
النا به همراه رز، کاملیا،لیلی،امیلی،ملودی،ورونیکا و دیانا به سمت سرسرا میروند. کاملیا: من که هیچوقت تو مدرسه ی ماگل ها درس نخوندم. رز میگوید:منم همینطور. اما خب ماگل ها از نظر من جالب هستن به خاطر همین دروس ماگل رو میخونم. ورونیکا زیر لب زمزمه میکند: درست شبیه مادرشه. _چیزی گفتی. ورونیکا در حالی که لبخند بزرگی بر لب دارد به آنها چشمکی میزند و میگوید: نه! النا(خطاب به کاملیا): من تقریبا ۵ سال توی مدرسه ماگل ها بودم خیلی رومخه که ندونی جادوگری و پیش درس های ماگلی بخونی...(از دهنش در رفته🤦🏻♀️) ناگهان همه درست جلوی در سرسرا می ایستند. النا که متوجه این اتفاق میشود به سمت شان بر میگردد. لیلی با تعجب میگوید:مگه تو اصیل زاده نیستی؟ من شنیدم خاندان آلن تایلور جزء خاندان های اصیل زاده هستن. همه با تعجب به او خیره شده اند.النا کاملا همه چیز را خراب کرده بود. توی ذهنش کلی به خاطر این حرف به خودش ناسزا گفت🤦🏻♀️ میگوید: خب... بعد چیزی به ذهنش میرسد و ادامه میدهد: پدر و مادر من هیچوقت بهم چیزی درمورد سحر و جادو نگفتن. توی خاندان ما معمولا مرسومه که تا زمان آمدن نامه صبر کنند که اگر بچه شون فشفشه بود به خاطر نداشتن قدرت های جادویی افسوس نخوره.(فقط کیف کنید چطوری جمعش کردم👌🏻😌) همان موقعه رز میگوید: درسته منم راجبش یه چیزهایی خوندم.(دوستان تا یادم هست توی رمان ها خیلی اخلاقیات رز گفته نشده پس اون رو دقیقا مثل مادرش فرض کنید.)
بعد همه سری به معنای که اینطور تکان میدهند و به سمت میز گروه شان میروند. نفس راحتی میکشد این دفعه به خیر گذشت. باید کمی درمورد خانواده خودش و وسیله ای که او را به این دنیا آورده بود تحقیق کند. همان لحظه به سمت دختر ها بر میگردد نزدیک ترین فرد به او ملودی است. به سمت او با سرعت قدم بر میدارد. دستش را میگرد و او را صدا میکند: وایسا ملودی! ملودی با تعجب به سمت او برمیگردد. _چیزی شده؟ النا لحظه ای به دختر روبه رویش نگاه میکند او النا را به یاد لونا لاوگود می اندازد. _عام نه فقط میخواستم بدونم تو میدونی که کجا میتونم کتاب هایی درمورد وسیله های جادویی قوی... یعنی خیلی قوی پیدا کرد؟ ملودی کمی گیج میشود منظور النا را نمی فهمد. با این حال در پاسخ میگوید:خب باید بری بخش پنجم قفسه هفتم اونجا میتونی کتاب درمورد وسایل جادویی پیدا کنی. بعد با کمی مکث ادامه میدهد: اما فکر نکنم چیزی که تو میخوای اونجا باشه. اونجا وسیله هایی مثل زمان برگردان ذکر شده؛اما توی قسمت ممنوعه حتما میتونی چیزی رو که میخوای پیدا کنی حالا دنبال چی هستی؟ النا با دستپاچگی میگوید: هیچی هیچی همینطوری دلم میخواد بیشتر بدونم. بعد قبل اینکه ملودی واکنش دیگر نشان بدهد میگوید: خب دیگه من رفتم. و به سمت میز مخصوص گریفیندور میرود
همین که به میز رسید برنامه درسی را به آنها میدهند. اولین کلاس آنها معجون سازی با اسلایترینی ها بود. کل زمان صرف صبحانه و رفتن به کلاس معجون سازی النا به این فکر می کرد که چگونه به قسمت م.من.وع.ه کتابخانه برود. درست همان لحظه که به در کلاس رسیدند فکری به سرش زد. او می توانست از پرفسور اسلاگهرون بخواهد تا نامه ای به او بدهد که النا بتواند به قسمت مم.نو.عه برود. پس باید در انجمن اسلاگهرون عضو شود. برای این کار باید صلاحیت خود را نشان میداد و امروز زمان خوبی بود. کل زمان کلاس به قدری فکر ش را متمرکز ساخت پادزهری که پرفسور گفته بود کرد که حتی از دیدن آلبوس، اسکورپیوس و پروفسور اسلاگهرون هیجان زده نشد و حتی به کسی نگاه هم نکرد. و در آخر موفق شد پادزهری درست کند که تحسین پرفسور را بر انگیخت و هنگام خارج شدن از کلاس به تعریف از النا پرداخت. هنگام بیرون آمدن النا به قدری خوشحال بود که مطمئن بود اگر کمی خودش را ش.ل میگرفت از روی زمین بلند میشد و پرواز میکرد. رز ریز ریز میخندید.(کمی آن طرف تر)لوئیز رایکای و دو تا از نوچه هایش که حوصله شان سر رفته بود دنبال کسی میگشتند که سر به سرش بگذارند و فکر کنم خیلی راحت بتوانید حدس بزنید چه کسی را انتخاب کردند.
لوئیز روبه نوچه هایش میگوید:هی بچه ها یکم شوخی کنیم؟ آن دو در جواب لبخند شیطنت آمیزی میزنند که کهر تایید بر حرف او است. لوئیز وردی زیر لب زمزمه میکند و کمی بعد برگه های کتاب النا در هوا به پرواز در می آید. و لوئیز و نوچه هایش شروع به قهقه زدن میکنند . همه با تنفر به لوئیز چشم دوخته اند. این بار اول نیست که لوئیز به اذیت و آزار جادو آموزان پرداخته. لیلی، ورونیکا ،دیانا و رز چشم غره ای به لوئیز میروند و شروع به جمع کردن برگه ها میکنند. اما النا همینطور با نفرت به لوئیز و دوستانش که همچنان میخندد خیره شده. توی مدرسه ماگل ها کسانی که عصبانیت النا را دیده بودند هیچوقت جرئت نداشتند به او ناسزا بگویند. لوئیز که متوجه نگاه تنفر آمیز النا شده بود نزدیک تر شد و گفت: چیه چرا هیچ کاری نمی کنی؟ نکنه ترسیدی؟ یا شایدم منتظری این دوستت(رز ) یه کاری برات بکنه؟ خیلی امیدوارم نباش گرنجر ها، ویزلی ها و پاتر ها مثلا خیلی شجاع و قهرمانن وگرنه در اصل هیچی نیستند و دوباره با دوستانش شروع به خندیدن کرد.با این حرف لوئیز النا مطمئن بود اگر اسکورپیوس، آلبوس را مهار نمی کرد آلبوس لوئیز را از هم میدرَد. النا خیلی دلش می خواست لوئیز را سر جایش بنشاند اما در آن لحظه تمامی ورد ها را از یاد برده بود. رز که همه ی برگه هارا جمع کرده بود دست النا را کشید وگفت:بیا بریم ولش کن. النا دست رز را پس زد و دست به سینه ایستاد وبا لجبازی گفت: باید عذر خواهی کنه🤨😠 که لوئیز گفت: واقعا فکر کردی عذر خواهی میکنم؟ واقعا که تو مثل ماگل ها خ*ن*گ و اح*مق*ی. و بعد شروع به در آوردن شکلک های مسخره ای کردند. کلمه خنگ در ذهن النا پژواک میشد و او را حسابی کفری کرده بود. تمام نیرویش را توی دست فاقد چوبدستی جمع کرد و چنان محکم خواباند زیر گوش لوئیز که صدایش در تالار طنین انداز شد. با این کار صدای تحسین دیگران به گوش رسید و لوئیز در همان حالت مسخره که به خود گرفته بود ماند.(کیف میکنید چه شخصیت خفنی براتون اوردم😎)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
النا شخصیت من میاد توی داستانت ؟؟
شما؟
شما رو به یاد نمیارم؟ اسمتون؟
همون کسی که شخصیت لورا هانتر رو داد
فکر کنم ارسال نشده
داخل پارت ۳ گذاشتم
نمیتونم اضافه کنم چون شما نگفتی نقش شخصیتت تو داستان چیه بقیه شخصیت هارو بخون
یه سوال اگه شخصیت شما توی داستان کشته بشه مشکلی نیست؟ فقط در این صورت میتونم اضافه کنم
نه مشکلی ندارم
اوکیه
من اصیل زادم میتونم عضو انجمن اسلاگهرون بشم؟
البتهههه
پس میشم✔️😉
هوراااااااااا
پارت چهاررررررر
منتظر پارت بعدی میمونمممم
عرررررر بالاخرهههههههههه
ملودی منم تو انجمن هستم دورگه ام مادر ماگل پدر جادوگر
اومد
بلاخرههههههههه
بالاخرهههه