فردا با صدای کایرا بلند شد که می گفت " چقدر می خوابی ، پاشو کار داریم " سلیا گیج خواب بود و فقط اطاعت کرد . لباس هایش را پوشید و وسایلش را برداشت و به سالن رفت . هر سه در سالن منتظرش بودند . کایرا دست سلیا را از بازو گرفت و گفت زود باش چقدر لفتش می دی . همگی به سمت سرسرا رفتند . تعداد کمی پشت میز ها نشسته بودند . تازه صبحانه سرو شده بود . سلیا روی نیمکت روبه روی تایرون و جیکوب نشسته بود . نگاهی به سقف سرسرا کرد و گفت " همیشه کله سحر پا می شید " جیکوب گفت " نه امروز می خواستیم اذیتت کنیم " و بعد هر سه به قیافه خواب الود سلیا خندیدند . بعد از صبحانه سلیا سرحال تر شده بود . تایرون گفت " وقت استراحت بین کلاست کیه ؟" سلیا گفت "ساعت ۱۱ تا ۱۲ ،چطور؟" تایرون گفت " خوبه ، مال ما هم اون موقع است ، یه درخت راش تو محوطه است ، ساعت ۱۱ تا ۱۲ همه جمع میشیم اونجا . " بعد هر سه بلند شدند و گفتند " می بینیم ات" سلیا زیر لب غر می زد " اصلا اینا دیوونه ان ، هیچیشون شبیه آدمیزاد نیست " بعد کیف و وسایلش را برداشت و و به سمت گلخونه رفت . در گلخونه سر میز همیشگی متیو و زوئی منتظر اش بودند . متیو علارغم دست و پا چلفتی بودنش درس اش خوب بود . کمک خیلی خوبی در کلاس گیاهشناسی بود. در کلاس گیاهشناسی بیشتر بار روی دوش زوئی و متیو بود و سلیا بیشتر سعی داشت در دست و پایشان نباشد. با تمام شدن کلاس زوئی سریع وسایلش را جمع کرد و به سمت کلاس تغییر شکل رفت اما سلیا ارام و با وقار مشغول جمع کردن وسایلش شد و درست در زمان مناسب به کلاسش رسید . در این ترم سراغ وسایل بزرگتر رفته بودند و به مراتب تغییر شکلشان هم سختر شده بود . بعد از توضیحات پرفسور مک گوناگال ، جلوی هر نفر یک کوسن قرار گرفت که نقش و نگار های متفاوتی رویشان بود. قرار بود که این کوسن ها را تبدیل به کوزه کنند . پرفسور مگ گوناگال کوسن با گل های قرمز و پس از زمینه سبزو سفید برداشت و آنرا تبدیل به کوزه کرد . کوزه به رنگ سفید یک دست شده بود و لبه های کوزه چین دار بود . حالا نوبت دانش آموزان شده بود . سلیا تقریبا ۲۰ دقیقه ای طول کشید تا کوزه اش بی عیب و نقص شود . در اول که نقش کوسن روی کوزه مانده بود و بعد از هر تلاش کمرنگ تر می شد .
کوزه هایشان را تحویل دادند و کلاس به پایان رسید . سلیا در محوطه کمی چرخید و در اخر درخت راش را دید .سعی داشت که خودش را مشتاق نشان ندهد و خیلی عادی به سمت درخت راش برود . وقتی به درخت راش رسید هر سه زودتر از سلیا به درخت رسیده بودند و پایش نشسته بودند . درخت راش درخت تنومندی بود و تنه اش بسیار قطور بود . سلیا سلامی داد و مثل بقیه به تنه درخت راش تکیه داد . کایرا پرسید " کلاسا چطور بود ؟" " خسته کننده !" سلیا پرسید "کلاسای امروزتون چی بود ؟" آن چهار نفر جوری با هم برخورد می کردند که انگار سالیان سال است با هم دوست هستند . جیکوب اینبار شروع به صحبت کرد " دفاع در برابر جادوی سیاه و معجون سازی " تایرون هم سرش را از کتابش بیرون آورد و گفت " منم تمرین کوییدیچ داشتم و پیشگویی " جیکوب دست سلیا را در دستش گرفت و با صدای زنانه گفت " بزار ببینم ، وای چه شوم تو در جوانی خواهی مرد " بعد هر سه شروع به خنده کردند و کایرا گفت " تریلانی همیشه سر کلاساش اینو میگه " سلیا هم خندید . کایرا با ذوق رو به تایرون کرد و گفت" تایرون ببین بلاخره تونستم ، اکسپکتو پاترونوم " سنجابی نقره فام دور درخت می چرخید و جست و خیز می کرد . سلیا با شگفتی گفت " پاترونوست یه سنجابه " سلیا حتم داشت که هیچ وقت از دیدن پاترونوس سیر نخواهد شد . تایرون هم حالا شگفتی در صورتش مشخص بود و گفت " این خیلی باحاله " سلیا رو به جیکوب و تایرون گفت " شما ها هم بلدید ؟" جیکوب بادی به غبغب انداخت و بعد میمونی نقره فام از چوبدستی اش بیرون امد . میمون دنبال سنجاب می کرد و از سر و کول هم بالا می رفتند . با نزدیک شدن سیاه گوشی به آنها هر کدام کمی دور شدند و بعد محو شدند ، سلیا متوجه شد سیاهگوش مال تایرون است ، کایرا روبه تایرون گفت " هنوز هم برام عادی نشده ، نمی شد یه حیوون ناز تر بود " سلیا روبه سه نفرشان گفت " فوقالعاده بود " جیکوب هم از این تعریف سلیا ذوق کرده بود و ادای میمون را در آورد. که با خوردن کتابی به سرش که تایرون پرتاب کرده بود ساکت شد .
روز ها از پی هم می گذشت و سلیا هر روز در زمان استراحت اش به سمت درخت راش می رفت و زمان استراحت اش به شوخی و خنده می گذشت. سلیا حالا به دیوانه بازی های جیکوب ، روحیه لطیف و مهربانی کایرا و حس حمایت گری و رهبری تایرون عادت کرده بود و حالا از انها لذت هم می برد. امروز صبح مسابقه ی کوییدیچ اسلایترین و ریونکلا بود . سلیا در این مدت متوجه شده بود علاقه ای به بازی کردن کوییدیچ ندارد اما از دیدنش لذت می برد . تایرون مهاجم تیم اسلایترین بود . هر چهار نفر سر میز صبحانه نشسته بودند و سعی در دلگرمی دادن به تایرون بودند . این مسابقه بسیار مهم و تاثیرگذار بود با برد اسلایترین ریونکلا از مقام اول به مقام دوم و اسلاترین با بیشترین امتیاز مقام اول را کسب می کرد . اما با برد ریونکلا ، اسلاترینی ها در مقام دوم می ماندند و مسابقه هافلپاف با گریفیندور رده بندی را تغییر می داد . کایرا و سلیا و جیکوب هر سه خط های سبز و نقره ای روی گونه اشان کشیده بودند که هنر دست جیکوب بود . هر سه به سمت نیمکت ها رفتند و تایرون زودتر به رختکن رفته بود تا آماده شود . در این بازی گریفیندوری ها و بیشتر هافلپافی ها طرفدار ریونکلا بودند . سلیا با شنیدن اسمش به سمت سلیا برگشت و با آریوس و متیو مواجه شد . آریوس گفت " برای هافلپاف که فرقی نمی کنه کی ببره برای همین اومدیم اسلایترین رو تشویق کنیم " آریوس به سمت جیکوب رفت و بسیار دوستانه با او دست داد و کنارش نشست . سلیا با تعجب گفت " شما همو میشناسید؟ " جیکوب با سر به متیو اشاره کرد و گفت " فکر کردی فقط خودت دوست هافلپافی داری ؟ " متیو کنار سلیا نشست و سلیا او را به بقیه معرفی کرد. متیو شخصیت ارام و متین داشت و این باعث شد باقی بچه ها هم با او ارتباط خوبی بر قرار کنند . با صدای گوینده و سوت خانم هوچ بازی شروع شد . سلیا نگاهی به گوینده انداخت ، "او لی جردن بود هم سن سلیا بود و دوست آن دو تا کله هویجی". در کنار لی جردن پرفسور اسنیپ و پرفسور مگوناگال نشسته بودند . پرفسور اسنیپ ردای سبز رنگ فاخری به تن داشت . سلیا دنبال پرفسور فیلیت ویک گشت و او را از روی لباس ابی و هیکلش شناخت . "اولین گل بازی به ثمر رسید ، چه می کنه تیم ریونکلا" سلیا تا اخر مسابقه حواسش را با مسابقه داد تا لحظه ای را از دست ندهد .
با گلی که تایرون به ثمر رساند موجی در نیمکت اسلایترین ایجاد شد و صدای فریاد شادی بلند شد در نیمکت اساتید چند نفری بعلاوه پرفسور اسنیپ تشویق کردند. تمام اسلاترینی ها از دست لی جردن کلافه شده بودند ، گذاشتن یک گریفیندوری به عنوان گوینده آن هم در این مسابقه اصلا عادلانه نبود . یک ساعتی از بازی گذشته بود و بعد از آنکه اسلاترین ۲۰ امتیاز عقب بود حالا خودش را رسانده و ۴۰ امتیاز دیگر هم کسب کرده بود . " بازی ۱۶۰ به ۲۰۰ به نفع اسلایترین .ریونکلا باید برای حفظ مقام اول گوی زرین رو بگیره ، بله انگار که جوینده ریونکلا چیزی دیده " جوینده ریونکلا با بیشترین سرعت به سمت گوی زرین می رفت و جوینده اسلایترین حدود دو متر از او عقب تر بود . همه اسلاترینی ها ایستاده بودند و نگاه می کرد که باز مقام دوم می مانند یا اینکه مقام اول را کسب می کنند . جوینده ریونکلا دستش را دراز کرد تا گوی را بگیرد ، سکوت ورزشگاه را فرا گرفته بود. سلیا باخت را باور کرده بود که ناگهان یکی از بازیکنان اسلاترین به جوینده ریونکلا خورد و هم خودش و هم جوینده به زمین افتادند . سلیا نمی توانست درست تشخیص دهد که او که بود تا اینکه کایرا با نگرانی گفت " اون تایرون بود " سلیا با دقت بیشتر متوجه شد که کایرا درست می گوید . جوینده اسلایترین گوی زرین را گرفت و با اعتراض طرفداران ریونکلا همراه شد . چون پنالتی تاثیری در نتیجه بازی نداشت خانم اوچ اسلاترین تیم برنده اعلام کرد و تایرون از بازی بعد محروم شد . تایرون و جوینده ریونکلا به درمانگاه منتقل شدند . سلیا تشکر کوتاهی از متیو و آریوس کرد و سریع به همراه کایرا و جیکوب به سمت درمانگاه رفت . تایرون پایش شکسته بود و جوینده ریونکلا فقط بیهوش شده بود .پروفسور فلیت ویک بالای سر جوینده اش و پرفسور اسنیپ بالای سر تایرون بود . شکستگی پای تایرون سریع درمان شد همگی به سمت سالن عمومی رفتند تا جشن بگیرند.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
عای
فرصت ۲
دوستان گرامی ناظر پارت 14 هم بررسی کنید .