خب سلام😄بریم بقیه اش رو ببینیم👇👇👇
《1》وینا لبخند به لب داشت :) نگران بودم.💛💛💛...از یه طرفم حس میکردم یکی داره تعغیبمون میکنه....وینا گفت(میکسا...🙂🙂)نگاهش کردم.ادامه داد(بریم دیگه...چرا وایسادی..⁉️..)ولی قدم که برداشت....افتاد روی زمین....ترسیدم(ویناااا😶😶😶!!!)نشستم رو زمین و سرش رو برگردوندم سمت خودم....رنگ به رخ نداشت.💔💔...(وینا😶😶😶)که یکی اومد بالای سرمون....دکتر بود💉!!!همونی بود که تعغیبمون میکرد😐😐گفتم(شما..😲😲.)که اومد سمت وینا.....بغلش کرد....ایستادم....گوشش رو برد سمت دهان وینا....بعد گفت(خوب نفس نمیکشه....)دوید تو بیمارستان.....سریع پدر وینا و مادرم رو خبر کردم....داشتن بستنی میخوردن🍨🍨😄😂🖤😂نکنه واسه همین حال وینا خراب شد.....🖤🖤🖤😲
10 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
عالی
🌹🌹