سلام بچه ها امیدوارم که همگی خوب باشین. من آمدم با پارت سوم داستان زندگی کارن اوروما. امیدوارم که خوشتون بیاد.
تاکویا با عصبانیت جلو رفت و دستش رو روی شونه کاگویا گذاشت و با صدایی محکم که پر از خشم بود گفت: تو چیکار کردی، کاگویا؟ تو به من گفتی که به هیچ اورومایی آسیب نمیزنی و اونا نمیکشی. ما هدفمون محافظت از قبیله ست، بعد تو چندین اوروما کشتی؟ کاگویا با لحنی آروم و کنترل شده میگه: تو حرف های اونو باور میکنی؟ حرف های ملکه ای که با قانون محافظت از یه اوزوماکی حمایت میکنه. همون قانونی که باعث مرگ مادرت شد. کاگامی با شنیدن این حرف ناراحت شد.
اون از این جریان باخبر بود. کاگامی گفت: تاکایا،مادر تو، رینکا اوروما، دوست خوب من بود. من تمام تلاشم برای محافظت ازش کردم. ولی بذار یه واقعیتی بهت بگم. دلیل مرگ مادرت، اون اوزوماکی که ازش محافظت می کرد نبود. کاگویا اونو کشت. تاکایا با شنیدن این حرف خشکش زد، چشم هاش از تعجب گرد شده بود. بدنش یخ کرد، و بعد حس تعجب جاش به عصبانیت داد. تاکایا دست هاش مشت کرد و دندون هاش روی هم فشار داد. کاگامی ادامه داد: رینکا با این قانون موافق بود.
اوت با اوزوماکی که باید ازش محافظت میکرد دوست شده بود، دوست خوبش هم بود. اون زن فوقالعاده ای بود، و بهترین دوست من هم بود. اون تمام اوروما ها با خوش رویی و دلایل منطقی حتی اون اوروما هایی که مخالف بودن رو با خوش رویی باهاشون برخورد می کرد، و اون ها رو تشویق به رعایت این قانون می کرد. اون علاوه بر بهترین دوستم، کسی بود که تویه کار هام خیلی بهم کمک می کرد.
موقع هایی که دیگه هیچ راه حلی نداشتم و نا امید بودم، اون به من امید می داد، اون بهم راه حل پیشنهاد می کرد. و همیشه من تشویق می کرد. اون به من می گفت: کاگامی، من بهت افتخار می کنم. تو یه ملکه اوروما بینظیری. کاگامی، هیچوقت امیدت رو از دست نده. و همیشه سعی کن بهترین راه حل ها رو برای محافظت از اوروما ها پیدا کنی.
من از هوش و استعداد تو باخبرم و میدونم که تو چقدر از مادرت و ملکه های اورومای قبلی باهوش تر و بهتری. سعی کن زیاد سخت نگیری. این اخلاق بد توئه. تو خیلی به خودت و اطرافیانت سخت میگیری. میخوای همه چیز عالی باشه و بی نقص، ولی اینو بدون که هیچ چیز عالی و بی نقص نیست. سعی کن بیشتر احساساتت بروز بدی و اون قلب مهربون و دلسوز و مادرانت رو نشون بدی.
کاگامی بهت افتخار میکنم. تو یه ملکه اوروما بینظیری. کاگامی، هیچوقت امیدت رو از دست نده. و همیشه سعی کن بهترین راه حل ها رو برای محافظت از اوروما ها پیدا کنی. من از هوش و استعداد تو باخبرم و میدونم که تو چقدر از مادرت و ملکه های اورومای قبلی باهوش تر و بهتری. سعی کن زیاد سخت نگیری. این اخلاق بد توئه. تو خیلی به خودت و اطرافیانت سخت میگیری. میخوای همه چیز عالی باشه و بی نقص، ولی اینو بدون که هیچ چیز عالی و بی نقص نیست. سعی کن بیشتر احساساتت بروز بدی و اون قلب مهربون و دلسوز و مادرانت رو نشون بدی. کاگویا وقتی دید که رینکا داره مانع پیشرفتش میشه و داره تمام نقشه هاش رو خراب میکنه، اونو کشت.
من هم خیلی سعی کردم تا رینکا رو نجات بدم. من با کاگویا جنگیدم. کاگامی بغض کرد و با صدایی لرزون گفت: ولی اون موقع، نتونستم رینکا رو نجات بدم. بعد از شنیدن این حرف ها، صدای اطراف تاکایا محو میشه. اون برای یه لحضه، صدای هیچ کسی رو نمی شنوه. قلبش محکم می زد، نفسش تند شده بود. یه لحظه صورت مادرش تویه ذهنش آمد. لبخندی که همیشه بهش می زد.
احساس شوک جاش رو به عصبانیت داد. دست های تاکایا می لرزید و مشت شده بود. اعضای نوادگان طوفان همگی با شنیدن این حرف ها به هم نگاه کردن و ترس تویه چشم هاشون مشخص بود. یکی از اعضا، که به تاکایا نزدیک بود، با نگرانی به تاکایا نگاه می کرد. یکی از اعضا زیر لب گفت: نه.........این امکان نداره. کاگویا خندید و گفت: تو این چرندیات رو باور میکنی، تاکایا؟ یه داستان قشنگ برای اینکه تو رو بر علیه من کنن. اما من بهت آزادی دادم، تاکایا.
تاکایا دست هاش که مشت شدن رو فشار میده، دندون هاش رو روی هم فشار میده و با عصبانیت شدید و داد میگه: تو مادر من بخاطر منافع خودت کشتی. تمام این......تمام این مدت فکر می کردم تو درست میگی، ولی اشتباه میکردم. تو همیشه از بدی کاگامی ساما میگفتی، از بدی این قانون. تو همیشه میگفتی که کاگامی ساما، به فکر اوروما ها نیست و فقط به اوزوماکی ها توجه میکنه.
ولی این کاملاً اشتباهه، کاگامی ساما نه تنها به فکر تمام اوروما ها بود بلکه میدونست که اتحاد ما و دوستی ما با اوزوماکی ها باعث پیشرفت قبیله میشه. باعث این میشه که مردم کونوها ما رو بپذیرن. کاگامی ساما، تمام این مدت داشت تلاش می کرد که مردم کونوها ما رو بپذیرن و بهمون ماشین آدم کشی نگن. یا ازمون نترسن.
ولی کاری که تو کردی باعث مرگ چندین اوروما شد. مادرم و کاگامی ساما باعث شدن من این واقعیت رو بفهمم، که تو یه شیطانی. تاکایا برگشت و رو به تمام اوروما ها وایساد و داد زد: همه اوروما ها، این زن، یه شیطانه. ما بازیچه اون بودیم. ما براش هیچ ارزشی نداشتیم. ما فقط مهره هایی بودیم که باعث می شد کاگویا به هدفش برسه. اون هیچ وقت به ما اهمیت نمی داد.
تنها کسی که از صمیم قلب و مادرانه ما رو دوست داره، کاگامی ساماست. کاگامی گفت: کاگویا، تو حتی اوزوماکی که باید ازش محافظت میکردی رو هم کشتی. تمام اوروما ها شوک شدن. کاگامی ادامه داد: من حتی برای خواهرم هم استثنا قائل نمیشم. من در تمام این مدت با تمام کارهایی که کردی، همیشه تو رو به چشم خواهرم می دیدم، ولی الان.......الان دیگه نه. تو کاری کردی که غیر قابل بخشش.
راه اندازی شورش، شست و شوی مغزی اوروما ها، شایعه پراکنی، مرگ اوزوماکی اونم با دست های خودت، ولی بدتر از همه مرگ چندین اوروما. کاگویا، من تو رو مجازات میکنم. تو از این به بعد یه خیانتکار محسوب میشی و از قبیله بیرون انداخته میشی. تمام اون اوروما هایی که عضو گروه نوادگان طوفان بودن ذهنیت شون عوض شد و الان دیگه به ملکه شون وفاداری کامل داشتن.
یکی از اوروما ها گفت: آره، همینه. یکی دیگه گفت: اون یه شیطانه. آفرین به ملکه مون، اون بهترین تصمیم رو گرفت. یه اوروما دیگه گفت: اون به نیاکانمون توهین کرده و چندین اوروما رو کشته، اون یه خیانتکاره. همه اوروما ها گفتن: خیانتکار. شیطان. از قبیله برو بیرون. خیانتکار. شیطان.
کاگویا پوزخندی زد و گفت: همه تون احمقید، من داشتم تلاش میکردم که این قانون مسخره رو بردارم. من بهتون آزادی دادم. من نمیخواستم شما استعداد هاتون و توانایی هاتون هدر بره. ولی مثل اینکه خودتون دوست دارین که توانایی هاتون، عمرتون و استعداد هاتون رو هدر بدین. تاکایا گفت: دروغ گو. تو یه دروغ گویی.
همه اوروما ها داد زدن و گفتن: دروغ گو، از قبیله برو بیرون. بعد از رفتن کاگویا، تاکایا و تمام گروه نوادگان طوفان میان جلو و تاکایا به نمایندگی از همه شون میگه: کاگامی ساما، لطفاً ما رو مجازات کنید. ما تویه تمام قبیله شایعات دروغ درباره شما پخش کردیم، تا شما رو خراب کنیم. یکی از اون اوروما هایی که تویه نوادگان طوفان بود گفت: آره، درسته کاگامی ساما. ما مردم رو تشویق می کردیم تا بیان تویه گروهمون و بر علیه شما کار کنن.
یکی دیگه گفت: آره، راست میگه، لطفاً ما رو مجازات کنید، کاگامی ساما. تمام گروه نوادگان طوفان همین رو داشتن میگفتن. کاگامی گفت: درسته که شما عضو گروه نوادگان طوفان بودید، ولی الان شما راه درست رو انتخاب کردید. نیازی به مجازات نیست. تاکایا میگه: ولی کاگامی ساما، من کسی بودم که بعد از کاگویا تمام گروه رو هدایت میکرد. من نقشه ها رو به اونا پیشنهاد میدادم، من اونا رو رهبری می کردم. من اوروما های زیادی رو وارد گروه کردم و تهدیدشون کردم. من مستحق مجازات هستم. لطفاً من رو مجازات کنید، کاگامی ساما.
کاگامی گفت: همه تو بلند شید، من شما رو مجازات نمیکنم. درسته که وارد گروه نوادگان طوفان شدید، ولی بعد نظرتون عوض شد و برگشتید. همین کافیه. تاکایا، تو.........چرا خودت رو مقصر میدونی. تو تحت تأثیر حرف های کاگویا قرار گرفته بودی. مقصر اصلی کاگویا بوده، نه تو. تو خودت تصمیم به برگشت گرفتی، وقتی متوجه شدی که کاگویا اوروما هایی رو کشته بهش شک کردی.
این یعنی اینکه تو هر چقدر هم که داخل اون گروه فعالیت کردی، اوروما ها برات مهم بودن. تو همین الان ذهنیت گروه نوادگان طوفان رو عوض کردی. شما ها همه تون از روی ترس با کاگویا همکاری می کردین. شما ها همه تون بخشیده شدین. تاکایا با تعجب به کاگامی نگاه کرد و گفت: و........ولی.........کاگامی ساما کاگامی حرفش رو قطع کرد و گفت: دیگه نمیخوام چیزی بشنوم. نیازی به مجازات کردنتون نیست. همین. تاکایا، من برای یه لحضه، درون تو، مادرت رو دیدم. تو خیلی شبیه به مادرتی.
اونم هوش بالایی داشت، دقیقاً مثل تو. تاکایا اشک تویه چشم هاش جمع شد و بعد گفت: لبخندی که همیشه می زد رو یادمه. اون همیشه لبخند به لب داشت. از اون روز به بعد تاکایا به کاگامی در کار هاش کمک کرد. درست مثل مادرش که به کاگامی کمک می کرد. کاگامی برای اینکه کسی دوباره این قانون رو زیر پا نذاره میگه: اگه کسی اوزوماکی که باید ازش محافظت کنه رو بکشه، خیانتکار محسوب میشه و از قبیله بیرون انداخته میشه.
هیتاچی به سن آکادمی رفتن رسید و خیلی زود هم آکادمی رو تمام کرد. هیتاچی اون موقع ۱۲ سالش بود. هیتاچی تویه آکادمی شادگر اول بود و معموریت هاش رو خیلی خوب انجام می داد. ولی با گذشت زمان می دید که کارن داره ازش قوی تر میشه. کاگامی هر روز با کارن تمرین میکرد و بهش تمرینات سختی می داد و بهش خیلی سختگیری میکرد.
کاگامی میخواست کارن علاوه بر یادگیری تمام جوتسو های مخصوص اوروما، یاد بگیره چطور باید چاکرای اوتسوتسوکی رو کنترل کنه و حتی تحملش کنه. کارن تویه قبیله خیلی محبوب بود. البته هر سه بچه کاگامی یعنی هیتاچی و کارن و کارین محبوب بودن. ولی کارن فرق داشت. اون محبوبیتی خیلی زیادی داشت.
و دقیقاً بخاطر همین محبوبیت زیاد و توجه زیاد کاگامی به کارن هیتاچی به کارن حسودی میکرد. هروز سعی می کرد تا از اون قوی تر بشه و به چشم مادرش بیاد. ولی کاگامی تمام توجهش رو روی کارن گذاشته بود. اوروما ها چاکرای خیلی حجیم و عظیمی دارن جوری که از چاکرای بیجو ها هم عظیم تر و حجیم تره و قوی تره. دقیقاً بخاطر همین عظیم بودن و حجیم بودن چاکراشون اشخاص مناسبی برای داشتن چاکرای اوتسوتسوکی هستن.
دقیقاً بخاطر همین عظیم بودن و حجیم بودن چاکراشون اشخاص خیلی مناسبی برای داشتن چاکرای اوتسوتسوکی هستن. بزار اینطور درباره چاکرای اوروما ها برات بگم. اگر یه شینوبی عادی چاکرای اوروما ها رو بگیره قطعاً میمیره چون بدنش کم میاره و تحمل این مقدار از حجیم بودن و زیاد بودن چاکرا رو نداره. خلاصه تنفر هیتاچی از اون موقع به بعد به کارن شروع میشه و روز به روز هم بیشتر میشه. تا اینکه یه روز هیتاچی میره پیش کاگامی و بهش میگه: چرا؟ چرا به کارن بیشتر اهمیت میدی؟ چرا منو نمیبینی؟ چرا به من اهمیت نمیدی؟ مگه من بچه ات نیستم پس چرا بین بچه هات فرق میزاری؟ چرا تمام کار هایی که میکنم تا به چشمت بیام رو نمیبینی؟ اونو بیشتر از من دوست داری؟
هیتاچی همه اینا رو با داد گفت. کاکامی گفت: هیتاچی، پسرم. چرا اینطوری فکر می..... هیتاچی حرف کاگامی قطع کرد و با داد گفت: به من نگو پسرم. اگه منو پسر خودت میدونستی بین بچه هات فرق نمیذاشتی. کاگامی گفت: من بین تو، کارن و کارین فرق نمیذارم و چرا فکر می کنی من تو رو نمیبینم. من تو رو همون قدر که کارن و کارین رو دوست دارم دوست دارم. فقط درباره کارن، یه چیزی فرق داره. من بهت اهمیت میدم، هیتاچی. و بهت افتخار میکنم که تونستی آکادمی رو به این زودی تمام کنی و معموریت هات رو انقدر خوب انجام دادی.
فقط درباره کارن، یه چیزی فرق داره. من بهت اهمیت میدم، هیتاچی. و بهت افتخار میکنم که تونستی آکادمی رو به این زودی تمام کنی و معموریت هات رو انقدر خوب انجام دادی. کاگامی ادامه میده: هیتاچی تو در آینده شینوبی قدرتمندی میشی و یه روز، افتخار قبیله ات میشی. چون تو تواناییش رو داری. ولی کارن.........خب اون یه دلیلی داره که من توجه زیادی بهش میکنم. هیتاچی میگه: دلیلش چیه؟ کاگامی میگه: خب من موقعی که هنوز شما ها رو به دنیا نیورده بودم، یه الهام بهم شد. تویه اون الهام من دیدم که کاگویا تمام قبیله مون رو قتل عام میکنه و کارن کسی که ما رو نجات میده.
تاکایا که کنار کاگامی وایساده بود با تعجب داشت به کاگامی نگاه می کرد و بعد گفت: کاگامی ساما، این چطور ممکنه؟ شما مگه اون رو بیرون نکردید؟ کاگامی میگه: خب، آره بیرونش کردم. ولی مطمئنم که اون یه راه برای انتقام گرفتن پیدا کرده و یه نقشه جدید داره. کاگامی ادامه میده: برای همینه که دارم سعی میکنم کارن رو قوی کنم تا بتونه همه ما رو نجات بده. ولی اون هنوز به اندازه کافی قوی نیست. هیتاچی گفت: چی؟ صبر کن، کاگویا میخواد قبیله رو قتل عام کنه؟ ولی مامان، چرا خودت شکستش نمیدی؟
کاگامی میگه: من.......من نمیتونم. هیتاچی میگه: چرا؟ چرا نمیتونی؟ تو که ازش قوی تری. کاگامی با تاسف میگه: نمیتونم، چون من یه مریضی دارم و زیاد زنده نیستم. هر روز هم این بیماری داره بدتر بدتر میشه. برای همین دارم کارن رو تمرین میدم، تا بتونه همه ما رو نجات بده.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی
اولین بازدید 👍
اولین کامنت 👍
اولین لایک 👍