
شاید بتواند حس بهتری ایجاد کند.
تمام عمر خندیدم به این عاشق به آن عاشق، چنان عشقی به سرم آمد که دیگر نمی خندم. روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخته؛ آمدم پاک کنم، عشق تو را.........بدتر شد. اگر او برای تو ساخته شده، من برای تو ویران شده ام. عاشقم، گر نیستی لطفی کن و نفرت بورز؛ بی تفاوت بودنت آبم می کند... دلم را آهنی کردم مبادا عاشقت گردد، ندانستم ای ظالم دل آهن ربا داری... دیوانه منم که می دانم محالی، و باز می خواهمت.
در چشم های من دقیق تر نگاه کن جز تو هیچ چیزی در آن ها نیست. ما هیچ گاه از آن هم نبودیم اما هربار که چشم در چشم شدیم، جهان کمی مکث کرد. می گویند که درد آدم هارا به هم نزدیک می کند؛ بگو کداممان شاد هستیم که این همه از هم دور مانده ایم؟ جای قلبم را نمی دانستم تا وقتی که عاشقت شدم. و من مدام از خود می پرسم، چرا سرنوشت تو را به من رساند اما به من فرصتی برای زندگی با تو را نداد؟ دل کندن از تو، طولانی ترین داستان عمرم شد!
چشمانم تو را دیدند و من نتوانستم دریابم که آیا قلبم تکه تکه شده یا به تپش افتاده؟ هر دوی تان به یکدیگر دل بسته بودید، و سپس روزی فرا رسید که یکی از عشق دست کشید و دیگری را غرق در شیدایی رها کرد این غم بارترین چیز ممکن است. تفاوت میان عهدها و خاطرات در این نهفته است؛ ما عهدهایمان را می شکنیم و این خاطرات است که ما را می شکند. تو را جانم صدا کردم ولیکن برتر از جانی؛ مگر جان بی تو می ماند در این تندیس انسانی؟
می دانم حکایت مان به فرجام رسید حکایتی که به واقع هیچ گاه آغاز نشده بود اما قلب من این آغاز را باور کرده بود. دشوارترین بخش دور شدن از تو دانستن این است که دنبالم نخواهی آمد. اگر می توانستم هر آنچه بخواهم باشم همانی میشدم که تو دوست میداری. دانستن این که او دیگر باز نخواهد گشت به این معنا نیست که باید دست از انتظار برداشت.
میتوانی هر آن کس را که بخواهی دوست بداری و آنها هم هر کسی را که بخواهند... ایراد عشق همین است. کاش هنگامی که نام مرا می شنوی از آنچه در ذهنت می گذرد، آگاه بودم. نخستین باری که چشمم به سیمایت افتاد می دانستم که یا مرا کامل می کنی یا کاملا نابودم میکنی به یاد دارم که می گفتی نمی خواهی مرا از دست بدهی اما حتی اندکی برای نگاه داشتنم تلاش نکردی.
اعمال تو، مهر تائیدی بر سخنانت میزنند که هیچ کدام معنایی در پی نداشتند. شاید در دنیایی دیگر، مرا بر می گزیدی. من شیفته ی واکنشهای ساختگی ات شده بودم.... به همان سان که غم زده و خشمیگنم جای خالی ات آزارم میدهد میدانی این چه حس تاسف باری را درونم می افروزد؟
از «ما» پشیمان نیستم ولیکن دیگر شاهد آغازش نخواهم بود. هرگاه دلتنگم شدی به یاد بیاور که همراهت بودم اما برایت کافی نبودم می خواهم از تو بپرسم که برایت چه معنایی دارم ولیکن از دانستن پاسخ آن هراسانم. نباید حسادت کنم تو حتی مال من نیستی.
از نیازم به وجود تو تنفر دارم تو حتی مرا نمی خواهی کاش با رفتن او احساسات هم آدمی را ترک می کردند. تمنا می کنم اگر تمایلی به ماندن نداری بیش از این به من نزدیک نشو. می ترسم اگر حسی که در کنار تو داشتم را کنار دیگری نداشته باشم چه؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عجب شاهکاری💞😭
قربونت🙃
خیلی قشنگ بودددد✨
مرسیییی🥹