
امیدوارم خوشتون بیاد
یک لحظه اتفاق غیرمنتظره ای افتاد ازش فاصله گرفتم و گفتم ف..فک کنم بهتره دیگه برگردیم رفتیم توی اتاق و پنجره رو باز کردم دراکو پشت میز نشست و تصمیم گرفت تحقیق معجون ها رو انجام بده منم که هنوز توی شوک بودم رو تخت نشستم که یکی در اتاقو زد ساعت از دوازده گذشته بود کی ممکن بود باشه رفتم سمت در و پرسیدم کیه ولی جوابی نشنیدم می خواستم در و باز کنم که دراکو گفت باز نکن!! گفتم چرا شاید برای کسی اتفاقی افتاده باشه گفت پس بزار من باز کنم گفتم بیخیال اگه قرار باشه اتفاقی بیفته فرقی نمی کنه دوباره در و زدند تعداد ضربات به در بیشتر و سریع تر می شد که یهو در و محکم باز کردم و یکی که کلا سیاه پوشیده بود و صورتش و با شنلش گرفته بود و دیدم ولی اون یهو غیب شد بنظر میومد انتظار نداشته در یهویی باز بشه سریع در و بستم و قفل کردم گفتم اون دی..دیگه کی بود اخههه دراکو خشکش زده بود سریع رفتم سمت پنجره که ببینم از قلعه خارج میشه یا نه ولی چیزی نبود در پنجره رو بستم و برقو خاموش کردم و گرفتم خوابیدم صبح که از خواب بیدار شدم یک نفر جلوم ایستاده بود ولی تا چشام باز شد غیب شد فک کنم کسی بود که دیشب دیدم
جیغ زدم و دیدم دراکو تو اتاق نیست ولی یهو اومد تو و کنارم نشست گفت چی شده گفتم دو..دوباره دیدمش اون همش میاد دراکو گفت همون دیشبیه ؟ گفتم اره گفت خیله خب ببین همین الان حاضر شو بریم پایین و بیخیال شو وگرنه اعصاب خودت خورد میشه پاشو ! پاشدم و لباس پوشیدم موهامو از پشت بستم از اتاق رفتم بیرون دراکو تو سالن منتظر بود با هم رفتیم سرسرا داشتیم صبحانه می خوردیم که یکی از بچه ها گفت بیاین بریم تو حیاط و بازی کنیم یک وردی یاد گرفتم که راست و دروغ و معلوم می کنه زود باشین همه قبول کردن و نمیدونم چرا از من شروع کردن باید سریع جواب می دادم سوال اول دراکو یا ژانیا؟ ژانیا سوال دوم واقعا ع.ا.ش.ق دراکویی ؟ معلومه سوال سوم تا حالا توهم عجیبی داشتی که فک کنی واقعیه ؟ نه همون موقع جوبدستیش نور قرمز بیرون داد که یعنی دروغ گفتم دراکو گفت توهم عجیبی داشتی؟ گفتم معلومه که نه !! ولی یک لحظه رفتم تو فکر نکنه مربوط به قضیه ی دیشبه ممکنه واقعی باشه یا فقط یک توهم عجیب فکرم مشغول بود که
یهو دیدم که یکی محکم از پشت ب.غ.ل.م کرد برگشتم و ژانیا رو دیدم گفتم هی تو مگه برای تعطیلات نرفته بودی خونه گفت چرا ولی والدینم یک کاری براشون پیش اومد که منو برگردوندن هاگوارتز گفتم به موقع اومدی ببین یک موضوعی هست که باید بهت بگم تا حالا شده یک چیزی ببینی که فکر کنی واقعیه یا شایدم توهمه ول خب ندونی چیکار کنی ؟ گفت آمم نمیفهمم منظورتو گفتم ببین من دیشب یک چیزی دیدم که خب امروز صبحم دیدم ولی یهو غیب میشه گفت بنظر من فقط یک توهمه کوچیکه تو هاگوارتز یک همچین چیزایی طبیعیه پس سخت نگیر چیزی نیست گفتم خیله خب پس بیا بریم پیش بچه ها از الکس خبر نداری؟ گفت الکس بعد از تعطیلات میاد گفت نمی تونه برگرده دراکو اومد پیشمون و گفت هی چطوری چه قدر زود برگشتی گفت شما دو تا اصلا خوشحال نیستین که من اومدما گفت ملودی و نمیدونم ولی من نه چون تا وقتی هستی ملودیو با خودت می بری همین الانم تو بازی منو به تو فروخت گفتم هییی من کی تو رو فروختم سوال دومو شنیدی؟
شب شده بود که داشتم تو حیاط تنهایی راه می رفتم که یهو همون ادمو پشت درخت دیدم سریع شروع کردم به دویدن حس می کردم دنبالم میاد ولی از همونجا داشت نگام می کرد سریع رفتم تو سرسرا بچه ها داشتن شام می خوردن یهو از رو میز پریدم پیش دراکو و خودمو بزور تو ب.غ.ل.ش جا دادم و نفس نفس می زدم دستاش و گرفتم بر عکس من داغ بود و باعث می شد احساس خوبی داشته باشم گفت خیله خب اروم! چی شد نکنه دوباره دیدیش سر تکون دادم و گفتم م..من واقعا می ترسم خیلی وحشتناکه دراکو گفت هیسس باید اروم باشی و تنهایی جایی نری فک نمی کنم اگه واقعی باشه وقتی کسی پیشته خودشو نشون بده خیله خب ؟ گفتم باشه ژانیا هم که دهنش باز مونده بود گفت وای منم دارم می ترسم اصن ولش کن مهم نیست با دراکو رفتم تو اتاق فردا روز اخر تعطیلات بود
دراکو خواست بره تو تخت که گفتم تروخدا پیش من بخواب گفت ولی نمیشه که گفتم خواهش می کنم وگرنه از ترس س.ک.ت.ه می کنم پوزخندی زد و گفت خیله خب باشه بیا سریع رفتم ب.غ.ل.ش و فقط صورتمو سمت دراکو کردم نمی خواستم رو به رو پشت سرم و ببینم که یک وقت با اون روبه رو نشم دراکو گفت فک می کنی کیه چون بنظرم واقعیه اگه نبود اون شب من نمی تونستم ببینمش گفتم نمیدونم کیه لطفاً راجبش صحبت نکن گفت باشه بخواب !
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اولین لایک و کامنت و بازدید💪🏻😎