
و صدايت هم دليل ديگريست برای زندگی...
داخل باکس نشسته بودم منتظر بودم ضبط شروع شود خسته شده بودم گلویم درد میکرد چشمانم دیگر طاقت نگاه کردن به مانیتور تلویزیون را نداشت صدای عرفان از بیرون باکس شنیده می شد و گفت 1 ۲ ۳ حرکت نفس عمیق کشیدم و شروع به صحبت کردن کردم گفتم واو اون خواننده نیست ولی من عاش8غق صداشم همون لحظه عرفان کات داد با بی حوصلگی گفت مسعود این سومین بار است که این سکانس را ضبط میکنیم ولی باز هم در صدایت هیچ احساسی دیده نمیشودچشمانم را بستم و نفسی عمیق کشیدم و گفتم بیا این سکانس را فردا ضبط کنیم ماگم رو برداشتمو شروع به نوشیدن مایع داخل آن کردم گفتم من برای این نقش مناسب نیستم چرا مرا مجبور به کاری میکنی که نمیتوانم انجام بدهم عرفان آهی کشید و گفت چاره دیگهای نداریم هیچ دوبلور خوبی برای این نقش به جز تو نداریم از گوشه چشم به عرفان نگاهی انداختم و گفتم چرا از علیرضا نمیخواهیم که این کارو انجام بده عرفان چشماشو چرخوند و گفت اون زیادی برای این کار طنزه چشمامو بستم و به پشتی صندلیم تکیه دادم من نمیتونم خودمو برای اکران آماده کنم گفتم هیچ راهی نداره که منو جایگزین کنین عرفان سرشو تکون داد و گفت وسط کاریم نمیتونیم ول کنیم و جایگزین کنیم
گفتم ولی اگه دوبله من اون چیزی نبود که شما میخواستین بهم گیر ندین چون من نمیتونم با لحنه شخصیت کنار بیام میشه فردا بقیشو ادامه بدیم عرفان زد رو شونمو گفت برو خونه استراحت کن بعداً صحبت میکنیم بلند شدم آهی کشیدم و به سمت کیفم رفتم و وسایلامو جمع کردم زیپ کیفمو بستم و خودمو آماده رفتن کردم از استودیو خارج شدم و به سمت ماشینم رفتم و واردش شدم چند دقیقهای سرم را روی فرمون ماشین نگه داشتم سرم درد میکرد نمیتونستم روی چیزی تمرکز بکنم هر چقدرم که دوبلور خوبی بودم نمیتونستم این نقش رو به خوبی انجام بدم سه روز مداوم داشتیم روی یه سکانس فقط تمرین میکردیم تا شاید بتونیم یه چیز خوبی ازش در بیاریم
1 ماه بعد زمان اکران داخل اتاق پشت صحنه نشسته بودم و صدام رو گرم میکردم ولی دوبله زنده واقعا کار سختیه و واقعا استرس داشتم چون این نقش مناسب من نبود انقد احساساتی نداشتم که بتونم برای همچین نقشی بروز بدم من اینقدر آدم احساساتی نیستم و اونقدر هم مثل شخصیتم عا38شق نیستم شخصیتی که برای من انتخاب شده بود 1 عاشق و 1 دیوانهی واقعی بود تا وقتی عاشه787ق نشده باشی نمیتونی همچین نقشی رو بازی کنی
نیم ساعت بعد که بالاخره نوبت ما شد پشت صحنه بریم و برای دوبله آماده بشیم، علیرضا پشت سرم بود. دستی به شونهام زد و گفت: «استرس داری؟» سعی کردم اعتماد به نفس نشون بدم. گفتم: «شاید یه کم.» علیرضا گفت: «موفق باشی.» ما میتونستیم از پشت صحنه یه نگاهی به تماشاگرها بندازیم، ولی اونا ما رو نمیدیدن. وقتی نوبت دوبله ما شد، در حین حرف زدن، هر از گاهی یه نیمنگاهی هم به تماشاگرها میانداختم. راستش، دوبلهی اون نقش برام سخت بود و اذیت میشدم. طولی نکشید که رسیدیم به بخش حساس فیلم. دوبلورها کاملاً در نقش خودشون فرو رفته بودن، ولی من هنوز داشتم تلاش میکردم خودمو با شخصیت نقش تطبیق بدم. همون لحظه که داشتم به تماشاگرها نگاه میکردم و سعی داشتم اون جمله حساس و کلیدی رو بگم، یه لحظه نگاهم روی یه تماشاچی خشک شد. باورم نمیشد چیزی که میدیدم. اون...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)