10 اسلاید صحیح/غلط توسط: Vïσℓεŧ انتشار: 4 سال پیش 118 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلاممممم اینم پارت پنجم😉
از زبون هارپی:لباسای نقره ای رنگ گشادی تنمون کردن و دوتا دستگاه کوچولو که اصلا نمیدونم چی بودن رو به شقیقه هامون وصل کردن. به محض اینکه اون دوتا وسیله به شقیقه هامون متصل شدن یه لحظه احساس کردم برق گرفته شدم😬
بعدش ما رو هل دادن توی اون استوانه های عجیب غریب بزرگ. وقتی رفتم توش یه لحظه همه چیز تاریک بود اما بعد حس کردم دوتا چیز قرمز رنگ رو میتونم ببینم. بعد از سرمایی که به وجود اومده بود و صدای وحشتناکش فهمیدم با یه پریسوسکا چشم تو چشم شدم!!!!
از شدت ترس جیغ زدم و شروع کردم به فرار کردن. بعدش مامانمو دیدم که پریسوسکا داره به سمتش میره و اون هیچ حرکتی نمیکنه ، بجاش به من با چشمای غمگین و پر از التماس نگاه میکنه و دستشو دراز کرده. و بعد گفت:کمکم کن...هارپی کمکم کن...منم گفتم:الان میام مامان صبر کن! اما همینکه خواستم برم سمتش حس کردم که یه جایی گیر کردم و نمیتونم مامانمو نجات بدم!🥺💔پریسوسکا هم همینکه ضعف منو دید به سمت مامانم حمله ور شد و دوباره اون صحنه دلخراش رو داشتم جلوی چشمام میدیدم....
جیغ زدم:مامااااااااااااااانننننننننننننننننن!!!!!!!😭و بعد حس کردم پاهام آزاد شدن و میتونم به سمت مامانم بدوم. وقتی رسیدم بهش ونسا یعنی مامانم توی چشمام زل زد و گفت:تو منو کشتی هارپی ، تو باعث مرگ منی! من ازت ناامید شدم...گفتم:نههههههه مامان! من میخواستم بهت کمک کنم!ولی....ولی گیر کرده بودم....! ونسا گفت:تو میتونستی منو از مرگ نجات بدی ولی ندادی...حالا هم تا ابد تنها میمونی...و محو شد.
گفتم:ماماانننننن! و بعدش حس کردم دارم توی تاریکی از یه جایی سقوط میکنم😨و بعدش با کمر افتادم روی زمین. و الان توی سایرنسایو بودم. داشتم دنبال آناکوندا و مکس میگشتم که یهو دیدم همه دورم جمع شدن. _لطفا...بذارید رد شم....باید خواهر و برادرمو پیدا کنم... یکی از بچه ها گفت:هی بچه ها میدونستین هارپی کسی بوده که مامانشو کشته؟ یه دختر گفت:چیییی یعنی الان یه قاتل تو مدرسه ماست؟ یه پسر هم داد زد:مدرسه با وجود هارپی دیگه امن نیست! اون باید از اینجا بره! بریده بریده گفتم:صبر کنین...چی دارین...میگین...و همه بچه ها به سمتم حمله ور شدن
همه گفتن تو یه دروغگویی! یه دروغگوی قاتل!و باید از اینجا بری!تو باید بری زندان... گفتم:وایسین! اون کار من نبود! اما یه دختر منو زد و گفت:دیگه حالم ازت بهم میخوره. تو همون دختر ا ح م ق ی هستی که مکس بیچاره رو با دروغات که مثلا یه دختر خیلی خو و پاکی عاشق خودت کردی! اما میدونی چیه؟ من خود واقعیت رو دارم میبینم! یه قاتل دروغگو!
بعدش همه منو از مدرسه انداختن بیرون. و دوباره همه جا تاریک شد. این دفعه فرصت فکر کردن داشتم. با خودم گفتم:ولی مامان من که مرده چجوری دوباره دیدمش؟!و بعد غرق فکر کردن شدم:شاید...یا شایدم....اما نه نمیشه...فکر کنم...آها فهمیدم احتمالا بخاطر اون دستگاه های کوچولوعه! و همین لحظه چشمامو باز کردم و دیدم در باز شد. بعد از استوانه خارج شدم و دیدم بقیه بچه ها مثل مکس و آناکوندا از استوانه های خودشون خارج شدن. خانم استیونز گفت:خب بچه ها اونایی که آزمون اول رو دادن میتونن برن کافه مدرسه و غذا بخورن. بعدش ازتون یه آزمون کتبی ۹۰ سوالی میگیرم تا آزمون کامل بشه و بتونیم تشخیص بدیم که اگه جادو دارین جادوتون چه نوعیه.
آناکوندا و مکس و هارپی همدیگه رو پیدا کردن و رفتن سمت کافه. بعد همینطور که راه میرفتن ، هارپی گفت:وای اون استوانه ها دیگه چی بودن خیلی وحشتناک بودن!من دوباره صحنه مرگ مامانمونو دیدم و اون پریسوسکا ، و بعدم دیدم که همه با من دشمن شدن و میخوان از مدرسه پرتم کنن بیرون😬مکس گفت:من دیدم که کلی پسر دورتون جمع شدن و....بعد اخماش تو هم رفت و حرفشو ادامه نداد😂(خب مکسه دیگه غیرتیه😂😂)بعد هارپی گفت:آناکوندا تو چی دیدی؟آناکوندا گفت:منم دیدم که....یه پریسوسکا اومد و...حرفشو قطع کرد.آخه داشت دروغ میگفت و نمیدونست باید چی بگه.
از زبون آناکوندا: هارپی گفت:اوم فک کنم ماها همگی بدترین کابوسامونو (فقط مال مکس🤣) دیدیم😬به هر حال مهم نیست الان بریم یه چیزی بخوریم. وقتی به کافه رستوران مخصوص مدرسه رسیدیم رفتیم داخلش نشستیم غذا سفارش دادیم و شروع کردیم به خوردن. کافه قشنگی بود و خیلی بزرگ. توش هم آهنگ آرامش بخشی پخش میشد🎶غذامونو خوردیم و به بچه های دیگه نگاه کردیم که دور هم جمع شده بودن و غذا میخوردنو حرف میزدن و میخندیدن.بعدش یه دختر سیاهپوست اومد که لباس قشنگی تنش بود. دختره رفت تنها نشست یه گوشه و این ور و اونورشو نگاه کرد. بعد یه پسر سفید پوست با موهای قهوه ای و چشمای قهوه ای از روی میزش بلند شد با چند تا دختر و پسر دیگه رفت بالای میز اون دختر سیاهپوست ایستاد. بعد چند تا چیز گفتن (آهنگ نمیذاشت بقیه بشنون چی میگن) و بعد دختره با ترس به پسره نگاه کرد و سرشو تکون داد. پسره هم هلش داد و دخترای دیگه زدنش. پسرای دیگه هم که پیش اونا بودن میخندیدن به دختره. بعد دختره میخواست بلند شه که دخترای دیگه نذاشتن و اون پسره زانو زد و با نیشخند کثیفی چیزایی بهش گفت. دختره هم نزدیک بود اشکش در بیاد☹💔🥺
مکس:گفت چرا هیچکس سعی نمیکنه نجاتش بده؟ هارپی هم گفت:نمیدونم والا😐💔و بعد من از روی میزم بلند شدم. هارپی گفت:آناکوندا داری چیکار میکنی؟ جوابی بهش ندادم. سمت اون دختر پسرا رفتم و گفتم:هی چیکارش دارین؟ ولش کنین!کارتون به جایی رسیده که یه دختر ضعیف رو اذیت میکنین؟ اگه جرئت دارین با یکی هم قد خودتون در بیفتین! همه اون دختر پسرا از ترس عقب رفتن و ایستادن بعد اون پسره که رو زمین نشسته بود بلند شد. هنوز پشتش به من بود. بعد روشو کرد به من و گفت:به به ببین کی اومده شاخ شده! یه دختر کوچولوی متاج توجه!😏 گفتم:من دختر کوچولو نیستم😠و محتاج توجه هم نیستم! این تویی که محتاج توجهی جوجه😏(خدایی ایول بهت😂) همه از تعجب دستشونو گرفتن جلوی دهنشون😝😌اونقدر عصبانی شده بودم که قیافم وحشتناک شد (راستش منظور من از ترسناک شدن قیافه آناکوندا تبدیل شدنش به عجوزه یا همچین چیزی نیست ؛ منظورم اینه که دوتا دندون نیش خیلی بلند در میاره و استخون چونه و گونه هاش به شدت نوک تیز میشن.موهاشم مواج و تیغ تیغی میشه و دورشو می گیره جوری که اگه از فاصله خیلی دور آناکوندا رو ببینی فکر میکنی یه مار کبراست ) و برای یه لحظه وحشت رو تو صورت پسره دیدم😛😜😜😂😂😂
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
بهار جان من خیلی خیلی داستانت را دوست دارم ❤️❤️❤️ حتما هرچه زودتر پارت بعد هم بگذار. دیگه صبر ندارم😭😭😭😭😭😭
مرسی عزیزم😢😍❤
گذاشتم تو بررسیه تا چهار پنج روز دیگه میاد😀
پس منتظر💖💖💖💖
😊💛💚💙
با سلام خدمت سایرن عجیجم😊
خب این همو تسی بود که گفتی درش کامنت بدهیم؟ 😐
سلم ^^
بلی بلی😂
وای خیلی باحال بود این پارتو از بقیه بیشتر دوست داشتم👌🏻😍❣
نمیدونم چرا دلم می خواست مکس بره دخترهرو نجات بده😹
برای چالشم باید بگم یادم نیست چون زیاد دعوا نمیگیرم✋🏻😐
میسی🤩
حالا بعد خودت میفهمی چی میشه قرار نیس چیزیو لو بدم😂😂😂
عه پس بیشتر ساکت و آرومی؟ ^_^
نه اتفاقا😈😹
اوووو😜😂😈
تستت محشرررررررررررررر بود عزیزمممممممم 💋💋💋💋💋💖💖💖💖💖
مرسی گلکم😁
عالی بود ❤️🌹
چقدر وقتی قیافش ترسناک میشه باحال میشه 😅
من خوشم اومد تصورشم کردم خیلی باحال شد 😈
عالی بود لطفا خیلی سریع پارت بعدو بنویس من که تا پارت بعدو نخونم آروم نمیگیگیرم 😂
مرسی ناناصم ^_^
حتما😂💖
عالی بود♡♡♡چالش: این چه سئوالی که می پرسی آخه یادش میفتم اصلا خودم خنده ام میگیره😂یه بار با یکی از فامیلامون دعوام شد با دخترش که از من بزرگتر بود بعد توی دعوا طوری حرف میزدم که حق با منه و به اصطلاح از این حرفهای خفن و شاخ میزدم بعد دعوا طرف بیچاره ساکت بود و چیزی نمی گفت منم گفتم از اونجا برم توی حیاط! خونه شون آپارتمانی بود پله هاش هم افتضاح! منم نمی دونم چیشد هنوز نرفته بودم بیرون پام گیر کرد و شیش یا هفتا پله افتادم پایین! نابود شدم!از اینطرف صدای خنده ی فک و فامیلامون میپیچید تو راه پله😂
مرسی گلم😊
وای جرررر😂😂😂😂
خواهش کیوتم💖💖💖
از اون روز به بعد قول دادم که با کسی دعوا نکنم و دیگه دعوا نکردم!😂😂😂
آفرین😂😂😂