
بچه ها اولین داستانم هست! 💫🧸 میشه حمایت کنید؟ 🥺 باور کنید کپی نکردم و خودم نوشتم، ☺️🤝🫶🙌
29 تیرماه سال1403 سلام سلام سلام چراهیچ کس صداشونمیشنید یعنی همه ناشنواشده بودن یااون خیالاتی شده بودچراهیچ کس بهش اهمیت نمیداد این منم کلویی داستان زندگیم تلخ وسخته اول ازجایی شروع شدکه پدرومادرم من به پرورشگاهی درایتالیافرستادند اولش برام سخت بود؟ شاید، شایدم نه من که نمیدونم چون خیلی کوچیک بودم شایدسلام هاروتوذهنم میگفتم شایدم مردم واقعی نبودن به هرحال من الان12سالمه وکارهای مهم تری دارم وحتی وقت ندارم به این مسائل فکرکنم قوی باش دختر قوی باش می فهمی کلویی، کلویی _کلویی معلم باتوعه _چی؟ _کلویی بیجواب روروی تابلوبنویس _چ چ چ چشم خانم آدامز خانم آدامزیک معلم آمریکایی بودکه به ایتالیا برای درس دادن به بچه های بدسرپرست اومده بود دیرینگ دیرینگ صدای زنگ تفریح بودناتالی دوست صمیمی کلویی گفت:چی شده دختریهوچت شد؟ _چی؟ منظورت چیه _داری من دست میندازی _نه نشنیدم چی گفتی ببخشید _خانم آدامزخیلی نگرانته چندوقته رفتارتخیلی عجیب شده _چندوقته توفکرم فکردرسام تو ذهنش داشت میگفت واقعاعجیب شدم؟ توی اون زنگ هندسه داشتن درسی که کلویی عاشقش بود البته کلاریاضی رودوست داشت وهمیشه نمرات ریاضی اش20بوداون به ریاضی عشق می ورزید!
دستای کلویی یواش یواش داشتن ازش دو میشدن چون خیلی عجیب شده بود اون دخترپرشوروهیجان الان تبدیل به یه دخترآرام ساکت ومرموزشده بود چون داستان خانوادش خیلی براش جالب شده بودودراین موردکنجکاوشده بود _معلم هاخیلی نگران بودن نه تنهامعلم هابلکه تمام کارکنانی مدرسه پچ پچ هایی که گوش کلویی روپرکرده بودخسته اش می کرد ولی بعضی وقت عالین سوال رواز خودش می پرسید(چرا؟) خودش هم نمیدونست چرا؟ چرا واقعا؟ چه اتفاقی براش افتاده بود؟ یاداشت می افتاد کلویی عاقش موسیقی رپ بودچون بهش حس خوبی می داد بعدیه مدت تمام رفتارهای همکلاسی هاش وبقیه براش عادی شده بود واکنش نشون نمیداد شایدفقط نیازبه توجه بیشتری داشت به هرحال ازوضعیت خودش راضی بود اون شعرمی گفت وحتی گیتارم زد دوستای خودش هم داشت امافقط یه دوست اون یه دوست واقعی بود اون ازخودش راضی بود میدونست داره به اندازه کافی تلاش می کرد اما بعضی وقت به خودش میگفت اگر فلان جا بیشتر تلاش می کردم رابه ی بالاتری داشتم اما کلویی تمام ذهنش رابرای آینده متمرکز کرده بود آو راستی تا یادم نرفته بگم که کلویی عادت داشت ناخن هایش را بجود لو عاشق کتاب بود اما زیاد وقت نمی کرد بخونه چون روی درس هاش متمرکز شده بود. اویادش نمی آمد که رها شده وحتی اینکه نمی توانست کودکی اش را یاد بی آورد اذیتش می کرد چونکه آو پانزده سال داشت وشاید ۳.۴ سالگیش رویادش نمیومد ولی اصلا سعی نمیکرد خیلی بهشون فکرکنه اون دوست داشت هرسال پیشرفت بیشتری داشته باشه اون خیلی دوست داشت که خانواده اش راببینید اما حتی به این سوال که یعنی من خانواده ای هم دارم؟ فکر نمی کرد چرا؟ خانم مدیر هرروز وهر روز بیشتر نگران میشد چون میترسید افسردگی باشد خب ازاین ها گذشته کلویی خیلی عروسک داشت اما حتی باعروسک هاش هم بازی نمیکرد اون همیشه فقط وفقط یه سوال داشت اینم این بود که چرا من اینجام؟ این سوال میتونست چندتا معنی داشته باشه مثلا چرا من تو پرورشگاه بقیه معنی ها بماند به کنار
کلویی به زودی باید به دانشگاه می رفت اماهنوز نمیدونست می خواهد چه رشته ای بخونه چندسال بودکه مدام دانش آموز برترمیشد هیچوقت کسی به جز درس و کتاب خوندن کلویی رو درهیچ حالتی ندیده بودن البته گاهی اوقات گیتار هم می زد کلویی درتمام حالت هایی که برایش پیش می آمد بهترین بود همه به او اطمینان داشتند واین هم خوب بود اوهمیشه سعی می کرد به دانشگاه های معتبر ایتالیا برود وتحصیل کند این که خانواده اش رو نه دیده بود ناراحتش میکرد کلویی بعد از سختی هایی کهپشت سر گذاشته بود خسته بود هی خسته وخسته تر می شد نمی تونست بار منفی دنیاش رو تحمل کنه شروع کردبه نوشتن اون به لغزیدن جوهر رو ی کاغذ علاقه داشت به کلماتی که از اعماق قلبش روی برگه میومد وبله بالاخره شنیده می شد برگه هارو با لذت ورق می زد دوست داشت، ورق زدن رو دوست داشت! یه با خودش گفت:بیرون این دیوار ها چیه؟ چرا ماهارو اینجا نگه می دارن؟ یعنی سبزی گیاهان، زلالی آب، داغی آتش و پاکی هوای بیرون این دیوار چجوریه؟
من نمیدونم چرا اینجائم. داد نمی زد ولی سکوتش اتاق رو می لرزاند نمیدونست اون بیرون چی میگذره و، و این اذیتش می کرد از ندونستن می ترسید و میدونست همه ی ترس ها از ندونستن ها سرچشمه داره پس خوند خوند کتاب های و فیلنامه های مختلف کتاب های ژول ورن، فیلمنامه ها ویلیام شکسپیر و.... یک چیز عجیب بود او با استعداد و زیبا بود اما کسی اورا به فرزند خاندگی قبول نمیکرد چشمانش درد میکرد از زور خستگی نمیتونست حرف بزنه خیلی داشت به خودش سخت میگرفت بالاخره یه روز تصمیم گرفت استراحت کنه بعد از استراحت دوباره شروع به کتابخواندن و درس خواندن کرد اون میتونست حس کنه اونچرا میخواست میدونست که میشه نمیخواست بدونه چی فقط میدونست میشه باعشقی که به دنیای بیرون اون دیوار های آجری داشت آره میتونست حس کنه اون بیرون چی میگذره نمیترسید و این خیلی خوب بود حالا دیگه فقط خود ترس بود که براش ترسناک بود یهروز پیش خانم مدیر رفت اونا هر سال یک نفر رو انتخاب میکردن که گردشگر هارو راهنمایی که اون سال کلویی هر کاری از دستش برمی اومد کر تا بالاخره اونو انتخاب کردن اون رفت بیرون دیوار ها حالا میتونست طراوت گیاهان داغی آتش خنکی باد زلالی آب و انسان های جدید رو حس. کنه و ببینه خیلی قشنگ بود اون تمام تلاشش رو کرد تا گردشگر ها رو راهنمایی کنه و اون سال رو با موفقیت به پایان رسوند ولی حیف که سال بعد قرار نبود اون انتخاب بشه
من نمیدونم چرا اینجائم. داد نمی زد ولی سکوتش اتاق رو می لرزاند نمیدونست اون بیرون چی میگذره و، و این اذیتش می کرد از ندونستن می ترسید و میدونست همه ی ترس ها از ندونستن ها سرچشمه داره پس خوند خوند کتاب های و فیلنامه های مختلف کتاب های ژول ورن، فیلمنامه ها ویلیام شکسپیر و.... یک چیز عجیب بود او با استعداد و زیبا بود اما کسی اورا به فرزند خاندگی قبول نمیکرد چشمانش درد میکرد از زور خستگی نمیتونست حرف بزنه خیلی داشت به خودش سخت میگرفت بالاخره یه روز تصمیم گرفت استراحت کنه بعد از استراحت دوباره شروع به کتابخواندن و درس خواندن کرد اون میتونست حس کنه اونچرا میخواست میدونست که میشه نمیخواست بدونه چی فقط میدونست میشه باعشقی که به دنیای بیرون اون دیوار های آجری داشت آره میتونست حس کنه اون بیرون چی میگذره نمیترسید و این خیلی خوب بود حالا دیگه فقط خود ترس بود که براش ترسناک بود یهروز پیش خانم مدیر رفت اونا هر سال یک نفر رو انتخاب میکردن که گردشگر هارو راهنمایی که اون سال کلویی هر کاری از دستش برمی اومد کر تا بالاخره اونو انتخاب کردن اون رفت بیرون دیوار ها حالا میتونست طراوت گیاهان داغی آتش خنکی باد زلالی آب و انسان های جدید رو حس. کنه و ببینه خیلی قشنگ بود اون تمام تلاشش رو کرد تا گردشگر ها رو راهنمایی کنه و اون سال رو با موفقیت به پایان رسوند ولی حیف که سال بعد قرار نبود اون انتخاب بشه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیه فقط جملاتت از زمان گذشتس مثلا می خواست
هر چند سخته ادم زبان گذشته ای ننویسه من درک می کنم
ولی اگه میخوی داستانت جوری که میخوای در بیاد کمی رعایت کن البته فقط پیشنهاده
داستانت عالیه
اولللل
فرصت
عالیهه
خیلی ممنون رمان تو هم خوندم خیلی قشنگ بود🙂❤️
مرسیی 💕
روی داستان نویسیت کار من
آره حتما کار میکنم اگر هم اشکالی داشت به بزرگی خودتون ببخشید آخه این اولین داستانم بود🙂
عالیییییییی بود . 👾👾♥️🌹👑🌷🎀
آره حتما بزار .😎
مممرررسسسیییییی
حتما برار فکر کنم چیزی به ذهنم برسه میزارم🥺❤️🔥👾💖🫶
سلام خوبی میگم من یه تست میخوام بسازم راجب والپیپر کاربرها اگر دوست داری بهم بگو که تو هم توش باشی اگر قبول کنی ممنون میشم
آره با کمال میل🥹💫🙂🫶💖👾
مممنونمممم