یه مدت نبودم ببخشید اما الان برگشتم با ادامه داستان امیدوارم خوشتون بیاد
با ترس دستم رو به سمت گوشی بردم و با شماره ای ناشناس رو به رو شدم و آیکون سبز رو کشیدم و گوشی رو کنار گوشم گذاشتم @بله. اما جوابی نشنیدم @شما. که صدای مردی از پشت خط شنیده شد + دنبال انتقامی @تو کی هستی +اگه دنبال انتقامی بیا به لوکیشنی که برات میفرستم @ تو کی هستی + فعلا دختر کوچولو و صدای بوق های متعددی که توی گوشم پیچید و من مات و مبهوت به گوشی خیره شدم
پیامی از تلگرام اومد وقتی بازش کردم لوکیشن بود نه بیشتر نه کمتر با ترس خواستم به علیرضا زنگ بزنم اما منصرف شدم و بلند شدم تا آماده بشم میترسیدم اما ترس هیچی رو حل نمیکرد بلند شدم و انتخابی یک شلوار یک مشکی یک بود با تیشرت لانگ مشکی ساده بود و موهای کوتاهم رو نمیشد کاریش کرد پس فقط یک کلاه آفتابی همرنگش برداشتم و با برداشتن گوشی و پوشیدن کتونی های مشکی از خونه خارج شدم و به طرف مقصد یک اینو گرفتم ساعت ۱۲ شب بود و راننده اسنپ کرد جوونی بود و خیلی بد نگاه میکرد چا٫قو رو توی دستم گرفتم و منتظر هر حرکتی ازش بودم اما کاری نکرد و من جلوی یک عمارت بزرگ پیاده شدم و به تنها چیزی که فکر میکردم این بود که قراره با چی رو به رو بشم
زنگ خونه رو فشردم و در با صدای تیکی باز شد وارد شدم و با حیاط بزرگی رو به رو شدم که با چراغ و گیاهان خیلی زیبایی مواجه شدم و چند سگ سیاه و بزرگ در انتهای حیاط به چشم میخوردن و با زنجیر بسته شده بودند و پارس میکردند ترسم رو کنترل کردم و از حیاط گذشتم و وارد عمارت شدم نمای سفید و طلایی داشت و داخلش از بیرونش قشنگ تر بود و هیچ کلمه ای نمیتونست توصیفش کنه تمام گوشه و کنارش پر از وسایل قیمتی و عتیقه بود که دختری اومد و گفت شما باید ساینا باشید آقا منتظر شماست دنبالم بیاید
دنبال دختر رفتم و اون من رو به طبقه بالا برد و در یکی از اتاق ها رو زد و صدای مردی شنیده شد+ بیا داخل. و من وارد شدم و با اتاقی با وایب کلاسیک رو دیدم عاشق اتاق شدم کتاب خونه ای یک طرف دیوار رو کاملا گرفته بود و پنجره ای که داخل دیوار بود و میشد لبه اش نشست و صندلی گهواره طور طرف دیگه دیوار بود و جلوش میزی بود با گل های تازه و رنگی و تمام اتاق با چوب و رنگ های طیف قهوه ای بود و گرما رو بهم منتقل میکرد و تمام استریو ناپدید شد و من تازه متوجه مردی شدم که کنار صندلی ایستاده بود
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام عذر میخوام میشه به داستان جدیدم به نام چادر گلی و چشمان آهویی سری بزنی شاید پسنیدی...اولین داستان ایرانی من توی تستچیه...خوشحال میشم حمایتی بشه
این کامنت حذف خواهد شد
عالیه
❤️❤️