
بریم واسه پارت 7 😊
داشتم اتاق رو نگاه میکردم که دیدم قاب های پسرونه تو اتاق اویزونه و یه قاب هم رو میز بود که عکس یه پسر بود پشمام ریخته بود😐. رفتم که از خاله مارال بپرسم ببینم این اتاق کیه این قاب هاچیه ک خاله مارال اومد تو اتاق و گفت :عزیزم هنوز وسایلت رو ...یه دفعه حرفش رو قطع کرد و گفت مارال : ایییی ببخشید دخترم محمد انگار اومده تو این اتاق بهاره : خاله محمد کیه ؟ مارال :پسر خواهرمه خواهرم و شوهرش یه چند روزی هست که باهم اختلاف دارن اخه شوهرش همیشه عصبانیه میخوان از هم جدا شن
دیروز رفته بودم خونشون تا خواهرم و محمد میخوان برن خونه بابام منم چون تنها بودم و خونه بابام خیلی شلوغ بود و از اونجایی که محمد از جاهای شلوغ خوشش نمیاد دیروز کلید خونم رو بهش دارم که اگه من خونه نبودم بیاد داخل وانگار اومده و این اتاق رو انتخاب کرده😅 انگار تو از این اتاق خوشت اومده میخوای محمد که اومد بهش بگم بره تو اتاق روبه رویی چون فقط اون خالیه ؟ بهاره : اره خوشم اومد خاله ولی خب برام فرقی نداره که یه دفعه همون پسری که عکسش تو قاب بود اومد داخل و گفت
محمد : سلام خاله جون یه روز ندیدمت دلم برات تنگ شده بود 😍 مارال : سلام عزیز دلم منم دلم برات تنگ شده بود😍 راستی محمد این بهاره هست مامان و باباش مرده و با برادر و خواهراش پیش عمه ناتنیش زندگی میکنه ولی عمش باهاشون بد رفتاری میکنه امروز هم بهاره با عمش دعوت کرده عمش هم از خونه بیرونشون کردع و چون جایی نداشتن برن منم اوردمشون اینجا ☺ محمد : خوب کاری کردی خاله جون مثل همیشه مهربونی 😙 و رفت جلو و گفت سلام بهاره من محمدم واز آشنایی باهاتون خوشبختم منم گفتم سلام منم از اشنایی باهاتون خوشبختم ☺
مارال : خوب بچه ها بعدا بستر باهم آشنا میشید بهاره بیا بریم تو اتاق روربرویی اون خالیه به بهاره گفتم بیاد تو این اتاق نمیدونستم اومدی محمد : بهاره اگه این اتاق رو دوست داری اینجا بمون من هنوز همه وسایل هامو نچیدم تو این اتاق من میرم تو اتاق روبه رویی بهاره : نه برام فرقی نداره و رفتیم تو اتاق (تو ذهن بهاره ) اینجا هم خوبه اما من اون اتاق رو بیشتر دوست داشتم اما خجالت کشیدم بگم 😞(به ما هیچ ربطی نداره میخواستی خجالت نکشی😆) بهاره : 😐😒 مارال: بهاره این اتاق خوبه؟ اره خاله ممنون 😙 مارال : خواهش میکنم گلم تو وسایلات رو بزار سر جاش منم میرم بیرون وقتی کارات تموم شد بیا کارت دارم بهاره: باشه خاله
مدتی بعد بهاره : وااای بالاخره تموم شد 😫😫 برم ببینم خاله چیکارم داره مارال : بهاره کارت تموم شد بهاره : اره خاله مارال : خب بیا یه کاریت دارم بهاره : بفرمائید خاله مارال : من خیلی بهش فکر کردم میخوام خیاطی رو ولکنم خسته شدم ازش😩 خیلی بهش فکر کردم توهم دیگه نمیخواد بری سرکار 😊 بهاره : اشکال نداره خاله ولی من میدم سر کار من میرم یه کاری پیدا میکنم ☺ مارال : گفتم که نمیخواد بری سر کار مگه خرج شما چقدره من میتونم خرج شما رو بدم بهاره : نه خاله من عادت کردم نمیتونم مارال : همین که گفتم تو خونه من کار بی کار تو هم بهش فک کن تا الان کار میکردی یکمم استراحت کن بهاره : نه خاله همین که ما رو تو خونتون راه دادید خودش کلی زحمته نمیتونم زحمت این رو هم رو دوش شما بزارم مارال : برای من هیچ زحمتی نداره بزرگ تر که شدی برو سر کار الان تو هنوز بچه ای واسه خودت خوش باش😍
نه خاله نمیتونم مارال : وای اعصابم رو خورد نکن دیگه من به مامانت قول دادم که ازتون مراقبت کنم الانم موقش هست خیلی وقت پیش باید این کارو میکردم 😔 بهاره : این چه حرفیه خاله تو همیشه کنار ما بودی مارال : خیلی خب دیگه برو پیش برادر خواهرات سر کار هم نمیری 🙃
بهاره: اما خاله مارال : وااای ولم کن دیگه برو بهاره : باشه ممنون بخاطر همه چیز 😍🥰 مارال : خواهش میکنم 😘 بهاره : بچه ها بیاین براتون یه خبر دارم ☺ من دیگه نمیرم سر کار همیشه کنارتونم 😊 بچه ها : وااااای چقد خوب اجییییی 😀😀😀😍😍😍😛 محمد داشت از پشت سر بهاره رد میشد که بعد خشکش زد چی سرکار 😶(بلند گفت بهاره صداش رو شنید😂 ) محمد : ا ببخشید داشتم رد میشدم صداتون رو شنیدم 😁 بهاره : اشکال نداره☺ محمد : حالا واقعا میری سر بهاره : اره پیش خاله مارال کار میکردم اما الان خاله میخواد اونجا رو بفروشه به منم میگه دیگه نرو سر کار 😄 محمد : خوبه تو هم میتونی استراحت کنی با این سن سرکار رفتن خیلی سخته تو هم باید مواظب خودت باشی😊 بهاره : اما من به کار کردن عادت کردم 😊ولی خاله نمیزارم برم 😧 محمد : خب من دیگه مزاحمت نمیشم خدافظ بهاره :خدافظ مارال : محمد میخوای بری جایی ؟ بهاره : اره خاله با پسر عموم میریم بیرون قراره با یکی از دوستاش اشنام کنه ☺ مارال : باشه عزیزم برو 😙 محمد :باشه خدافظ رفت و درو بست بهاره : چه عجیب امیر هم میخواست منو با یکی اشنا کنه 😁خب خاله منم میرم با دوستم قرار دارم بچه هاخاله رو اذیت نکنینا باشه آبجی بهاره : خاله منم میرم خدافظ مارال : مواظب خودت باش گلم خدافظ 😙
خوب بالاخره این پارت هم تموم شد 😁 چالش هم داریما 😊 چالش : غذای مورد علاقت چیه؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام اجی🙂
منو یادته🙂
عااااااالی😄
چالش:اوممم من همه چی میخورم عاجی همه غذاهارو هم دوست دارم😁
مرسی اجی جون😍😙
من باید برم داستان رو از اول بخونم 💔👌😐
همه چی رو از یاد بردم 😐👌💔
من رفتم پات یک 🏃🏃🏃💔🐨🐨
یاخدا😶
نوه ی عزیزم پارت بعد کی میاد ؟😂مادربزرگت هرروز میاد دنبال پارت بعدی ولی نیست 😂🤦♀️
نوه هم شدم 😂
نمیدانم مادر بزرگ جان 9روز است که دربررسی به سر میبرد 😂
عجب😂💜بزار من برم چنتا داستان منتشر کنم شاید پیدا شد😂😂
میگم بهاره دخترم 🖤😐👌
میشه اون کامنتی که من بهت گفته بودم میخوام تورو به فرزندی قبول کنم رو کپی کنی بزاری ؟👌😐🙏
هرچی کشتم نیافتمش 😂
ثنا توهم کپی کن 😂😂🖤🖤🖤🖤
باش😂
وااای آجی عالی بود پارت بعد موخوم😍💜
من آبگوشت دوست دارم😅⭐
تو چی دوست داری؟!😉😅
مرسی اجی پارت بعد تو بررسیه
منم لازانیا دوست دارم 😁😍
عالی بود اجی 👌🏻😍
ببخشید دیر خوندم😊
مرسی اجی نه گلم اشکال نداره 😙
من تاکو 🌮 هم دوست دارم
و من مطمانم محمد و بهاره میخوان با هم آشنا بشن در حالی که از قبل آشنا شدن😍
اره درسته 😅
عالی بود من دمپخت دوست دارم😅😍😍😍😍😍
ممنون
ماناهار دمپخت درست کردیم 😂
آجی عالی بود🤩🤩🤩🤩😍😍😍😍😍😍😍
ج چ:لازانیا
مرسی عزیزم
سلامآجیچهخبراخیلیوقتهنیومدمتستچیچهچوریایی؟❤
شیلام😁
سلام اجی جون 😍
سلامتی منم خیلی کم میام تستچی 😁تو چه خبر😉