دختری به جای اشک از چشم هایش کریستال بیرون میاید!

حسنا محمد دختری اهل لبنان است. او دختری بسیار شگفت انگیز است زیرا از چشم هایش به جای اشک کریستال بیرون میاید! حالا چگونه متوجه این موضوع شد؟ علت این پدیده چه بود؟ بعد از اینکه او و خانواده اش این مسئله را فهمیدند چه اتفاقاتی برای انها افتاد؟ در ادامه ی این پست متوجه خواهید شد.

او سر کلاس درس بود که احساس کرد که یک چیز عجیبی از چشمانش بیرون میاید. دستش را بلند می کند تا چشمانش را بخاراند که متوجه اشک های کریستالی اش می شود! وقتی ظهر به خانه بر می گردد موضوع را با پدر و مادرش در میان می گذارد. او دختری به نام «حسنا محمد» بود. جالب اینجاست که بدانید که این اتفاق بعد از ظهر همان روز هم برایش افتاد.

پدرش او را پیش چشم پزشک، دکتر آراجی، برد. او 2 هفته در کلینیک بستری ماند. در طی این دو هفته روی او ازمایش می کنند تا بفهمند که علت اینکه از چشم های حسنا کریستال بیرون می اید چیست؟ اما هیچ دلیل علمی نتوانستند بیاورند و ثابت کنند که علت این پدیده ی ناگهانی و عجیب چیست.(البته علی رغم حسنا وقتی گریه می کند دردی احساس نمی کند و علاوه بر آن این کریستال ها انقدر نوک تیزند که می توانند یک کاغذ را ببرند! و این برای چشمانش به شدت ضرر دارد!)

اما هنوز ماجرا تمام نشده است! چند روز از این اتفاقات می گذر که اتفاقی بسیار عجیب برای حسنا میفتد: شب بود و خانواده ی حسنا خواب بودند اما حسنا بیدار بود. او به گفته ی خودش وقتی بیدار بوده است صدایی شنیده و آن صدا، صدای کوبیدن به پنجره بوده! انگار که کسی داشته به پنجره ی خانه ی انها می کوبیده! حسنا بلند می شود و به طرف پنجره می رود و یک چیز وحشتناک عجیبی می بیند! یک شوالیه ی سفید پوش که سوار بر اسب بوده و داشته به حسنا لبخند می زده!! آن شوالیه از حسنا درخواست می کند که اگر دلش می خواهد به بیرون از خانه بیاید تا باهم حرف بزنند! طبیعیه که کسی این ماجرا را باور نکند ولی

این ماجرای عجیب غریب یک شاهد هم داشته است! در واقع شاهد این ماجرا برادر کوچک حسنا بود. برادر حسنا ادعا داشت که شب ماجرا خواهرش را می بیند که در حال خارج شدن از خانه است. او تعجب می کند و بنابراین به دنبال خواهرش می رود و می بیند که خواهرش دارد با کسی صحبت می کند. اما برادر حسنا آن شخص را ندیده است. جالب اینجاست آن شوالیه چند بار دیگر هم به حسنا سر زده است و در یکی از ملاقاتش گفته بود که همه باید خانه را ترک کنند زیرا اتفاق بدی در انتظارشان است. حسنا این موضوع را به خانواده اش گفت و انها هم گوش کردند.

راستی یک حقیقت درباره ی این ماجرا وجود دارد آن هم اینکه حسنا درباره ی جزئیات صحبت هایش با آن شوالیه صحبت نکرد. اما گفت که آن شوالیه به او گفته است که من(منظور از من خود آن شوالیه هست.) باعث شدم که به جای اشک از چشمانت کریستال بیرون بیاید. خلاصه این ماجرا هایی که برای حسنا اتفاق افتاده بود انقدر پخش شده بود که افراد زیادی به خانه ی او امدند تا او را از نزدیک ببینند. و تازه! بعد از این ماجرا ها دیگر خانواده ی حسنا به پزشکان اجازه ی آزمایش روی حسنا را ندادند و بدین ترتیب راز اشک های عجیب حسنا سر مهر ماند.

البته این وسط خیلی ها علت ملاقات او با یک شوالیه را خیالبافی های کودکانه دانستند اما در کنارش ده ها سوال ذهن خیلی های دیگر را درگیر کرده است که اصلی ترین های آنها این هست که «به چه علتی اشک های او از جنس کریستال بود؟» و یا«چگونه می توان مستند بودن آنها را انکار کرد؟»