فصل دوم بزارم یا داستان جدید بنویسم چون یه داستان جدید تو ذهنم هست فصل دو هم میتونم بزارم حالا نطر شما چیه؟
لطفاً تو کامنت ها بگید که فصل دو بزارم یا داستان جدید بنویسم یا اینکه اگه داستان جدید بنویسم داستانم از کی باشه لطفا تو کامنت ها بگید❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
بای بای یادتون نره تو کامنت ها بگید چیکار کنم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییی بود اجو میشه ب داستان منمسر بزنی؟ 🥺
داستانت خیلی خوب بود خیلی خوبم تموم شد ولی اگه فصل دوم داشته باشه به نظرم بد میشه پس یه داستان جدید بهتره
مرسی💜💜من خودمم نمیخوام فصل دوم بزارم
داستان جدید مینویسم💜
عالبیییییییییییییییی بودددددددددددد عااااااجووووووو😇😇
فصل دو هم بزار ، داستان جدیدت رو هم بزارررررر😊
تنکیو 💜🥺فصل دوم نمیزارم ولی داستان جدید مینویسم 🙂💜
عالی بود
ولی فصل جدید نذار🙂❄
ممنون گلم 💜🥺باش فصل جدید نمیزارم 💜
عالی بود
داستان جدید بنویس اگه به اندازه ی این باحال و قشنگ هست
ممنون 💜باشه داستان جدید مینویسم 💜
عالییی بود
نه فصل دوم نزار
داستان جدید بنویس😊
منون گلم 💜باشه فصل دوم نمیزارم
داستانت عالی بود
ممنون کیوتم 💜💜
عااالی 😍
ممنون 💜🥺