مثل همیشه در زمان بین کلاس ها همگی به سمت درخت راش رفتند و سلیا و جیکوب روی شاخه درخت نشست و تایرون و کایرا زیر درخت به تنه درخت تکیه دادند . تایرون کتابی دستش بود با لذت و دقت آنرا می خواند . سلیا کمی رو به پایین خم شد و گفت "تایرون چی می خونی ؟" قبل از اینکه تایرون بخواهد جوابی بدهد صدای بحث و دعوا حواس انها را پرت کرد تعدادی از گریفیندوری ها نزدیک درخت در حال دعوا بودند . آنقدر محو دعوا بودند که متوجه جمع انها نشدند . سلیا نگاهی به جمعیت انداخت متوجه شد که دعوا بین ورونیکا و کوین است. سلیا اشاره ای به بچه ها کرد انها متوجه شدند که سلیا قصدش چیست . سلیا با تمسخر آمیز ترین لحن ممکن و با صدای بلند گفت" هی بچه ها اونجارو دو تا گربه دارن دعوا می کنن" افرادی زیادی در محوطه بودند که هنوز متوجه دعوا بین کوین و ورونیکا نشده بودند و با صدای سلیا توجه آنها جلب شد و تعدادی زیادی هم به تیکه ای که سلیا انداخته بود خندیدند . سلیا بی انکه بتواند تصمیم بگیرد نا خود آگاه چوب دستی اش را در آورده بود و سپر دفاعی تشکیل داد .با برخورد طلسم کوین به سپر مدافع ، سلیا به پشت از روی شاخه به زمین افتاد و اما قبل از خوردن به زمین بین زمین و هوا معلق ماند . سلیا ارام روی زمین فرود آمد و فقط سلیا متوجه شد که کار تایرون بوده است . سلیا از موضع خود پایین نیامد هنوز با آرامش و تمسخر حرف می زد " از یه گربه نازنازی چیزی جز این انتظار نمیره " به وضوح عصبانیت در چهره کوین مشخص بود و خنده دانش آموزان هم به عصبانیت اش می افزود . سلیا حالا با فاصله چهار پنچ متری کوین ایستاده بود و چوبدستی اش در دستش بود .
بعد با پوزخندی که روی لبش بود گفت " اما اشکالی نداره ، یه اسلایترینی رو در رو می جنگه " بعد کمی کمرش را خم کرد و این را نشان از شروع دوئل نشان داد . دوستان کوین ، کوین را از بازو گرفته بودند تا وسوسه اش برای دوئل با سلیا را بخوابانند . انها همین الان هم امتیازی زیادی از دست داده بودند و با هافلپاف در مرتبه سوم بودند . اگر حتی یک امتیاز هم کسر می شد گریفیندور مقام چهارم را کسب می کرد . سلیا ابرویی بالا انداخت و گفت " فقط بلدین ناگهانی و از پشت حمله کنین ؟!" این تیر خلاص برای کوین بود . خود را از چنگ دوستانش آزاد کرد و وردی بهسمت سلیا فرستاد ، اما سلیا همانطور خونسرد آنرا دفع کرد ، کوین ورد هایی را پشت هم می فرستاد و هر کدام از قبلی قوی تر می شد . اما سلیا قصد حمله نداشت او می خواست تنها از گریفیندور امتیاز کم شود و کوین تنبیه شود . اما مثل اینکه کوین هم متوجه استراتژی سلیا شد و گفت " پدر و مادر عوضی ات هم اینجوری ادم می کشتن ؟" همه می دانستند سلیا روی موضوع خانواده اش چقدر حساس است . سلیا عصبانی شده بود اما خود را هنوز خونسرد جلوه می داد . سلیا باد به غبغب انداخت و گفت " بسیار خب " چوبدستی اش را به سمت کوین گرفت اول وردی ساده به سوی کوین فرستاد و کوین تا امد آنرا دفع کند ورد دوم به کوین برخورد کرد و کوین دو متر به عقب پرت شد و چوب دستی اش هم یک متر آنطرف تر . سلیا یکی از زانو هایش را روی زمین گذاشت و چوبدستی دستی اش را به سمت زمین گرفت ، با لحنی قاطع و ارام گفت " اکسپکتو نکرومیا " از چوبدستی سلیا جگواری سیاه تر از شب بیرون امد و دور سلیا گشت و با اشاره چوبدستی سلیا به سمت کوین حمله کرد . جگوار طوری به سمت کوین حمله ور شد گویی او را طعمه می دید . کوین میخکوب شده بود .
سلیا فقط قصد ترساندن کوین را داشت و قصد آسیب نداشت یک یا دو متری مانده بود که جگوار به کوین برسد تا سلیا خواست آنرا محو کند پرفسور اسنیپ جلوی کوین ایستاد و سپری مدافع تشکیل داد با اشاره سلیا جگوار ایستاد و کمی نزدیک اسنیپ قدم زد و بعد محو شد . پرفسور اسنیپ به سمت سلیا امد و یقه اش را گرفت و به سمت داخل برد . سلیا مات و مبهوت مانده بود ، او هیچوقت ، زمانی که اسلاترینی ها و گریفیندوری ها دعوا می کردند دخالت نمی کرد . و هرگاه دخالت می کرد حق را به اسلاترینی ها می داد اما حالا هم از آنها دفاع کرده بود هم سلیا را مقصر دانسته بود . خشم و عصبانیت از چهره پروفسور اسنیپ می بارید . او را به سمت دخمه ها و سپس دفترش برد . سلیا اما نه ترسیده بود و نه احساس می کرد کار اشتباهی کرده است . او ارام و مطیع با پروفسور اسنیپ می رفت وقتی وارد دفتر پروفسور شدند او سلیا را به سمت جلو هل داد و در را بست و فریاد زد " معلوم هست داشتی چه غلطی می کردی؟" سلیا اما مثل همیشه در برابر پرفسور اسنیپ سکوت کرد . پرفسور ادامه داد " نزدیک بود بکشیش " سلیا خونسرد با صدایی آرام گفت " بلایی سرش نمیومد " پرفسور یقه سلیا را گرفت و در فاصله چند سانتی از صورتش گفت " اگر از راه نرسیده بودم ، خیلی بلا ها سرش میومد "
سلیا اینبار بلندتر گفت " قرار نبود بلایی سرش بیاد " بعد تن صدایش را پایین تر آورد. و گفت " چرا من فقط اینجام ؟! من اول بهش حمله نکردم که الان بخوام بازخواست بشم ، کوین هم به من آسیب می زد اگر من از خودم دفاع نمی کردم . اون بی عرضه بود . در ضمن با اون ورد تا من نخوام آسیبی به کسی نمی رسه " پروفسور اسنیپ گفت " چطور جرئت می کنی با من اینجوری حرف بزنی ، یه بچه ۱۱ ساله فکر می کنه از من بیشتر می دونه ؟!" سلیا دیگر کلافه شده بود و گفت " راجبش بیشتر می دونم چون خودم ساختم اش " پرفسور مات ماند . انگار که دقت نکرده بود آن حیوان چه بود و از چه وردی بود . پرفسور با دهانی چفت شده غرید " تا برنگشتم از جات تکون نمی خوری " سلیا فقط نگاه کرد و سکوت کرد پرفسور بیرون رفت و در را محکم پشت سرش بست . سلیا نگاهی به لباس اش کرد آنرا مرتب کرد و و بعد کمی تکاند و سپس روی صندلی نشست . آنقدر این مدت بلا سرش آمده بود که این برایش عادی و جذاب بود . با به یاد آوردن جگوار لبخندی روی لبش نشست تا بهحال آن را مقابل کسی استفاده نکرده بود . جگوار اش در تقابل با دیگران بسیار شکوهمندتر بود. تقریبا ۲۰ دقیقه ای گذشته بود سلیا از منتظر ماندن خسته شده بود . اینکه حتی پنجره ای رو به بیرون نداشت کلافه اش کرده بود ، می خواست زودتر بیرون برود . سلیا نگاهش به میز پروفسور اسنیپ افتاد . حداقل میزش جذاب تر از باقی اتاق بود . همانطور از روی صندلی ان را نگاه کرد . قلم پر ، دوات ، کاغذ ، معجون و ... سلیا کمی چشمانش را تیز کرد شوک زده بلند شد و به سمت میز رفت.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اخرین بازمانده پارت ۲۵ (بررسی)4 اسلاید پست 0 مشاهده 0 لایک 0 نظر 1 دقیقه پیش
اخرین بازمانده پارت ۲۴ (بررسی)4 اسلاید پست 0 مشاهده 0 لایک 0 نظر 3 دقیقه پیش
اخرین بازمانده پارت ۲۳ (بررسی)4 اسلاید پست 0 مشاهده 0 لایک 0 نظر 5 دقیقه پیش
اخرین بازمانده پارت ۲۲ (بررسی)4 اسلاید پست 0 مشاهده 0 لایک 0 نظر 7 دقیقه پیش
اخرین بازمانده پارت ۲۱ (بررسی)4 اسلاید پست 0 مشاهده 0 لایک 0 نظر 9 دقیقه پیش
اخرین بازمانده پارت ۲۰ (بررسی)4 اسلاید پست 0 مشاهده 0 لایک 0 نظر 11 دقیقه پیش
و منی که همه رو خوندم تو کانالت😎
😌👌
عالی
فرست