عشق شاد ۳

گفتم : مرینت حالت خوبه ؟ چیزی شده ؟ اگر چیزی شده به من بگو ، خب راستش احساس میکنم اممم ما...م.ا هم دردیم . 🖤 . مرینت : دیدم آدرین جلو اومد و این حرفو زد ، شکه شدم ، ولی بعدش عادی شد و منم گفتم : خی..لی ممنو.ن آدر.ین ، تو بهترین دوس..ت دنیا هس.تی 😔 . گفتن این کلمات سخت بود 😖😣 . آدرین : دیدم مرینت همینجوری دوباره با چهره غم دار رفت ، مرینت ۱ سال با من دوسته حداقل از رفتاراش میفهمم اتفاق مهمی افتاده ، چون مرینت دختر شادیه ، دوباره رفتم جلو و ....

دسته مرینت رو گرفتم و روی یه نیمکت با هم نشستیم . مرینت سری گفت : ا..اما م..ن گف..تم چی.زی نیس..ت . حرفشو قطع کردم و گفتم : مرینت ، من میفهمم که اتفاق دردناکی افتاده ... ، تو این فاصله دستاشو محکم تر فشار دادم دستاش یخ بود حقم داشت هوا خیلی سرد بود. تو ادامه حرفم گفتم : به من بگو چی شده خواهش میکنم . بعد یه لبخند دختر کش نثارش کردم 😆😆 ( عه ب×ی×ش×ع×و×ر دختر مردم رو چرا میکشی :/)

مرینت با گریه خونین به من گفت : را..س.تش م.ن ع×ش×ق×ی که حدو.د یه ..سال دو..س..تش دا.رم رو ا.ز دس..ت دا..دم....... . آدرین : از حرفش فهمیدم چه خبره ، درکش میکردم شکست ع×ش×ق×ی خیلی بده (خب باو شما هم که مارو صاف کردید بیاید کنار ببینیم جاهای دیگه چی شد 😂) و بلافاصله بعد تموم کردن حرفش با گریه شدید داشت میرفتم که بازم نذاشتم بره ایندفعه محکم گرفتم بغلش کردم و گفتم : هیشش..... مرینت اون کیه ؟ به من بگو میتونم کمکت کنم 🖤 . مرینت با شدت از بغلم در اومد و سری ازم دور شد ، نمیدونم اون کی بود که با شنیدن این حرف اینقدر از من فراری شد :/ .

🎛 ۱۲ ظهر مدرسه ...

مرینت : سری از آدرین دور شدم تا خود مدرسه دویدم. که دیدم همه‌ی مردم دارن فرار میکنن یه موجود عجیب سیاه توی شهر برای خودش قدم میزد 😱

آدرین : دیدم مرینت وسط اون موجودات گیر افتاد پریدم بگیرمش که خب دوستان امیدوارم خوشتون اومده باشه 🖤 و عکس اون موجود هم گذاشتم.